لوح محفوظ

پیوندها

راههای تعریف انسان

با تفسیر انسان به انسان در قرآن کریم

آیت الله جوادی آملی

 مقدمه

در بحث «معرِّف» آمده است که از پنج راه می‏توان شی‏ء را شناخت: حدّ تام؛ حدّ ناقص؛ رسم تام؛ رسم ناقص؛ تمثیل. بهترین راه همان حدّ تام است. حدّ تام یعنی بررسی ذاتیات خود شی‏ء؛ مثلاً برای شناخت درخت، از عوارض و آثار و حرکات و مانند آن نمی‏توان به کنه درخت پی برد، بلکه از جنس و فصل و ذاتیات آن به خودش پی می‏بریم که بهترین و کامل‏ترین تصوّر از درخت را نصیب ما می‏کند؛ امّا اگر شناخت ما تلفیقی از ذاتی و عرضی باشد یا صرفاً عرضیات آن باشد، هیچ کدام کنه درخت را نشان نمی‏دهد .

تمثیل هم که راه پنجم است، از همه ضعیف‏تر است. تمثیل برای کسی که به ذاتیات و لوازم ذاتی دسترسی ندارد، شی‏ء را در حدّ تشبیه و تقریب ذهنی تبیین می‏کند؛ مانند اینکه بگویند «نَفْس نسبت به بدن، مثل سلطان است. انسان در عرف توده مردم، حیوان ناطق است: جانوری است که سخن می‏گوید و می‏اندیشد. حیوان در این تعریف، جامع حیات گیاهی و حیوانی است و ناطق نیز همان نفس دارای اندیشه علمی و انگیزه عملی است.

 

تفسیر انسان در قرآن

 

بسیاری از افرادِ «حیوان ناطق» در فرهنگ والای قرآن کریم، «انسان» نیستند و خداوند تعالی از اینها با عناوینی نظیر اَنعام و شیاطین یاد می‏کند:  ( اِن هُم اِلاّکالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ .)

پرسش: اگر قرآن کریم افراد کافر یا فاسق را انسان نمی‏داند، چرا در آیاتی نظیر (قُتِلَ الاِنسنُ ما اَکفَرَه) و (یاَیُّهَا الاِنسنُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریم) آنها را انسان نامیده است؟ آیا خود این دلیل نیست که انسان در زبان عرف و قرآن به یک معنی است؟

 پس از تبیین این مقدّمات، به تبیین برآیند تعریف انسان از نگاه قرآن می‏پردازیم. چون قرآن کریم مشرک و کافر را انسانِ واقعی نمی‏داند، غیر ازحیات گیاهی و حیوانی و انسانی مصطلح که در تحدید انسان به «حیوان ناطق» آمده است، فصل الفصول دیگری هم لازم است، تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید و طبق قرآن، حدّ نهایی انسان که داوری فصل اخیر اوست، «حی متألّه» است.

«جنس» انسان بر اساس این تعریف «حی» است که جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح دارای نطق است و می‏توان گفت که معادل «حیوان ناطق» است و فصل این تعریف که فصل اخیر حدّ انسان است، «تألّه» است؛ یعنی خدا خواهی مسبوق به خداشناسی و ذوب شدن در الوهیت او، پس قرآن کریم نطق را فصل اخیر انسان نمی‏داند. نطق لازم است؛ ولی کافی نیست، چون اگر کسی اهل ابتکار و صنعت و سیاست باشد؛ ولی همه اینها را در خدمت هوای نفس بگذارد، از نظر قرآن «انعام» و «بهیمه» و «شیطان» است، بنابراین آنچه در اصطلاح توده مردم انسان است (حیوان ناطق)، در ردیف جنس اوست و تألّه او در حقیقت، فصل الفصول وی است.

جنس این تعریف، ذاتیات مشترک انسان قرآنی را با انسان مصطلح عرفی بیان می‏کند و فصل آن، ذاتیات مُمیِّز انسان قرآنی را ارائه می‏کند، پس این تعریف، هم مبیّن ذاتیات انسان و هم جامع افراد و مانع اغیار است .

 

 هویّت قرآنی انسان : وابستگی وجود انسان

 

بحث وابستگی وجود انسان را از سه منظر می‏توان تبیین کرد: فقر محض انسان؛ تهی بودن او؛ وجود ربطی وی.  

  فقر  محض انسان :  قرآن کریم و همچنین سخنان اهل بیت(علیهم‌السلام) انسان را همانند هر موجود امکانی دیگر، موجودی فقیرِ محض معرفی می‏کند .

  خلاصه آنکه انسان :  هم در اصل ذات و هم در حدّ فاصل بین ذات و صفات و هم در حدّ فاصل بین صفات خویش، اجوف و میان تهی است.

