شعری از علامه طباطبایی
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۰۱ ق.ظ
شعری از علامه طباطبایی (مهر خوبان)
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد |
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد |
از سمـک تا به سماکش کِشش لیلی برد |
تو مپنـدار که مجنون سر خود مجنون گشت |
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد |
من به سرچشمه خورشید نه به خود بردم راه |
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد |
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم |
که به یک جلوه دل و دین ز همه یک جا برد |
جام صهباز کجا بود؟ گهر دست که بود |
که درین بزم بگردیــد و دل شیدا برد |
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود |
با برافروخته رویی که قرار از ما برد |
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام |
غم روی تو مرا دیــد و ز من یغما برد |
همه یاران به سر راه توبودیم ولی |
همه را پشت سر انـداخت مراتنها برد |
همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت |
۹۱/۱۰/۰۸