لوح محفوظ

پیوندها

گذری بر نظریات مارکس(5)

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ

 

صورت ‏پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(5)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

گذری بر نظریات مارکس

 

 

 

شخصیت فلسفی و تفکرات جامعه‏شناختی کارل مارکس را جز با بازتاب اندیشه‏های استاد وی، یعنی هگل نمی‏توان ارزیابی کرد؛ از این‏رو، پرداختن به نقد نظریات مارکس، نخست وابسته به نقد فلسفه هگل و سپس بررسی حوادث تاریخی تحولات بزرگ اروپا در قرن نوزدهم و بیستم است.

این سخن را می‏توان به عنوان یک مقدّمه پژوهشی احتمال داد که فلسفه هگل، هر چند برای این‏گونه بهره‏برداری‏های ناروا تدوین نشد، لیکن از یک سو به نازیسم آلمان انجامید و از سوی دیگر به کمونیسم شوروی و دستاورد تاریخی این دو نظام، میلیون‏ها قربانی برای تحقق اهدافی موهوم است؛ در حالی که نه آن یک به «مقصد مطلق تاریخ» رسید، نه این یک، به جامعه بی‏طبقه جهانی و «نظام پرولتاریا» حتّی در مرزهای خویش دست یافت.

آنچه در این مجال می‏توان به اجمال مورد دقّت قرار داد، این تفکر مارکسیستی است که انسان، حیوانی است سیاسی و زیربنای جامعه انسانی، اقتصاد است. این دو مشکل عمده که به صورت عام، دامنگیر همه جامعه‏شناسی‏های غربی و فلسفه‏های مادی‏گراست، مارکسیسم را نیز گرفتار ساخته است: 1. مبنای معرفت‏شناختی. 2.جغرافیانگری.

هرگاه معرفت‏شناسی انسان براساس تجربه حسّی باشد و قلمرو بینش به جغرافیای خاصی محدود گردد، از یک سو راه بررسی حقایقِ فراطبیعی مسدود می‏شود نهایت تعریف ماهوی انسان در این صورت، همان حیوان برتر، حیوانِ‏برین، حیوان سیاسی و یا حیوان متفکر است و این تعریف به همان میزان از حقیقت انسان فاصله دارد که زمین از آسمان.

از سوی دیگر، چنانچه کسی با پذیرش این تعریف آن را بر جامعه خویش تطبیق نماید و عنصر جغرافیا را بر تعریف خود سایه‏افکن کند، افزون بر آن «محدودیت عمودی»، دامنه تعریف را به لحاظ افقی نیز تنگ‏تر می‏سازد؛ یعنی هم از سقف بلندِ هویت انسان که فراتر از آسمان است، می‏کاهد و هم از مساحت گسترده آنکه پهناورتر از زمین است.

البته گاهی در آثار فلاسفه غرب چون مارکس و انگلس، به داوری‏های پیرامون دیگر جوامع برمی‏خوریم و مثلاً بینش این دو را نسبت به جامعه مذهبی می‏بینیم؛ امّا همین دیدگاه نیز دلیلی دیگر بر فضای بسته تحقیقی آنان است. اگر برای شناخت مذهب، تنها به نظام و آیین‏ها و موضع‏گیری‏های کلیسا آن هم در عصر مارکس و انگلس نگریسته شود یا فراتر از آن، ظاهر برخی از جوامع اسلامی ملاک قرار گیرد، چیزی که به چشم می‏آید، یا صومعه‏داران و دیرنشینان منزوی و گریخته از جامعه است یا سالمندان گردآمده در مساجد متروک و اجتماعات بی‏روح و....

چنین نگرش ناقص و کوتاهی، مدّعی تحقیق را بر آن می‏دارد که از دین به افیون جامعه تعبیر کند و این تعبیر، نه تنها بیانگر ضعف معرفت‏شناختی او است، بلکه از نقص شخصیتی و عدم جامعیت عقلی و پژوهشگری وی نیز حکایت دارد. نه تاریخ انسان، منحصر به قرن نوزدهم میلادی است و نه جغرافیای آدمی محدود به اروپای پُرغوغا و فاصله گرفته با حقایق ملکوتی.

به هر روی، نمی‏توان از انسان سخن گفت؛ امّا انبیا و اولیا را که همواره سرسلسله دوران‏های جامعه‏شناختی و مؤسس جوامع نمونه عقلانی و انسانی بوده‏اند، نادیده انگاشت؛ چنان که نمی‏توان به حقایق درونی انسان پرداخت و بر کتاب‏های آسمانی و صحیفه‏های ملکوتی و الهی که کلام انسان آفرین است، چشم‏بربست. این‏گونه معرفت‏شناسی حسّی و پژوهشِ محلی و منطقه‏ای، دید مدّعی تحقیق را چنان محدود می‏کند که گویی در یک مسیر طولانی، هم چشم خود را بسته و هم از پیش و پس، راه خود را سد کرده است.

قرآن‏کریم حاصل این‏گونه نگرش غافلانه و کافرانه را زنجیرهایی می‏داند که تا به چانه‏های گردن‏هایشان را چنان در برگرفته که سرفرود آوردن نتوانند و راه از پس و پیش چنان بر آنان مسدود است که امکان نظر به گذشته و آینده کاملاً از آنان سلب می شود .شده است؛ (إنّا جعلنا فی أَعناقهم أغلالاً فهی إلی الأذقان فهم مُقمحون و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فأغشَیناهم فَهُم لایُبصِرون).[ سوره یس، آیات 8 ـ 9]

چنین کسانی، نه تنها از گذشته و آینده بی‏خبرند، چون راه را از دو سو سد کرده‏اند، بلکه از زمان حال نیز اطلاعی ندارند؛ زیرا چشم خود را بربسته‏اند و چون توان سرخم کردن ندارند، جلوی پای خود را نمی‏بینند؛ مانند غریق در دریای پُرتلاطم در شب دیجور که ظلمت‏های متراکم، مانع آن است که وی اگر خواست دست خود را بنگردْ بتواند؛ (أو کظلماتٍ فی بحرٍ لُجّی یَغْشاهُ موجٌ من فَوقِه موجٌ من فوقه سحابٌ ظُلُمات بعضها فوق بعض إذا أخْرج یده لم یکد یَراهَا و من لم یجعل الله له نوراً فَما له من نورٍ).[ سوره نور، آیه 40]

کافی است به سال‏های نخستین ظهور اسلام بنگریم تا روشن شود که تعریف حیوان سیاسی و نیز تبیین زیربنای اقتصادی برای انسان چه اندازه بیانگر بیگانگی از هویت آدمی است! پس از هجرت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، از یک سو مؤمنان مکه همه دارایی‏های خویش را هر چند اندک رها کردند و تهی‏دست و فقیر به مدینه آمدند و در ایوان مسجد پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم صفه نشین گشتند و از بدیهی‏ترین امور اقتصادی، یعنی مسکن و خوراک و پوشاک لازم نیز چشم پوشیدند و برای حفظ آرمان بلند خویش تا نهایت امکان پیش رفتند و بسیاری نیز به شهادت رسیدند.

از سوی دیگر مردم تازه به اسلام گرویده مدینه در عین تنگدستی و فقر، آغوش خویش را به روی مهاجران اسلامی گشودند و فراتر از سهیم‏سازی با ایثارگری خود آنان را بر خویش مقدّم داشتند. این زیبایی‏های غیر مادی که قرآن‏کریم درباره هر دو گروه مهاجران و انصار جاودانه ساخته است،[ سوره حشر، آیات 8 ـ 9] خود شاهد گویایی است برای این . آیا می‏توان دم از انسان‏شناسی و شناخت جامعه و تاریخ زد، امّا این همه شور و شعور و زیبایی‏های انسانی و تاریخی را نادیده گرفت و با این همه تحقیق تاریخی، آیا می‏توان سرمویی بهره‏جویی مادی و خواسته‏های اقتصادی را در این مقاطع بسیار مهم و گویا از حیات بشری به چشم دید؟! سرانجام آیا در مسیر کمال این انسان حق طلب، آنچه اصالت دارد، اعتقاد است یا اقتصاد؟

چه بسا گفته شود: چنین بخش‏هایی از سرگذشت بشر از شمار استثناهای تاریخی است که نمی‏توان آن را مبنای انسان‏شناسی قرار داد؛ بنابراین، نظریه مارکس را یک حکم کلی تاریخی و جامعه‏شناختی می‏گیریم و موارد خلاف آن را به عنوان تخصیص یا تقیید آن حکم کلی تلقی می‏کنیم.

امّا این سخن نیز از آن رو ناصواب است که در قوانین تکوینی همچون جهان‏بینی، ماهیت‏شناسی، جامعه‏شناسی، واقع بینی و نیز در بحث‏های فلسفی، فلسفه تاریخ، فلسفه دین و... جایی برای تخصیص و تقیید و استثنا نیست؛ زیرا همگی در نظام استدلال، متکی بر احکام عقلی است و هر جا معیار، حکم عقلی باشد، همچون مسائل ریاضی، حکمت، کلام و عرفان نظری که حکمت برای آن به مثابه منطق برای حکمت است، حتماً قوانین باید به صورت موجبه کلیه تنظیم شود و کلی بودن یک مطلب عقلی با استثنا ناسازگار است.

زیرا با وجود استثنا، قضیه سالبه جزئیه تشکیل می‏شود و هر جا سالبه جزئیه صادق باشد، نقیض آن که موجبه کلیه و مبنای استدلال عقلی است، کاذب خواهد بود؛ مگر آنکه اساس تحقیق بر مبنای غَلَبه و اکثری باشد که در این‏گونه موارد، بحث عقلی و استدلالی راه ندارد؛ بلکه مجموع آمار و ارقامی است که گاهی برای برخی از امور مورد استفاده قرار می‏گیرد و از قلمرو پژوهش برهانی بیرون خواهد بود.

 

 

 بر گرفته از کتاب : حیات حقیقی انسان در قرآن  / صفحات 325-358 ./آیتالله جوادی آملی

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۲۱
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی