نقد و بررسی اندیشه آکویناس(2)
صورت پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(2)
مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان
حکیم متاله آیت الله جوادی آملی کاری از: گروه فلسفه منطقه8
8
نقد و بررسی اندیشه آکویناس
در میان ارباب کلیسا و روحانیت مسیحی، از برجستهترین جایگاهها از آنِ توماس آکویناس، فیلسوف قرن سیزدهم میلادی است که تعالیم و اندیشههای او در دو حوزه فلسفه و کلام، امروز نیز اندیشمندان غرب را به خود مشغول داشته و گاه تفکر آنان را مسحور خود ساخته است.
آکویناس به لحاظ فلسفی پیرو مکتب ارسطو است و تلاش میکند که الهیات مسیحی را با بهرهگیری از حکمت ارسطویی مبرهن سازد؛ ازاینرو، تا آنجا که برهان و قیاس منطقی در اثبات نظریاتش به کار آید، به آنها متمسّک میشود که نمونه آن را در راههای پنجگانه برای اثبات وجود خدا میتوان دید؛ امّا در مواردی که عقل را ناکافی مییابد ضمن تصریح به عدم تضاد میان عقل و حقایق ملکوتی، مدعی میشود که تنها از طریق مکاشفه میتوان طی طریق کرد؛ ازاینروست که در جلدِچهارم الهیات خود اموری چون تثلیث، تجسّم عینی مسیح، آیینهای کلیسایی و رستاخیز بدن را حقایق ماورای عقل میخواند که جز با «مکاشفه مسیحی» اثباتپذیر نیست.[ تاریخ تفکر مسیحی، ص206]
بنابراین، او را میتوان مؤمنی مسیحی و تربیت یافته در مکتب ارسطو دانست که نقد جامع اندیشهاش، هم نیازمند تبیین زیربنای عقیدتی مسیحیت است و هم وابسته به نظریات معرفتشناختی ارسطو. البته در بحث تفسیری نه برای آن، مجال و فرصتی است و نه برای این، موضوعیتی؛ از اینرو، تنها به بخشهایی اندک از تفکر و اندیشه مسیحی که به نحوی با مباحث انسانشناسی مرتبط است، میتوان اشاره کرد.
ایمان مسیحیان به مبدأ و معاد و وجود روح مجرّد انسانی در کنار بدن و بقایانسان پس از مرگ، حتّی تعلق دوباره روح به بدن، همگی از شمار معتقداتِصحیحی است که در مکتب قرآنکریم پذیرفته شده است؛ امّا مسائلی چون تجسّد و اتّحاد و حلول لاهوت در ناسوت و گنهکاری فطری بشر و بُنوّت عیسی نسبت به خدای سبحان و... از مسائلی است که به هیچ رو پذیرفتنی نیست و در این میان، ضعفهای انسان شناختی این دیدگاه، آشکار میشود.
مثلاً اگر گفته شود: نفس انسان پس از مفارقت از بدن، کمال خویش را که در پرتو یگانگی با بدن داشت از دست میدهد و به نقصان دچار میشود و این سعادتِ از کفرفته، آنگاه دوباره حاصل میشود که نفس، دگربار به بدن تعلق یابد و با آن متّحد گردد، سؤال این است که در تعلق دوم، آیا بدن جدیدی مطرح است یا نفس به همان بدن سابق خود متعلّق میشود؟
صورت اوّل، تناسخ است و عقلاً محال. صورت دوم نیز اگر به معنای تعلّق به بدن دنیایی باشد، باز محال است؛ زیرا در این صورت، حقیقت معاد، دنیای مجدّد یا تکرار دنیاست که نه عقل آن را میپذیرد، نه نقل و نتیجهای جز تبدیل موجود مجرد به مادی نخواهد داشت؛ بلکه حقیقت معاد با حفظ نفس و همان بدن قبلی، رجوع به طرف خدای سبحان در آخرت است؛ زیرا همه پایههای دنیا برچیدهشد و دنیایی وجود ندارد تا کسی دوباره به دنیا برگردد و همان احکام تکلیفی و وضعی را به همراه داشته باشد.
بخشی از اشکال، ناشی از خلط دو معنای تجلّی و تجسّد است. اگر موجودی مجرد که منزّه از حرکت است، بی آنکه جایگاه اصلی خود را ترک کند، به مداری فروتر از قلمرو والای خویش توجه نماید، چنین حقیقتی را تجلّی مینامند؛ مثلاً علم در هر یک از شعبههای حکمت نظری و عملی، یک حقیقت مجرد است که از وعای خویش به فضای تجرّد عقلی انسان میتابد و از او عالِم میسازد. آنگاه این صاحب علم، یافتههای متقن و معلوم خویش را به نشئه خیال منتقل میکند؛ زیرا میخواهد آنها را با قلم یا زبان به دیگران برساند و در این اندیشه است که اگر راه اوّل را برگزید از چه نگارشی استفاده کند و اگر انتقال زبانی را اختیار کرد، با چه گویشی عمل نماید؛ پس علم با سیر دیگری به قوّه خیال راه یافت و همین ترسیم خیالی نیز به گونه صوت و آهنگ یا تقریر و کتابت جلوهگر میشود.
اگر از این سو درنظر بگیریم، کتابت و آهنگ بازتابی از آن ترسیم خیالی است که او نیز به نوبه خود مجلای تجرّد عقلی در روح عالِم است و علم در این کنشها و واکنشها هرگز جایگاه قبلی خود را رها نمیکند و چنین نیست که به نحو تجافی و جاخالی کردن به مرتبه و جایگاه دیگری هبوط و سقوط نماید؛ بلکه وقتی بر صفحه کاغذ ترسیم میشود و یا بر زبان عالِم جاری میگردد، دو مرتبه پیشین را همچنان حفظ میکند و در عین حضور در نشئه تجرد عقلی و وعای خیال دانشمند، در زبان یا کتاب او نیز ظهور مییابد.
بر این مبنا افزون بر تحقق معنای «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[ بحار، ج2، ص32، ح22]، سخن امیرمؤمنان(علیهالسلام) نیز مصداق پیدا میکند که میفرمایند: خدای سبحان با خلق خویش برای خلق خویش تجلّی میفرماید؛ «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه»؛[ نهج البلاغه، خطبه 108]
بنابراین، مسیح(علیهالسلام) نیز مجلای حق است؛ نه محل و متّحد (به معنای فلسفی). با این بیان، به پاسخ نهایی آکویناس در دو حوزه «برهان عقلی» و «مکاشفهمسیحی» نزدیک میشویم.
اگر ماهیت آدمی را در فهمیدن او بجوییم و معتقد شویم که سعادت انسان در گرو فهم و شناختی کامل، جامع و برهانی به آفریدگار خویش است، گامهای نخستین را در تبیین مبدأ هستی از یک سو و ماهیت آدمی از سوی دیگر برداشتهایم و هر متفکری چون آکویناس آنگاه به گامهای صحیح بعدی نایل خواهد شد که همواره بر بستر عقل و در پرتو نور وحی، یعنی تعالیم آسمانی و تحریف نشده انبیای الهی حرکت نماید.
امّا نسبت به مکاشفه مسیحی در امور فراعقلی، ضمن تأیید امکان کشف و شهود، باید به این نکته نیز توجّه کرد که هر کشفی از هر شخص غیر معصوم، یک امر نظری است و باید به کشف بدیهی و ضروری که منحصر به شهود انبیا و اولیایخداست بازگردد؛ وگرنه فاقد معیار و اعتبار لازم است؛ از اینرو، مکاشفه با اینکه آثار فراوانی میتواند داشته باشد، از کاربردی اندک برخوردار است؛ خلاف علم حصولی و استدلالهای آن که کاربردش فراوان، هر چند نتایجش اندک است
.بر گرفته از کتاب : حیات حقیقی انسان در قرآن / صفحات 325-358 ./آیت الله جوادی آملی