حیات متألّهه یا مقام خلیفه الهی انسان در روی زمین
عبودیت سرافرازانه انسان متألّه
با مجموعه عبادتهاروح آدمی پیدرپی صفایابد و ضمیر ملکوتی وی برای تجلّی انوار معرفتِ حق جلّوعلا آمادهتر گردد و نیز از همین روست که ازنماز به محور همه عبادات بلکه عمود خیمه دین یاد شده است؛ زیرا اوج ارتباط عارفانه آدمی و منتهای نورانیت الهی و نجوای دلپذیر انسانْ همراه با شهود معبودخویش، جز در پرتو نماز کامل به دست نمیآید.
درباره آفرینش روح انسان، سه نظریه وجود دارد:
نظریّه اول؛روح مجرّد انسان، پیش از بدن او آفریده شده و با توجه به روایات این باب، گاه تقدم وجودی روح بر بدن تا دو هزار سال تعیین گشته است؛«ولکنّ الله خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام».[بحار، ج 24، ص 126، ح 6]
نظریه دوم؛روح مجرد و بدن مادی، همزمان آفریده شده و از لحظهای که جسم آدمی استعداد پذیرش روح یافته است، خداوند روح مجرد وی را آفریده و به بدنش متعلق نموده است.
نظریه سوم؛روح انسان، جسمانی الحدوث و روحانی البقاست؛ به این بیان که روح مجرد آدمی، نه پیش از جسم او آفریده شده است و نه همزمان با آن؛ بلکه روح در طلیعه پیدایش، یک امر مادی است که همراه با بدن طبیعی وی پدید آمده و با تحوّل جوهری تکامل یافته و به مرحله تجرد روحانی رسیده است.
براساس این نظریه میتوان گفت: روایاتی که سخن از آفرینش روح مجردْ پیش از پیدایش بدن دارد، ناظر به«وجود عقلی روح»است؛ نه وجود نفسی آن؛ زیرا اگر وجود نفسی روح را پیش از آفرینش بدنْ ممکن بدانیم، لازم میآید که مدبّر بدن (روح) فعلیّت داشته باشد، اما از مورد تدبیر او (تن) صدها یا هزاران سال خبری نباشد و چنین تصوری، مستلزم تعطیل است و برهانهای عقلی، معطّل بودن یک موجود را امری ناممکن میداند؛چون نفسیّتِ روح، وابسته به مدیریت تن است .
روح انسان و ضیافت شبانهروزی آن
مسئله خواب انسان و حقیقت اسرارآمیز آن است به هنگام خواب، روح آدمی تعلق خود را از بدن قطع میکند و جز حفظِ حیات گیاهی و مراتب پایینی از زیستِجانوری، همه وابستگیهای خود را از پیکر انسان برمیگیرد از منظر ادبیات قرآنکریم در این مرحله خدا یا فرشتگان او انسان را«قبضروح»میکند و پس از فرصتی معیّن آن را به بدن بازپس میفرستد؛ اما ارواحی را که مهلتشان در دنیا به پایان رسیده است، نزد خود نگه میدارد و در این سلوک حکیمانه خدا با روح انسانها به هنگام خواب و بیداری آنان، آیات روشنی است برای متفکّران؛(الله یتوفّی الأنفس حین موتها والّتی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأُخری إلی أجل مسمًّی إنّ فی ذلک لآیاتٍ لقوم یتفکّرون).[ سورهزمر، آیه42]
راستی! در پی خواب،روح آدمی به کجا میرود و در آنجا چه میکند و از این رفت و آمدهای شبانهروزی چه بهرهای میبرد و چه میبیند و چه میشنود؟ اینها همگی از معماهای هستی آدمی است.
مسلماًخواب پیامبران و اولیای الهی، مدرسهای است که توسط آموزگار هستی برپا میشود و در این مدرسه ملکوتی، با رؤیاهای صادق از آنان دانشآموختگانی الهی میسازد؛ زیرا در عالم خواب،روح انسان که اساس هستی اوست، به خدای سبحان تقدیم و در نتیجه به ساحت علم و حکمت و قدرت او نزدیکتر میشود؛ بنابراین، بهرهمندی از محضر علیم، حکیم و قدیرمطلق بیشتر میشود وحیات معنوی انسان و ذوب او در اِلهیّت خدای سبحان، افزودهتر و گستردهتر میگردد.
نمونههای این حقیقت ملکوتی را از قرآنکریم درباره پیامبرانی چون حضرت یوسف[سورهیوسف، آیات 4 و 100]، حضرت ابراهیم[سوره صافّات، آیات 102 و 105] و نیز حضرت خاتم الأنبیاصلی الله علیه و آله و سلم[ سوره انفال، آیه43] میتوان مطالعه کرد؛ لیکن چگونه است که افراد عادی از مدرسه خواب، اصلاً درسی نمیگیرن ؟
نکته:
ارواح میلیاردها انسان به هنگام خوابْ عروج کرده، در پیشگاه خدا حاضر میشوند؛ اما هر یک به هنگام بازگشت، بیهیچ خطا و اشتباهی بر همان پیکر ویژه خود فرود میآید و هرگز روحی به خطا سراغ بدن دیگری نمیرود؛ زیرا زمام این قافله پرجنب وجوش، در دست پروردگاری قرار دارد که هم(بکلّ شیءٍ علیم)[سوره بقره، آیه 29] است و هم(علی کلّ شیءٍ قدیر)[سوره روم، آیه 50]؛ هم از آسیب عزوب و غفلت منزّه است:(وما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السّماء... )[سورهیونس، آیه61] و هم از گزند فراموشی و نسیان مبرّاست؛(و ما کان ربّک نسیّاً).[سوره مریم، آیه64]
پس مجموعهء شواهد قرآنی و روایی، نشان میدهد که هر کس بر صفحه زمین راه رود و دارای زندگی نباتی و حیوانی باشد، لزوماً انسان زنده به شمار نمیآید و از زندگی واقعی بهره ندارد؛ بلکه بسیاری از افراد در ساحت حیات انسانی،مردهاندو هیچیک از علایم حیات در آنان به چشم نمیآید؛ مگردمی الهی و نَفَسی مسیحایی به مدد خیزد و آنان رازندگی و نشاط بخشدو این، بحثی است که اکنون باید بدان پرداخت.
تأمین حیات متألهانه با تأسّی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم )
خدای سبحان در سوره «احزاب» خطاب به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم چنین میفرماید: (یَأَیُّهَا النّبی إنّا أرسلناک شاهِداً و مبشّراً و نذیراًو داعیاً إلی الله بإذنه و سراجاً منیراًوبشّر المؤمنین بأنّ لهم من الله فضلاً کبیراً)؛[سوره احزاب، آیات 45 ـ 47] «ای پیامبر! ما تو را شاهد بر امت، فرستادیم که به اذن الهی در برابر فضایل اخلاقی و نیکیهای انسانی، مژدهدهنده و نسبت به رذیلتها و گناهان، به هراسافکننده و هشداردهنده باشی و بشریت را نیز با فرمان خدا به سوی حق بخوانی و همانند نورافکنی قوی، صراط مستقیم هدایت را برای جامعه روشن نمایی و مؤمنان را بشارت بده که برای آنان از جانب خدا فضل بزرگی است».
هر یک از این ویژگیها، بخشی از مدارحیات جامعه را تشکیل میدهد . شعاع نورافشانی وهدایت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم که برابر با شهودِ گسترده او بر همه انبیا و اولیاست، هرگز در آن ظرف محدود زمانی و جغرافیای اندک حجاز جاینمیگیرد .
پس هر کس اقتدا به رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم یعنی بزرگترین سراج منیرِ هستی را در سر دارد، باید باعمل خویش راه را نشان دهد؛ پیش و بیش ازآنکه زبان به سخن گشاید و این،مردم را به سوی خدا دعوت کنید؛ اما نه با زبان؛ زیرا آنچه انسانها را بدین راه میخواند،تقوا و تلاش در راه خدا و نماز و دیگر خوبیهای عملی است؛«کونوا دعاة للنّاس بغیر ألسنتکم لیروا منکم الورع و الإجتهاد والصلاة والخیر؛ فإنّ ذلک داعیة»؛[کافی، ج2، ص78، ح14] از اینرو، عالمان و حکیمان متألّه، کمتر سخن میگویند و با سیرت خود، جامعه انسانی را بیشتر به راه انبیا و اولیا میخوانند.
هر اندازه که این مسیر، پیموده شود و حرکت از تاریکی ضلالت که عین مرگ معنوی است، به سوی نور و حیات حقیقی امتداد یابد، انسان مؤمن نورانیتر میشود و سرانجام به سراج منیر و خورشید عالم افروزِ هستی، یعنی پیامبر خدا وعترت او(علیهمالسلام)، متّصل میگردد و در پی این روشنی و روشنگری، جلوهای از نورانیّت مقتدای خویش را به نمایش میگذارد و به اندازه خود مظهر و آیت او میگردد و همین مظهریّت است که زمینه خلافت از ناحیه خدا را تأمین مینماید .
نکته
برای نیل به عالیترین مرتبه خلافت، مسیر دشواری باید پیموده شود که این مهم، جز از عهده پیامبران و اولیای خاص خدای سبحان ساخته نیست. در این راه باید نخست از منطقه تاریک جهلِ علمی هجرت کرد و به وادی روشن علم گام نهاد و در پی آن نیز باید از امتداد جهالتِ عملی بیرون رفت و به مرز عقل وارد شد. ممکن است سالکی گام نخست را بردارد و از جهل به علم آید؛ امّا در همین منطقه علم به آفتِ جهالت گرفتار شود.
تذکر:
گرچه معنای حجاب نوری در اثنای کلام روشن شد، لیکن گاه از سَبْق قلم یا لسان، چنین بر میآید که هنوز کُنه آن در پردهای از حجاب نوری است؛ ازاینرو توضیح نکاتی دراینباره لازم به نظر میرسد:
1. حجاب یعنی منع از گذر و عبور و حاجب چیزی است که نمیگذارد نگاه ناظر یا شنود مستمع یا عبور عابر از آن بگذرد و به ماورای آن برسد.
2. چنین موجودی که مانع گذر است، یا مادی و ظلمانی است یا مجرّد و نورانی است.
3. حجاب گاهی دوجانبه و زمانی یکجانبه است. حجاب دوجانبه مانند دیوار که مانع گذر از یک سو به سوی دیگر است و هر دو جدار، محجوب به آن است. حجاب یکجانبه آن است که در طول سلسله وجودی قرار گیرد و دانی را از عالی محجوب سازد؛ ولی توان محجوب نمودن عالی از دانی را ندارد؛ زیرا موجود عالی، هم بر متوسط اشراف دارد و هم بر دانی؛ پس هرگز عالی به وسیله متوسط یا دانی، محجوب نخواهد شد.
4. همه رذائل اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که از آنها به گناه فکری یا بدنی تعبیر میشود، حجاب ظلمانی و تمام فضائل و فواضل قلبی و قالَبی که از آنها به ثواب فکری یا بدنی یاد میشود، حجاب نوری است.
5. معنای حجاب نوری این است که یک فضیلت علمی یا اخلاقی در درجه برتر وجودی قرار دارد و سالک اگر بخواهد به مقام برتر از آن فضیلت بار یابد، باید قبلاً از خود فضیلت مزبور بهره برد و پس از اجرای آن در جان خویش از آن بگذرد تا به فضیلتِ بالاتر از آن راه یابد؛ چون درجه وجودی فضیلت مزبور، برتر از درجه وجودی خود سالک است؛ ازاینرو سالک نمیتواند ماورای آن را مشاهده نماید و برای ترقی بیشتر، چارهای جز عبور ندارد.
6. بازگشت حجاب نوری به شدّت درجه وجود حاجب است؛ مانند مبادی تصدیقی برهان نظری که از سنخ علم و دارای درجه وجودی فائق است و صاحب نظر متوسط، توان ادراک صحیح آنها را ندارد؛ بدین جهت، قدرت نفوذ و عبور از مبادی به مطلوب در اختیار او قرار نمیگیرد و در نتیجه، به نتیجه برهان نایل نمیگردد.
7. علم نافع، حجاب نوری و علم غیرنافع، حجاب ظلمانی است؛ زیرا هر علمی نور نیست؛ پس هر حجاب علمی نیز حجاب نوری نخواهد بود.
البته سیّئات و بدیهای آدمی نیز دارای یک سابقه اهرمنی و یک لاحقه شیطانی است؛ یعنی همانگونه که عمل خیر انسان با دو فیض رحمانی پوشیده است،گناهان و خطاهای آدمی نیز محفوف به دو توطئه شیطانی است؛ زیرا شیطان ابتدا با وسوسه و دسیسهاش انسان را به سوی سیّئات میخواند و در این مرحله جز دعوت و وسوسه، کاری از شیطان ساخته نیست؛ اما اگر در این راه توفیق یافت و آدمی را به گناه آلود، توطئه بعدی او از مرحله دعوت فراتر رفته ، به ولایت بر گنه کارمیانجامد و او را در سیطره و سلطه کامل خویش میگیرد؛(إنّما سُلْطَانُهُ علی الّذین یتولّونه)[سوره نحل، آیه100] و نتیجه ولایتپذیری گناهکاران از شیطان، دوری گزیدن آنان از اولیای الهی است؛ یعنی تولّی شیطان، قهراً تبرّی از دوستان خدا را به دنبال دارد و این، جز هلاکت و خروج از هویّت حقیقی انسان وفاصله با حیات متألّهانهاو نخواهد بود.
اگر جامعه مؤمن در مورد شخصی به داوری پرداخت و او را انسانی ناروا خواند، باید آن شخص به اصلاح خود بپردازد و این قضای مؤمنان را نمادی از داوری خدای سبحان بداند.
زیرا قول و فعل خدا که هر دو از اوصاف فعلی خدا (نه از صفات ذاتی) و زائد بر ذات حق و از شمار موجودات امکانی است، گاه بردست و زبان فرشتگان جاری میشود، گاه به وسیله انبیا و اولیا و گاهی نیز توسط مؤمنان. زمانی قول حق در زبان عالمان و پرهیزگاران تجلّی میکند تا جلوی تهاجم عقیدتی و قتل و غارت فرهنگی مهاجمان را بگیرد و زمانی فعل و قدرت خدا بردست و بازوی رزمندگان و مجاهدانِ مؤمن جاری میشود تا هجوم نظامی متعدیان به مرزهای جغرافیایی اسلام را سد کرده، آنرا درهم کوبد.
نتیجه:
آنکه افزون برهمّت، نیرو و نبردی که همه رشتههای تعلّق انسان به دنیا را بگسلد، نیاز به بال و پری حقیقی است تا آدمی را از اعماق طبیعتگرایی و تنزدگی برانگیزد و در آسمان معرفت و شهود حق به پرواز درآورد. این پَر پروازگر باید از درون بروید و ریشه در عقل و فطرت انسان داشته باشد تا بتواند آدمی را در اندیشههای علمی مُبَرّز و در انگیزههای عملی مبارز نماید؛ وگرنه وَهْم و خیالِ جدای از فطرت، یا انسان را بیبال و پر میکند یا تحت نظارت شیطان برای آدمی پر و بال مصنوعی میسازد که نه تنها چنین انسان شیطانزده را از زمین برنمیکَند، بلکه وی را سنگینتر و زمینگیرتر میکند و چنین بالی جز وبال نخواهد بود:
ازاینرو، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیهالسلام) با تقسیم انسانها به دو دسته مؤمن و فاجر و با تبیین خط مشی هر یک، وجود مقدّس خود را فرمانروای مؤمنان میخوانند و مال را که نمودِ تکاثر دنیوی است، فرمانروای فاجران مینامند؛«أنا یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الفجّار».[نهج البلاغه، حکمت 316]
آری امام معصوم(علیهالسلام)، حقیقت حبل المتینی است که از دنیا تا جنّة اللّقا امتداد یافته است و مؤمنان با درآویختن به این رشته نور تا سراپرده حضور هدایت میشوند؛ ولی اموال و داراییهای عاریهای که نمودی از دنیای فانی است، چنانچه آدمی را به خود مشغول دارد، بال و پرش را میبندد و در ژرفای طبیعتْ چنان به قید و بندش میکشد که به تعبیر امیرمؤمنان(علیهالسلام) حرام را بدون دردسر و مانند درخت سدرِ بیخار میبیند و حلال را دور از دسترس و غیر قابل وصول میپندارد؛«قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السِّدْر المخضود وحلالها بعیداً غیر موجود... ».[ همان، خطبه 105] چنین گرفتاری، جز به حرام نمیاندیشد و به غیر تباهی تن در نمیدهد.
معیّت، تکلّم و بصیرت ویژه خدا نسبت به متألّهان قرآنکریم، برخی از کارهای خدای سبحان درباره انسان را در شکلهای گوناگون تبیین میفرماید تا آدمی از یک سو به معرفتی بیشتر دست یابد و از سوی دیگر، جایگاهش را در برابر این شیوههای رفتار خداوندی ببیند و به جبران کاستیها و کوتاهیهایش همّت گمارد و برتألّه خود بیفزاید.«معیّت»، «تکلّم» و «نظر»خدا با انسان، سه گونه از این رفتارهای الهی است ..
بر گرفته از کتاب :
حیات حقیقی انسان در قرآن/آیت الله جوادی آملی