  در حکمت متعالیه فقر محض وابستگی صرف است : «وجود رابط» گویند. برای تشخیص چنین وجودی باید معنای «حرف» را دریافت که در برابر اسم و فعل، جز نقش ربطی، هیچ هویّت و حقیقتی ندارد؛ مثلاً دو کلمه «میوه» و «درخت»، هر یک معنایی ارائه می‏دهد و در این ارائه، به گونه‏ای روی پای خود ایستاده است؛ امّا واژه «از»، نه چیزی ارائه می‏دهد و نه اتّکایی به خویش دارد؛ اگر میان کلمات قرار گیرد و جمله‏ای مانند «میوه از درخت است» درست شود، معنایی برای «از»، آن هم با تکیه به دو معنای مستقلّ مزبور ایجاد می‏شود. این نحوه وجود در معنای حرفی را «وجود رابط» می‏نامند که اگر هویت ربطی از آن گرفته شود، لفظ بی‏معنایی به جا می‏ماند.

انسان در نگاه قرآن : در مقابل اسم خدا و فعل خدا، «موجودی حرفی» است که هیچ موجودیت، حقیقت و هویتی از خود ندارد و تنها با وجود خدا و فعل او وجود می‏یابد و معنی می‏شود، پس انسان و هر موجود ممکن دیگر، به لحاظ وجود ربطی و هویت حرفی‏اش، تا به اسم و فعل الهی تکیه نکند، نه معنی و مفهومی خواهد داشت و نه وجود و تأثیر .

    برپایه قرآن کریم انسان چندین لایه دارد: همان‏گونه که جهان هستی، از ملک تا ملکوت دارای عوالمچهارگانه ماده، مثال، عقل و اله است، وجود انسان نیز دارای مراتب چهارگانه مادی، مثالی، عقلی و الهی است .  

   -   وجود مادی انسان :   همان وجودی است که گیاهان هم دارند: انسان نیز مانند آنها در این مرتبه از هستی‏اش تغذیه، تنمیه و تولید دارد.                      

  - وجود مثالی انسان :  همان وجودی است که حیوانات هم دارند و انسان نیز مانند آنان در این مرتبه از وجود خود گرفتار شهوت و غضب است: (یَأکُلُ الطَّعامَ ویَمشی فِی الاَسواقِ). برخی تنها به فکر خودِ مادی و مثالی (گیاهی و حیوانی) خویشتن، یعنی خوردن و خوابیدن و لذّت  بردن‏اند: (وطَائِفَةٌ قَد اَهَمَّتهُم اَنفُسُهُم )

  -  وجود عقلی انسان :  این مرتبه از «خود»، ناظر به وجود عقلی انسان است که صاحب ادراک و رأی است و انسان با این مرتبه از هستی خود، با معارف الهی مرتبط می‏شود و برای خود تصمیم عاقلانه می‏گیرد.

  -  وجود الهی انسان :   بالاتر از مرتبه عقلی، همان وجود الهی انسان یا خودِ نهانی و نهایی اوست که با توجه به تحلیل معنای ظلم، دانسته می‏شود او دیگر در اختیار ما نیست، بلکه امانتی ویژه در دست ماست . در آیه : (ولکِن کانوا اَنفُسَهُم یَظلِمون) درباره روح الهی‏ای است که بالاترین مرتبه وجود انسانی است.

از سوی دیگر، انسان‏شناسی کامل زمانی شکل می‏گیرد که انسان با تمام ساختارهای وجودش شناخته شود، وگرنه انسان‏شناسی ما ناقص و ناتمام ونازل‏ترین و فرعی‏ترین قوّه بینشی انسان، همان قوّه حس است که مستقیماً در ارتباط با ماده و مادیات است. در حکمت متعالیه ثابت شده است که قوای حسّی نیز مانند دیگر قوای بینشی وجودْ مجرّد است؛ ولی تجرّد این قوا نسبت به سایر قوای بینشی، در مرتبه‏ای نازل‏تر قراردارد.

نقش قوّه «حس» ادراک و تصوّر مفردِ محسوسات است؛ یعنی این قوّه هرگز حکم نمی‏دهد و قضیه درست نمی‏کند. اساساً حکم دادن به قوّه حس مربوط نیست؛ مثلاً نقش قوّه باصره تنها دریافت و تصوّر مبصَرات و رسالت قوّه سامعه فقط دریافت و تصوّر اصوات است و قوای لامسه، ذائقه و شامّه نیز همین‏گونه است و جز دریافت و ادراک محسوسات مفرد نقشی ندارد. شناخت تواناییهای صادق از کاذب و جدا کردن توانایی صحیح از سقیم، در بُعد علم و عمل، هم نیازمند منطق قوی است که اندیشه‏ها را به جزم صائب علمی هدایت کند و هم محتاجاخلاق است که انگیزه‏ها را به عزم صالح عملی ره نماید و حبّ و بغض بیجا را تعدیل کند: همان‏گونه که دوستی چیزی به کوری و کری می‏انجامد: «حبّک للشی‏ء یعمی و یصم»، دشمنی با چیزی نیز چنین است: «بغضک للشی‏ء یعمی و یصم» و اخلاق، انسان را به مقامی می‏رساند که نه تنها حبّ چیزی او را کور نکند، بلکه بینا و بیناتر کند.

 

نتیجه :

انسان باید خود را با خویشتن خویش تفسیر و در این کار مهم از رهنمود انسان آفرین استمداد کند، زیرا بهترین راه معرفت انسان، استعانت از کلمات نورانی خالق انسان است که وی او را چگونه به خود وی می‏شناساند .

در سیر معرفت نفس، مغالطات ویژه منطقی و تربیتی و رفتاری و هویتی با ایفای نقش خصمانه شیطان شکل می‏گیرد. شیطان دشمن قسم خورده انسان است که برای نابودی او با تمام توان می‏کوشد با ایجاد انحراف در ساختار علم، میل و عمل انسان و سرانجام، با تسخیر همه وجود او وی را در دام طبیعت گرفتار کند و از حرکت در مسیر فطرت و رسیدن به مقام لقای الهی باز دارد: (اِنَّ الشَّیطنَ کانَ لِلاِنسنِ عَدُوًّا مُبینا).

«تفسیر انسان به انسان» از هر نوع مغالطه اساسی انسان را می‏رهاند؛ یعنی بدین وسیله می‏فهمد که در بخش علم، میل، عمل و نیز درباره هویت خویش چه باید کند.

 مغالطاتِ رسمی و رایج منطقی، سیزده قسم دارد؛ امّا فروع فراوانی زیر عنوان هر کدام از آن اقسام قراردارد. انسانِ متفکّر برای حفظ شناختِ هر چیزی از آسیب مغالطه باید راه نفوذ اشتباه را بشناسد و آن را ببندد. علم منطق، میزان ارزیابی اندیشه‏های انسان است و آنها را از گزند مغالطه ایمن می‏دارد: فهم منطق و مسائل منطقی سبب می‏شود موضوعی به جای موضوع دیگر ننشیند و محمولی جایگزین محمول دیگر نشود و در تدوین رابطه موضوع و محمول اشتباه رخ ندهد، در نتیجه قضایای صغرا و کبرا به درستی سامان یابد، تا قیاسی سالم و منتج شکل گیرد و نتایجی روشن و مبرهن به دست آید.

منطق برای آن است که محسوسات، کار موهومات را نکند و موهومات جایگزین معقولات نشود و جابه‏جایی و جایگزینی ناروا در نظام اندیشه انسان صورت نپذیرد و متشابهات امام محکمات نگردد، بلکه با ارجاع به محکمات محکم شود و اگر ارجاع‏پذیر نیست مسکوت بماند، زیرا سکوت بهتر از حکم جاهلانه است، لذا گفتنِ «لا أدری» از وظایف رسمی پژوهشگران ژرف‏نگر است.

 بر همین اساس در روایات آمده است که مؤمن می‏کوشد عقل و قلب خود را سنگر زبان قرار دهد و زبانِ قلم یا زبانِ کام را در پشت سر نهد: اندیشه را خاکریز مقدّم کند و نخست درست بفهمد؛ آن‏گاه بگوید یا بنویسد؛ در جذب و دفع نیز فطرت را پیش اندازد و حبّ و بغض خویش را الهی کند؛ در تصمیم‏گیری و اراده نیز بر خلاف منافق، عقل عملی‏اش خاکریز مقدّم باشد.

لطیفه‏ای از صدر المتألّهین:

از سخنان ظریف مرحوم صدر المتألّهین این است که هرگز نباید گیاهی فکر کرد و درختی زندگی نمود، که درخت هرگز ترقّی نمی‏کند؛ فروع و شاخه‏های او بالا می‏آید؛ امّا اصل، ریشه، دهانه و چشم او در خاک و گل فرو می‏رود. عده‏ای که قصرهای مجلّل می‏سازند، در حقیقت، درخت و گیاه جامعه‏اند که همه فکرشان گِل است و فروعاتشان بالا آمده است؛ همه همّت آنان این است که چیزی از زمین بیرون آورند؛ سپس بگذارند و با دست خالی و روی سیاه بروند .

اگر کسی بخشهای اندیشه‏اش را به امامت عقل نظری و بخشهای انگیزه و اراده خود را به امامت عقل عملی سامان بخشد، به گونه‏ای که همه مجاری ادراکی و تحریکی او به محکمات فطری و ثمرات محکم قوای فطری به محکم‏ترین محکمات اقتدا کنند، هماهنگی حقیقی بین قوای درونی برقرار می‏شود و اینجاست که روشن می‏شود چرا انسانی که به تنهایی در پیشگاه پروردگار جهانیان نماز اقامه می‏کند، به زبان جمع می‏گوید: (اِیّاکَ نَعبُدُ واِیّاکَ نَستَعین).

آری ولایت الهی ثمره ارزشمند تفسیر صحیح انسان است که جز در پرتو حاکمیت جوهره وجود انسان (عقل) بر تمام ابعاد و اجزای وجودی او به دست نخواهد آمد. این همان «تفسیر انسان به انسان» است که در شعاع پرفروغ ولایت خدای قدّوس جایگاه وجود قدسی انسان و راه ترقّی به مقام قُدس را ترسیم می‏کند.

 

بر گرفته از کتاب : تفسیر انسان به انسان   / آیت الله جوادی آملی /ص :  ۱۳۵ـ۳۹۰  

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۰۵
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی