لوح محفوظ

پیوندها

نقد و بررسی اندیشه آکویناس(2)

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۳ ب.ظ

 

صورت‏ پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(2)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                   کاری از: گروه فلسفه منطقه8

8

 

 

 نقد و بررسی اندیشه آکویناس

 

در میان ارباب کلیسا و روحانیت مسیحی، از برجسته‏ترین جایگاه‏ها از آنِ توماس آکویناس، فیلسوف قرن سیزدهم میلادی است که تعالیم و اندیشه‏های او در دو حوزه فلسفه و کلام، امروز نیز اندیشمندان غرب را به خود مشغول داشته و گاه تفکر آنان را مسحور خود ساخته است.

آکویناس به لحاظ فلسفی پیرو مکتب ارسطو است و تلاش می‏کند که الهیات مسیحی را با بهره‏گیری از حکمت ارسطویی مبرهن سازد؛ ازاین‏رو، تا آنجا که برهان و قیاس منطقی در اثبات نظریاتش به کار آید، به آن‏ها متمسّک می‏شود که نمونه آن را در راه‏های پنج‏گانه برای اثبات وجود خدا می‏توان دید؛ امّا در مواردی که عقل را ناکافی می‏یابد ضمن تصریح به عدم تضاد میان عقل و حقایق ملکوتی، مدعی می‏شود که تنها از طریق مکاشفه می‏توان طی طریق کرد؛ ازاین‏روست که در جلدِچهارم الهیات خود اموری چون تثلیث، تجسّم عینی مسیح، آیین‏های کلیسایی و رستاخیز بدن را حقایق ماورای عقل می‏خواند که جز با «مکاشفه مسیحی» اثبات‏پذیر نیست.[ تاریخ تفکر مسیحی، ص206]

بنابراین، او را می‏توان مؤمنی مسیحی و تربیت یافته در مکتب ارسطو دانست که نقد جامع اندیشه‏اش، هم نیازمند تبیین زیربنای عقیدتی مسیحیت است و هم وابسته به نظریات معرفت‏شناختی ارسطو. البته در بحث تفسیری نه برای آن، مجال و فرصتی است و نه برای این، موضوعیتی؛ از این‏رو، تنها به بخش‏هایی اندک از تفکر و اندیشه مسیحی که به نحوی با مباحث انسان‏شناسی مرتبط است، می‏توان اشاره کرد.

ایمان مسیحیان به مبدأ و معاد و وجود روح مجرّد انسانی در کنار بدن و بقای‏انسان پس از مرگ، حتّی تعلق دوباره روح به بدن، همگی از شمار معتقداتِ‏صحیحی است که در مکتب قرآن‏کریم پذیرفته شده است؛ امّا مسائلی چون تجسّد و اتّحاد و حلول لاهوت در ناسوت و گنهکاری فطری بشر و بُنوّت عیسی نسبت به خدای سبحان و... از مسائلی است که به هیچ رو پذیرفتنی نیست و در این میان، ضعف‏های انسان شناختی این دیدگاه، آشکار می‏شود.

مثلاً اگر گفته شود: نفس انسان پس از مفارقت از بدن، کمال خویش را که در پرتو یگانگی با بدن داشت از دست می‏دهد و به نقصان دچار می‏شود و این سعادتِ از کف‏رفته، آنگاه دوباره حاصل می‏شود که نفس، دگربار به بدن تعلق یابد و با آن متّحد گردد، سؤال این است که در تعلق دوم، آیا بدن جدیدی مطرح است یا نفس به همان بدن سابق خود متعلّق می‏شود؟

صورت اوّل، تناسخ است و عقلاً محال. صورت دوم نیز اگر به معنای تعلّق به بدن دنیایی باشد، باز محال است؛ زیرا در این صورت، حقیقت معاد، دنیای مجدّد یا تکرار دنیاست که نه عقل آن را می‏پذیرد، نه نقل و نتیجه‏ای جز تبدیل موجود مجرد به مادی نخواهد داشت؛ بلکه حقیقت معاد با حفظ نفس و همان بدن قبلی، رجوع به طرف خدای سبحان در آخرت است؛ زیرا همه پایه‏های دنیا برچیده‏شد و دنیایی وجود ندارد تا کسی دوباره به دنیا برگردد و همان احکام تکلیفی و وضعی را به همراه داشته باشد.

بخشی از اشکال، ناشی از خلط دو معنای تجلّی و تجسّد است. اگر موجودی مجرد که منزّه از حرکت است، بی آنکه جایگاه اصلی خود را ترک کند، به مداری فروتر از قلمرو والای خویش توجه نماید، چنین حقیقتی را تجلّی می‏نامند؛ مثلاً علم در هر یک از شعبه‏های حکمت نظری و عملی، یک حقیقت مجرد است که از وعای خویش به فضای تجرّد عقلی انسان می‏تابد و از او عالِم می‏سازد. آنگاه این صاحب علم، یافته‏های متقن و معلوم خویش را به نشئه خیال منتقل می‏کند؛ زیرا می‏خواهد آن‏ها را با قلم یا زبان به دیگران برساند و در این اندیشه است که اگر راه اوّل را برگزید از چه نگارشی استفاده کند و اگر انتقال زبانی را اختیار کرد، با چه گویشی عمل نماید؛ پس علم با سیر دیگری به قوّه خیال راه یافت و همین ترسیم خیالی نیز به گونه صوت و آهنگ یا تقریر و کتابت جلوه‏گر می‏شود.

اگر از این سو درنظر بگیریم، کتابت و آهنگ بازتابی از آن ترسیم خیالی است که او نیز به نوبه خود مجلای تجرّد عقلی در روح عالِم است و علم در این کنش‏ها و واکنش‏ها هرگز جایگاه قبلی خود را رها نمی‏کند و چنین نیست که به نحو تجافی و جاخالی کردن به مرتبه و جایگاه دیگری هبوط و سقوط نماید؛ بلکه وقتی بر صفحه کاغذ ترسیم می‏شود و یا بر زبان عالِم جاری می‏گردد، دو مرتبه پیشین را همچنان حفظ می‏کند و در عین حضور در نشئه تجرد عقلی و وعای خیال دانشمند، در زبان یا کتاب او نیز ظهور می‏یابد.

بر این مبنا افزون بر تحقق معنای «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[ بحار، ج2، ص32، ح22]، سخن امیرمؤمنان(علیه‌السلام) نیز مصداق پیدا می‏کند که می‏فرمایند: خدای سبحان با خلق خویش برای خلق خویش تجلّی می‏فرماید؛ «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه»؛[ نهج البلاغه، خطبه 108]

بنابراین، مسیح(علیه‌السلام) نیز مجلای حق است؛ نه محل و متّحد (به معنای فلسفی). با این بیان، به پاسخ نهایی آکویناس در دو حوزه «برهان عقلی» و «مکاشفه‏مسیحی» نزدیک می‏شویم.

اگر ماهیت آدمی را در فهمیدن او بجوییم و معتقد شویم که سعادت انسان در گرو فهم و شناختی کامل، جامع و برهانی به آفریدگار خویش است، گام‏های نخستین را در تبیین مبدأ هستی از یک سو و ماهیت آدمی از سوی دیگر برداشته‏ایم و هر متفکری چون آکویناس آنگاه به گام‏های صحیح بعدی نایل خواهد شد که همواره بر بستر عقل و در پرتو نور وحی، یعنی تعالیم آسمانی و تحریف نشده انبیای الهی حرکت نماید.

 

امّا نسبت به مکاشفه مسیحی در امور فراعقلی، ضمن تأیید امکان کشف و شهود، باید به این نکته نیز توجّه کرد که هر کشفی از هر شخص غیر معصوم، یک امر نظری است و باید به کشف بدیهی و ضروری که منحصر به شهود انبیا و اولیای‏خداست بازگردد؛ وگرنه فاقد معیار و اعتبار لازم است؛ از این‏رو، مکاشفه با اینکه آثار فراوانی می‏تواند داشته باشد، از کاربردی اندک برخوردار است؛ خلاف علم حصولی و استدلال‏های آن که کاربردش فراوان، هر چند نتایجش اندک است

 

 

.بر گرفته از کتاب : حیات حقیقی انسان در قرآن  / صفحات 325-358 ./آیت الله جوادی آملی

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۲۱
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی