هیوم(4)
صورت پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(4)
مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان
حکیم متاله آیت الله جوادی آملی کاری از: گروه فلسفه منطقه 8
هیوم
دیوید هیوم از شمار کسانی است که با ارائه نظریات خود تأثیر وافری بر فلسفه غرب با رویکرد اصالت حس بر جا گذاشت. هیوم براساس حسگرایی خویش معتقد است که جامعه از تمایلات و نیازهای افراد شکل میگیرد و ماهیت انسان، حاصل آن چیزی است که از تجربه خویش به دست میآورد و انتظار دارد و اخلاق انسان نیز تجلی ماهیت اوست.
با بررسی نظرات هیوم میتوان به این نتیجه رسید که او به معنای مصطلح، یک فیلسوف نیست؛ بلکه محققی است که با مطالعه آثار فلسفی میکوشد که به نقد این فن بپردازد و همّت او معطوف به سازگار ساختن بلکه منحصر پنداشتن حقایق هستی در حوزه حس و تجربه است؛ ازاینرو، نه تنها وجودِ ذهنی اشیا را انکار میکند، بلکه اصل ذهن را به عنوان تصوری غیر واقعی قلمداد نموده، حتّی خداوند را به این بیان که تصوری است ذهنی، فاقد وجود واقعی میانگارد.[ بزرگان فلسفه، ص436]
نقطه شروع یا یکی از پایههای اینگونه جهانبینی فلسفی که به هیوم نسبت دادهمیشود، انکار اصل علیت است؛ زیرا وی اصرار دارد که هرگونه علیت غیر تجربی را اثبات ناپذیر و از شمار اوهام بخواند و علیت در امور تجربی را نیز صرفاً عادت و رابطه عادی میان دو چیز بداند که همواره پس از پیدایش یکی، دیگری به وجود میآید؛ یعنی تعاقب مستمری که تاکنون بوده، ولی دلیلی بر تداومش نیست.
البته میتوان اشکال عمده در جهانبینی فلسفی هیوم را عدم تحلیل صحیح از علیت دانست که احیاناً با قبول شکلی غیر صحیح از قانون علیت همراه است. توضیح آنکه علیت، ربط ضروری میان علت و معلول است که با قاعده «الشیءمالم یجب لم یوجد» تبیین میشود و البته با علیت فقهی، حقوقی و اخلاقی، متفاوت است. اگر کسانی چون هیوم معارف تجریدی را انکار کنند، هیچ راهی به قانون علیت نخواهند داشت؛ ازاینرو، آن را از شمار اوهام و خرافات میخوانند و اگر هم نسبت به امور تجربی علیت را بپذیرند، باز آن ربط ضروری و معنای حقیقی علیت را رد میکنند؛ زیرا چنین حقیقتی از حس و تجربه بیرون است و هرگز با ابزار تجربی همچون میکروسکوپ و تلسکوپ و... دیدنی و اثبات شدنی نیست.
ممکن است که در قلمرو حس، بخشی از این تفکر توجیه پذیر باشد؛ امّا نسبت به حقایق بیرون از مرزهای حس و تجربه سخنانی چنین، یکسره ناصواب و به لحاظ علمی غیر قابل دفاع است؛ زیرا جایی که حس از کاربرد تجربی باز میماند و امکان حضور ندارد، هیچ معیار حسّی نفیاً و اثباتاً به کار نمیآید و هرگز امر غیر محسوس را با دلیل تجربی نمیتوان انکار کرد؛ چنانکه نمیتوان اثبات نمود؛ ازاینرو، درباره انسان طبیعی اگر بتوان عادت را جایگزین علیّت کرد، نسبت به انسان عقلی، انسان قلبی و انسان وحیانی نمیتوان به روش تجربه و آزمایش روی آورد و از عادت سخن گفت.
پیش از این نیز اشاره شد که انسان را نه به لحاظ طبیعت و نه از حیث فطرت، نمیتوان موجودی یکسویه یا بیتفاوت دانست. هم طبیعت انسان چنان است که در حال تعادل، نارواییها را کنار میزند، مثلاً دستگاه سالم گوارش، از هضم سم پیشگیری میکند و هم فطرت آدمی در مراحلِ نخستین، با رذیلتها به سادگی دمساز نمیشود؛ چنان که نخستین دروغ برای انسان متعادل، واکنشهایی چون برافروختگی و لکنت زبان را در پی دارد.
این حقایق نشان میدهد که انسان با سرمایهای ارزشمند آفریده شده است و کشف و استخراج این سرمایه فطری به شکوفایی فرد و جامعه بشری میانجامد؛ وگرنه جامعه و فرد و فرهنگ و سیاست و روابط اجتماعی و... همه در پنهان داشتن بلکه دفنکردن این فطرت گرانبها و این گنجینه بیهمتا همداستان شده و چنان میکنند که تاریخ و جغرافیای ویژه هیوم، نمودی از آن به شمار میرود.
یعنی رهآورد جوامعی چنین، جز استعمار و استعباد و استبداد و استثمار و استحمار نخواهد بود و پر واضح است که در این وضعیت، فطرت آدمی به گونهای مدفون میشود که نه صدایی از درون برمیخیزد و نه فریادی از بیرون به گوش میرسد؛ نه آموزههای فطری که خدا در وجود انسان نهادینه کرده، فرصت ابراز مییابد و نه وحی و مکتب انبیا از بیرون به قلب چنین خفتگانی راه پیدا میکند و نتیجه آن میشود که دیوید هیوم، متفکر اسکاتلندی قرن هجدهم میلادی در اوج شکوفایی فلسفه غرب اعلام میدارد که: «من تنها به یک حقیقت پی بردم و آن این که حقیقتی وجود ندارد».[ بزرگان فلسفه، ص436]
بر گرفته از کتاب : حیات حقیقی انسان در قرآن / صفحات 325-358 ./آیتالله جوادی آملی