لوح محفوظ

پیوندها

حیات متألّهه یا مقام خلیفه الهی انسان در روی زمین

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۲۹ ب.ظ

 

عبودیت سرافرازانه انسان متألّه 

با مجموعه عبادت‏هاروح آدمی پی‏درپی صفایابد و ضمیر ملکوتی وی برای تجلّی انوار معرفتِ حق جلّ‏وعلا آماده‏تر گردد و نیز از همین روست که ازنماز به محور همه عبادات بلکه عمود خیمه دین یاد شده است؛ زیرا اوج ارتباط عارفانه آدمی و منتهای نورانیت الهی و نجوای دلپذیر انسانْ همراه با شهود معبودخویش، جز در پرتو نماز کامل به دست نمی‏آید.

درباره آفرینش روح انسان، سه نظریه وجود دارد:

نظریّه اول؛روح مجرّد انسان، پیش از بدن او آفریده شده و با توجه به روایات این باب، گاه تقدم وجودی روح بر بدن تا دو هزار سال تعیین گشته است؛«ولکنّ الله خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام».[بحار، ج 24، ص 126، ح 6]

نظریه دوم؛روح مجرد و بدن مادی، همزمان آفریده شده و از لحظه‏ای که جسم آدمی استعداد پذیرش روح یافته است، خداوند روح مجرد وی را آفریده و به بدنش متعلق نموده است.

نظریه سوم؛روح انسان، جسمانی الحدوث و روحانی البقاست؛ به این بیان که روح مجرد آدمی، نه پیش از جسم او آفریده شده است و نه همزمان با آن؛ بلکه روح در طلیعه پیدایش، یک امر مادی است که همراه با بدن طبیعی وی پدید آمده و با تحوّل جوهری تکامل یافته و به مرحله تجرد روحانی رسیده است.

براساس این نظریه می‏توان گفت: روایاتی که سخن از آفرینش روح مجردْ پیش از پیدایش بدن دارد، ناظر به«وجود عقلی روح»است؛ نه وجود نفسی آن؛ زیرا اگر وجود نفسی روح را پیش از آفرینش بدنْ ممکن بدانیم، لازم می‏آید که مدبّر بدن (روح) فعلیّت داشته باشد، اما از مورد تدبیر او (تن) صدها یا هزاران سال خبری نباشد و چنین تصوری، مستلزم تعطیل است و برهان‏های عقلی، معطّل بودن یک موجود را امری ناممکن می‏داند؛چون نفسیّتِ روح، وابسته به مدیریت تن است .

روح انسان و ضیافت شبانه‏روزی آن

مسئله خواب انسان و حقیقت اسرارآمیز آن است به هنگام خواب، روح آدمی تعلق خود را از بدن قطع می‏کند و جز حفظِ حیات گیاهی و مراتب پایینی از زیستِ‏جانوری، همه وابستگی‏های خود را از پیکر انسان برمی‏گیرد از منظر ادبیات قرآن‏کریم در این مرحله خدا یا فرشتگان او انسان را«قبض‏روح»می‏کند و پس از فرصتی معیّن آن را به بدن بازپس می‏فرستد؛ اما ارواحی را که مهلتشان در دنیا به پایان رسیده است، نزد خود نگه می‏دارد و در این سلوک حکیمانه خدا با روح انسان‏ها به هنگام خواب و بیداری آنان، آیات روشنی است برای متفکّران؛(الله یتوفّی الأنفس حین موتها والّتی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأُخری إلی أجل مسمًّی إنّ فی ذلک لآیاتٍ لقوم یتفکّرون).[ سوره‏زمر، آیه42]

راستی! در پی خواب،روح آدمی به کجا می‏رود و در آنجا چه می‏کند و از این رفت و آمدهای شبانه‏روزی چه بهره‏ای می‏برد و چه می‏بیند و چه می‏شنود؟ اینها همگی از معماهای هستی آدمی است.

مسلماًخواب پیامبران و اولیای الهی، مدرسه‏ای است که توسط آموزگار هستی برپا می‏شود و در این مدرسه ملکوتی، با رؤیاهای صادق از آنان دانش‏آموختگانی الهی می‏سازد؛ زیرا در عالم خواب،روح انسان که اساس هستی اوست، به خدای سبحان تقدیم و در نتیجه به ساحت علم و حکمت و قدرت او نزدیک‏تر می‏شود؛ بنابراین، بهره‏مندی از محضر علیم، حکیم و قدیرمطلق بیشتر می‏شود وحیات معنوی انسان و ذوب او در اِلهیّت خدای سبحان، افزوده‏تر و گسترده‏تر می‏گردد.

نمونه‏های این حقیقت ملکوتی را از قرآن‏کریم درباره پیامبرانی چون حضرت یوسف[سوره‏یوسف، آیات 4 و 100]، حضرت ابراهیم[سوره صافّات، آیات 102 و 105] و نیز حضرت خاتم الأنبیاصلی الله علیه و آله و سلم[ سوره انفال، آیه43] می‏توان مطالعه کرد؛ لیکن چگونه است که افراد عادی از مدرسه خواب، اصلاً درسی نمی‏گیرن ؟

نکته:

ارواح میلیاردها انسان به هنگام خوابْ عروج کرده، در پیشگاه خدا حاضر می‏شوند؛ اما هر یک به هنگام بازگشت، بی‏هیچ خطا و اشتباهی بر همان پیکر ویژه خود فرود می‏آید و هرگز روحی به خطا سراغ بدن دیگری نمی‏رود؛ زیرا زمام این قافله پرجنب وجوش، در دست پروردگاری قرار دارد که هم(بکلّ شی‏ءٍ علیم)[سوره بقره، آیه 29] است و هم(علی کلّ شی‏ءٍ قدیر)[سوره روم، آیه 50]؛ هم از آسیب عزوب و غفلت منزّه است:(وما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السّماء... )[سوره‏یونس، آیه61] و هم از گزند فراموشی و نسیان مبرّاست؛(و ما کان ربّک نسیّاً).[سوره مریم، آیه64]

پس مجموعه‏ء شواهد قرآنی و روایی، نشان می‏دهد که هر کس بر صفحه زمین راه رود و دارای زندگی نباتی و حیوانی باشد، لزوماً انسان زنده به شمار نمی‏آید و از زندگی واقعی بهره ندارد؛ بلکه بسیاری از افراد در ساحت حیات انسانی،مرده‏اندو هیچ‏یک از علایم حیات در آنان به چشم نمی‏آید؛ مگردمی الهی و نَفَسی مسیحایی به مدد خیزد و آنان رازندگی و نشاط بخشدو این، بحثی است که اکنون باید بدان پرداخت.

تأمین حیات متألهانه با تأسّی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم )

خدای سبحان در سوره «احزاب» خطاب به پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم چنین می‏فرماید: (یَأَیُّهَا النّبی إنّا أرسلناک شاهِداً و مبشّراً و نذیراًو داعیاً إلی الله بإذنه و سراجاً منیراًوبشّر المؤمنین بأنّ لهم من الله فضلاً کبیراً)؛[سوره احزاب، آیات 45 ـ 47] «ای پیامبر! ما تو را شاهد بر امت، فرستادیم که به اذن الهی در برابر فضایل اخلاقی و نیکی‏های انسانی، مژده‏دهنده و نسبت به رذیلت‏ها و گناهان، به هراس‏افکننده و هشداردهنده باشی و بشریت را نیز با فرمان خدا به سوی حق بخوانی و همانند نورافکنی قوی، صراط مستقیم هدایت را برای جامعه روشن نمایی و مؤمنان را بشارت بده که برای آنان از جانب خدا فضل بزرگی است».

هر یک از این ویژگی‏ها، بخشی از مدارحیات جامعه را تشکیل می‏دهد . شعاع نورافشانی وهدایت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم که برابر با شهودِ گسترده او بر همه انبیا و اولیاست، هرگز در آن ظرف محدود زمانی و جغرافیای اندک حجاز جای‏نمی‏گیرد .

پس هر کس اقتدا به رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم یعنی بزرگ‏ترین سراج منیرِ هستی را در سر دارد، باید باعمل خویش راه را نشان دهد؛ پیش و بیش ازآنکه زبان به سخن گشاید و این،مردم را به سوی خدا دعوت کنید؛ اما نه با زبان؛ زیرا آنچه انسان‏ها را بدین راه می‏خواند،تقوا و تلاش در راه خدا و نماز و دیگر خوبی‏های عملی است؛«کونوا دعاة للنّاس بغیر ألسنتکم لیروا منکم الورع و الإجتهاد والصلاة والخیر؛ فإنّ ذلک داعیة»؛[کافی، ج2، ص78، ح14] از این‏رو، عالمان و حکیمان متألّه، کمتر سخن می‏گویند و با سیرت خود، جامعه انسانی را بیشتر به راه انبیا و اولیا می‏خوانند.

هر اندازه که این مسیر، پیموده شود و حرکت از تاریکی ضلالت که عین مرگ معنوی است، به سوی نور و حیات حقیقی امتداد یابد، انسان مؤمن نورانی‏تر می‏شود و سرانجام به سراج منیر و خورشید عالم افروزِ هستی، یعنی پیامبر خدا وعترت او(علیهم‌السلام)، متّصل می‏گردد و در پی این روشنی و روشنگری، جلوه‏ای از نورانیّت مقتدای خویش را به نمایش می‏گذارد و به اندازه خود مظهر و آیت او می‏گردد و همین مظهریّت است که زمینه خلافت از ناحیه خدا را تأمین می‏نماید .

 نکته

برای نیل به عالی‏ترین مرتبه خلافت، مسیر دشواری باید پیموده شود که این مهم، جز از عهده پیامبران و اولیای خاص خدای سبحان ساخته نیست. در این راه باید نخست از منطقه تاریک جهلِ علمی هجرت کرد و به وادی روشن علم گام نهاد و در پی آن نیز باید از امتداد جهالتِ عملی بیرون رفت و به مرز عقل وارد شد. ممکن است سالکی گام نخست را بردارد و از جهل به علم آید؛ امّا در همین منطقه علم به آفتِ جهالت گرفتار شود.

تذکر:

گرچه معنای حجاب نوری در اثنای کلام روشن شد، لیکن گاه از سَبْق قلم یا لسان، چنین بر می‏آید که هنوز کُنه آن در پرده‏ای از حجاب نوری است؛ ازاین‏رو توضیح نکاتی دراین‏باره لازم به نظر می‏رسد:

1. حجاب یعنی منع از گذر و عبور و حاجب چیزی است که نمی‏گذارد نگاه ناظر یا شنود مستمع یا عبور عابر از آن بگذرد و به ماورای آن برسد.

2. چنین موجودی که مانع گذر است، یا مادی و ظلمانی است یا مجرّد و نورانی است.

3. حجاب گاهی دوجانبه و زمانی یک‏جانبه است. حجاب دوجانبه مانند دیوار که مانع گذر از یک سو به سوی دیگر است و هر دو جدار، محجوب به آن است. حجاب یک‏جانبه آن است که در طول سلسله وجودی قرار گیرد و دانی را از عالی محجوب سازد؛ ولی توان محجوب نمودن عالی از دانی را ندارد؛ زیرا موجود عالی، هم بر متوسط اشراف دارد و هم بر دانی؛ پس هرگز عالی به وسیله متوسط یا دانی، محجوب نخواهد شد.

4. همه رذائل اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که از آن‏ها به گناه فکری یا بدنی تعبیر می‏شود، حجاب ظلمانی و تمام فضائل و فواضل قلبی و قالَبی که از آن‏ها به ثواب فکری یا بدنی یاد می‏شود، حجاب نوری است.

5. معنای حجاب نوری این است که یک فضیلت علمی یا اخلاقی در درجه برتر وجودی قرار دارد و سالک اگر بخواهد به مقام برتر از آن فضیلت بار یابد، باید قبلاً از خود فضیلت مزبور بهره برد و پس از اجرای آن در جان خویش از آن بگذرد تا به فضیلتِ بالاتر از آن راه یابد؛ چون درجه وجودی فضیلت مزبور، برتر از درجه وجودی خود سالک است؛ ازاین‏رو سالک نمی‏تواند ماورای آن را مشاهده نماید و برای ترقی بیشتر، چاره‏ای جز عبور ندارد.

6. بازگشت حجاب نوری به شدّت درجه وجود حاجب است؛ مانند مبادی تصدیقی برهان نظری که از سنخ علم و دارای درجه وجودی فائق است و صاحب نظر متوسط، توان ادراک صحیح آن‏ها را ندارد؛ بدین جهت، قدرت نفوذ و عبور از مبادی به مطلوب در اختیار او قرار نمی‏گیرد و در نتیجه، به نتیجه برهان نایل نمی‏گردد.

7. علم نافع، حجاب نوری و علم غیرنافع، حجاب ظلمانی است؛ زیرا هر علمی نور نیست؛ پس هر حجاب علمی نیز حجاب نوری نخواهد بود.

البته سیّئات و بدی‏های آدمی نیز دارای یک سابقه اهرمنی و یک لاحقه شیطانی است؛ یعنی همان‏گونه که عمل خیر انسان با دو فیض رحمانی پوشیده است،گناهان و خطاهای آدمی نیز محفوف به دو توطئه شیطانی است؛ زیرا شیطان ابتدا با وسوسه و دسیسه‏اش انسان را به سوی سیّئات می‏خواند و در این مرحله جز دعوت و وسوسه، کاری از شیطان ساخته نیست؛ اما اگر در این راه توفیق یافت و آدمی را به گناه آلود، توطئه بعدی او از مرحله دعوت فراتر رفته ، به ولایت بر گنه کارمی‏انجامد و او را در سیطره و سلطه کامل خویش می‏گیرد؛(إنّما سُلْطَانُهُ علی الّذین یتولّونه)[سوره نحل، آیه100] و نتیجه ولایت‏پذیری گناهکاران از شیطان، دوری گزیدن آنان از اولیای الهی است؛ یعنی تولّی شیطان، قهراً تبرّی از دوستان خدا را به دنبال دارد و این، جز هلاکت و خروج از هویّت حقیقی انسان وفاصله با حیات متألّهانهاو نخواهد بود.

اگر جامعه مؤمن در مورد شخصی به داوری پرداخت و او را انسانی ناروا خواند، باید آن شخص به اصلاح خود بپردازد و این قضای مؤمنان را نمادی از داوری خدای سبحان بداند.

زیرا قول و فعل خدا که هر دو از اوصاف فعلی خدا (نه از صفات ذاتی) و زائد بر ذات حق و از شمار موجودات امکانی است، گاه بردست و زبان فرشتگان جاری می‏شود، گاه به وسیله انبیا و اولیا و گاهی نیز توسط مؤمنان. زمانی قول حق در زبان عالمان و پرهیزگاران تجلّی می‏کند تا جلوی تهاجم عقیدتی و قتل و غارت فرهنگی مهاجمان را بگیرد و زمانی فعل و قدرت خدا بردست و بازوی رزمندگان و مجاهدانِ مؤمن جاری می‏شود تا هجوم نظامی متعدیان به مرزهای جغرافیایی اسلام را سد کرده، آن‏را درهم کوبد.

 نتیجه:

آنکه افزون برهمّت، نیرو و نبردی که همه رشته‏های تعلّق انسان به دنیا را بگسلد، نیاز به بال و پری حقیقی است تا آدمی را از اعماق طبیعت‏گرایی و تن‏زدگی برانگیزد و در آسمان معرفت و شهود حق به پرواز درآورد. این پَر پروازگر باید از درون بروید و ریشه در عقل و فطرت انسان داشته باشد تا بتواند آدمی را در اندیشه‏های علمی مُبَرّز و در انگیزه‏های عملی مبارز نماید؛ وگرنه وَهْم و خیالِ جدای از فطرت، یا انسان را بی‏بال و پر می‏کند یا تحت نظارت شیطان برای آدمی پر و بال مصنوعی می‏سازد که نه تنها چنین انسان شیطان‏زده را از زمین برنمی‏کَند، بلکه وی را سنگین‏تر و زمینگیرتر می‏کند و چنین بالی جز وبال نخواهد بود:

ازاین‏رو، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) با تقسیم انسان‏ها به دو دسته مؤمن و فاجر و با تبیین خط مشی هر یک، وجود مقدّس خود را فرمانروای مؤمنان می‏خوانند و مال را که نمودِ تکاثر دنیوی است، فرمانروای فاجران می‏نامند؛«أنا یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الفجّار».[نهج البلاغه، حکمت 316]

آری امام معصوم(علیه‌السلام)، حقیقت حبل المتینی است که از دنیا تا جنّة اللّقا امتداد یافته است و مؤمنان با درآویختن به این رشته نور تا سراپرده حضور هدایت می‏شوند؛ ولی اموال و دارایی‏های عاریه‏ای که نمودی از دنیای فانی است، چنانچه آدمی را به خود مشغول دارد، بال و پرش را می‏بندد و در ژرفای طبیعتْ چنان به قید و بندش می‏کشد که به تعبیر امیرمؤمنان(علیه‌السلام) حرام را بدون دردسر و مانند درخت سدرِ بی‏خار می‏بیند و حلال را دور از دسترس و غیر قابل وصول می‏پندارد؛«قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السِّدْر المخضود وحلالها بعیداً غیر موجود... ».[ همان، خطبه 105] چنین گرفتاری، جز به حرام نمی‏اندیشد و به غیر تباهی تن در نمی‏دهد.

معیّت، تکلّم و بصیرت ویژه خدا نسبت به متألّهان قرآن‏کریم، برخی از کارهای خدای سبحان درباره انسان را در شکل‏های گوناگون تبیین می‏فرماید تا آدمی از یک سو به معرفتی بیشتر دست یابد و از سوی دیگر، جایگاهش را در برابر این شیوه‏های رفتار خداوندی ببیند و به جبران کاستی‏ها و کوتاهی‏هایش همّت گمارد و برتألّه خود بیفزاید.«معیّت»، «تکلّم» و «نظر»خدا با انسان، سه گونه از این رفتارهای الهی است ..

 

بر گرفته از کتاب :

حیات حقیقی انسان در قرآن/آیت الله جوادی آملی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۹
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی