اثبات منزلت عقل برای نفی تفکیک(1)
اثبات منزلت عقل برای نفی تفکیک(1)
مقدمه :
جهان احسن که بر اساس علم و معرفت الهی پایهریزی شده، خیر و صلاح همواره از آن جاری و زمینه بالندگی در آن ساری است. آنچه اصل و بنیان هر خیر و کمالی را پایهریزی میکند، علم صائب و دانش کامل است: «العلم اصلُ کلِ خیر». سالهاست که نزاع علم که محصول عقل است و دین که رهاورد وحی است، اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته است .
ثمره تلخ تقابلپنداری و جدا انگاری دو حوزه علم و دین، تأکید بر سهم علم در هدایت و مدیریت زندگی بشر و کنار نهادن سهم دین در این عرصه است، زیرا پیشرفت و شکوفایی علوم جای تردید و انکار ندارد و فربهی علم به معنای به حاشیه رانده شدن و انزوای هرچه بیشتر دین از عرصه زندگی بشر تفسیر شده است.
شناخت تجربی طبیعت در صورتی که معرفتی توأم با قطع یا طمأنینه در اختیار نهد، هرچند به سر حدّ یقین و قطع منطقی و برهانی نرسد، در هندسه معرفت دینی جای میگیرد و نقاب از چهره خلقت و «فعل خداوند» برمیافکند، همچنان که نقلِ معتبر (کتاب و سنّت) در غالب موارد، پرده از چهره «قول و گفته خداوند» باز میگیرد. و هر دو (عقل و نقل) پردهدار حریم معرفت دینیاند و هیچکدام از دیگری پردهدری نمیکنند .
علوم وقتی اسلامی میشود که عقل مانند نقل، حجت دینی باشد. اگر عقل حجت دینی است و حکم دین را میرساند، پس محصولات عقلی به معنای وسیع آن که شامل علوم طبیعی، انسانی، ریاضی و فلسفه میشود، مطالب دینی را میرسانند؛ نه آنکه بیگانه و متمایز از دین باشند.
ثمره دیگر این مبنا برچیده شدن بساط مکتب تفکیک است. مکتبی که بر لزوم جداسازی فلسفه الهی و عرفان ناب از کتاب و سنّت (علوم نقلی) تأکید دارد. سرّ نامعقول بودن تفکیک این دو آن است که هر دو حجّتِ دینی و معتبرند، هر دو مطلب دینی را ارائه مینمایند و در یک مسیر و یک هدف قرار دارند. البته ممکن است رونده این راهها اشتباه کند و مسلک را درست نپیماید؛ ولی خطای سالک غیر از بطلان مسلک است، چنان که اشتباه فقیه یا اصولی سند ناصواب بودن راه فقه و مسلک اصول نخواهد بود، پس خطای عالم دلیل بطلان آن علم و فنّ خاص نیست.( کذلک یضرب الله الحقّ والباطل فأمّا الزّبد فیذهب جُفاءً وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فی الأرض کذلک یضرب الله الأمثال)[سوره رعد، آیه 17].
حق، همانند آب و باطل بسان کف روی آب است و گاه کف روی آب با خود آب اشتباه میشود، از این رو باید برای رفع اشتباه شناخت و علم بدیهی که معصوم از اشتباه است وجود داشته باشد و اگر علم نیز مبتلا به آمیختگی و اشتباه باشد هیچ راهی برای تمیز حق از باطل باقی نمیماند.
این علم معصوم که میزان برای رفع شبهات است اگر از درون انسان باشد همان بدیهی اولی است و اگر از برون باشد رهآورد وحی است و هماهنگ با قسم اول. البته وحی برای معصوم (علیهالسلام) علم قطعی را به همراه دارد و برای پیروان او از راه تواتر یا خبر واحد محفوف به قرینه یقین حاصل شود.
معنای نظم و اثبات آن در مبحث هستیشناسی
معنای نظم و اثبات آن در مبحث هستیشناسی راجع به اثبات وجود ناظم نزد کسانی که برهان نظم را برای اثبات اصل مبدأ فاعلی کافی میدانند یا اثبات توحید و نیز علم مبدأ فاعلی نزد کسانی که برهان نظم را برای اثبات صفات کافی میدانند نه اثبات ذات مطرح است نه در مبحث معرفتشناسی.
نظم گاهی به لحاظ ساختار درونی است و زمانی به لحاظ هدفداری در بیرون. اما اثبات نظم درونی به مجموع آزمونهای ساده و پیچیده، عادی و فنی، دشوار نیست؛ زیرا هر موجود مادی و تجربی، دارای اجزاء، ابعاض و عناصر هماهنگ است؛ یعنی از درون هیچ موجودیْ مزاحم، معارض، مضادّ با سایر اجزاء به عنوان یک جزء اصلی و عنصر ذاتی یافت نمیشود، و پیشرفت دانشهای تجربی، محصول هماهنگی ساختار درونی اشیاست. اما نظم بیرونی به معنای هدفمند بودن، اثبات آن هم به مجموع بررسیهای بدیهی و نظری، عرفی و عقلی، عادی و فنّی، سخت نیست، زیرا آینده هر پدیده مادی، استفاده ابزاری از هر موجود تجربی، بهرههای فنی هر واحد تجربی، روشن است؛ یعنی برای نیل به هر هدف معین، از موجود تجربی ویژه استفاده میشود نه غیر آن. بنابراین، دانشهای تجربی هم به نظم درونی اشیا فتوا میدهد و هم از نظم بیرونی و هدفمند بودن آنها گزارش میکند.
مطلبی که نباید از اصل آن و از عدم ارتباط آن با نظم غفلت کرد، تزاحم برخی از موجودهای مادی با دیگری است، ظهور چنین تزاحمی ضروری خواهد بود؛ زیرا تمام موجودهای مادّی در تکاپو و حرکتند، حرکتْ برخورد را به همراه دارد، اگر پیشنهاد عدم تزاحم بین موجودهای مادی مطرح میشود به منزله طرح پیشنهادِ آگاهیِ کامل، عدل، عصمتِ تمام آنها خواهد بود. تفصیل آن در محل مناسب ذکر میشود.
مدبّرات نظام آفرینش
گرچه فرشتگان مدبّرات نظام آفرینش هستند لیکن سلسله منظوم و منضود جهان به دلیل عدم استقلال در هیچ شأنی از شؤون و به جهت اطاعت و فرمانبری تامْ آنها در تمام امور در دست خداوند علیم است، و این در واقع مرز اندیشه مادّی و الهی است؛ زیرا مادّیگرا نیز مجبور به پذیرفتن نظم است وگرنه بر فرض تصادف و اتفاق هیچکس نمیتواند در فکر کشف مسائل و قواعد علمی باشد لیکن مادّیگرا رشته نظم را به ماده و طبیعت میسپارد و الهینگر ضمن آن که نظم را منحصر به عالم ملک ندانسته و دامنه آن را تا ملکوت عالم مشاهده میکند، دست خداوند را در تمام مراحل و مراتب این سلسله باز دانسته: (بل یداه مبسوطتان)[سوره مائده، آیه 64] و تدبیر او را در همه جا حاضر و ناظر میبیند. آیه دیگری در این مورد میفرماید: (إنّی توکّلت علی الله ربّی وربّکم ما من دابّة إلاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّی علی صراط مستقیم)[سوره هود، آیه 56].
در مقدمه اول این آیه میفرماید: هیچ جنبندهای نیست مگر آنکه زمامش به دست خداوند است. در مقدمه دوم میفرماید: کار خداوند بر صراط مستقیم و بر اساس مقصد و هدف معیّن است. از مجموع این دو مقدمه چنین استنباط میشود که هیچ متحرکی نیست مگر آنکه در صراط مستقیم و بر اساس نظم و هدفی مشخص حرکت میکند و اگر احیاناً نسبت به کافران و منافقان اعتراض شده و گفته شود: آنان بر صراط مستقیم نیستند و بلکه به مصداق (إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلا)[سوره فرقان، آیه 44] آنها چون چارپایان، بلکه گمراهتر از آنها هستند. پاسخ داده میشود: گمراهی کفار و منافقان در قیاس و سنجش با کمال خاص انسانی است نه هدف حیوانی و کمال بهیمی وگرنه هیچ موجودی در نظام تکوین ضال و گمراه نیست؛ زیرا هر بهیمه یا درنده راه منظم خود را طی میکند و کافر یا منافقی که بهیمه یا درنده شود گرچه در سنجش با انسانهای راستین گمراه است لیکن برابر فصل اخیر و صورت نوعیّهای که فراهم کرده مستقیم بوده و هیچ اعوجاجی برای او نیست.
آیه سوره «هود» تنها عهدهدار اثبات این مطلب است که زمام موجوداتِ نشئه طبیعت و عالم ملک در دست خداوند متعالی است و اما زمامداری موجودات عالم ملکوت را آیه دیگری بیان میدارد: (قُل منْ بیده ملکوت کلّ شیءٍ وهو یُجیر ولا یجار علیه إن کنتم تعلمون)[سوره مؤمنون، آیه 88]؛ یعنی ملکوت جمیع اشیا به دست خداوند است اگر نیک دریابید خواهید دانست که او پناهدهنده همگان است بدون آن که کسی او را پناه دهد.
نظام دوگانه ملک و ملکوت و زمام واحد آن
نشئه طبیعت که نشئه تغییر و حرکت است مظهر صفات جمالیه حضرت حق بوده و شامل پیوند و روابط اشیا با یکدیگر است، مانند رابطهای که بین ماده و صورت، جنس و فصل، قوه و فعل و امثال آنهاست، و اما نشئه ملکوت، مظهر صفات جلالیه حضرت سبحان بوده و ناظر به نزاهت اشیا چنانکه از ارتباط به طبیعت است و فقط با پیوند به علت فاعلی و ربط با خداوند متعال تحقق مییابد، چنانکه ارتباط آن با عالم ملک از سنخ پیوند تدبیری و اشراق است که در ردیف علت فاعلی قرار میگیرد.آیات قرآن، زمام ملک و ملکوت را که مرادف با غیب و شهادت است در دست خداوند سبحان دانسته و در موارد بسیار به آن تصریح میکند، از آن جمله است: (تبارک الذی بیده الملک)[ سوره ملک، آیه 1] یعنی تبارک آن خداوندگاری است که ملک در دست او قرار دارد. (فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء)[ سوره یس، آیه 83] یعنی منزه پروردگاری است که ملکوت همه چیز در کف با کفایت اوست.
تبیین مسائل دنیوی و امور اعتباری در قرآن
قرآن کریم مسائل دنیوی را اعم از آنچه که شامل روابط فردی و یا اجتماعی اشخاص است، مانند مالکیّت، ریاست و مرئوسیت و یا بایدها و نبایدهای اخلاقی و اعتباری، همه را طرح کرده و میفرماید:
(اعلموا أنّما الحیاة الدنیا لَعِب ولهو وزینة وتفاخر بیْنکم وتکاثر فی الأموال والأولاد کمثل غیثٍ أعْجب الکفّارَ نباتُه ثم یهیج فتراه مصفرّاً ثم یکون حُطاماً وفی الآخرة عذاب شدید ومغفرة من الله ورضوان وما الحیاة الدّنیا إلاّ متاعُ الغرور)[سوره حدید، آیه 20].
باید توجه داشت که مراد از دنیا حقایق طبیعی و مادی نیست که بحث از آنها در محدوده حکمت نظری است، بلکه فقط عناوین اعتباری است. به عنوان مثال: این که گفته میشود این متاع، مال من است و یا با فلان لباس و پوشش، تفاخر حاصل میشود و یا با آنچه که مال خود دانسته میشود تکاثر ایجاد میگردد، و یا با آنچه که زیور خوانده میشود شیئی تزیین میگردد، همه از امور اعتباری است. و این که حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در حین کشاورزی میفرماید: من دنیا را سه طلاقه کردهام[نهجالبلاغه، حکمت 77]، نظر بر گسستن از زمین، آبیاری و کشاورزی ندارد، بلکه مراد از گسستن همان عناوین پنجگانه آیه مزبور است که در مقاطع مختلف زندگی از خردسالی تا کهنسالی، انسان را گرفتار میکند.
قرآن کریم علاوه بر تبیین زندگی دنیا با عناوین پنجگانه لعب، لهو، زینت، تفاخر و تکاثر، در اموال و اولاد، خود رأساً به طرح یک سلسله امور اعتباری پرداخته، و آنها را جزء شریعت معرفی کرده است، مانند آنچه که در معاملات از قبیل اجاره، صلح، مضاربه، و امثال آن وجود دارد.
منزلت و جایگاه معلم در قرآن
آیات قرآنی که دلالت بر تحقق علم و شناخت انسانی دارد بر اساس نحوه دلالتی که دارند به چند دسته تقسیم میشوند:
1 ـ تشویق به فراگیری : بسیاری از آیات قرآن، انسان را به شناخت و فراگیری علم تشویق میکند، که بر اثر فراوانی و وضوح این گروه از آیات نیازی به نقل آنها نیست.
2 ـ توبیخ کاهلان : برخی از آیات در توبیخ کسانی است که راه معرفت ملک و ملکوت را طی نمیکنند و در حرکت به سوی آن سستی و کاهلی میورزند، مانند آیه: (أو لم ینْظروا فی ملکوت السماوات والأرض)[سوره اعراف، آیه 185] آیا در ملکوت آسمانها و زمین نظر نمیافکنید؟
از این دو دسته آیات به خوبی روشن میشود که علم، واقعیت داشته و راه شناخت جهان ممکن است و اگر راه معرفت مسدود باشد تشویق به شناخت و یا توبیخ بر ترک آن معنا نخواهد داشت. (ومن الناس من یجادل فی الله بغیْر علمٍ ولا هدًی ولا کتابٍ منیر)[سوره حج، آیه 8] یعنی برخی دیگر از «ناس» یا آدمیان که زمامدار و متبوع مقلدان خود هستند، درباره خداوندگار بدون آن که با هیچ یک از راههای شناخت آگاهی داشته باشند به جدل میپردازند.
معرفتشناسی در قرآن ویژگی دارد که طرح مسأله معرفتشناسی به عنوان رشتهای علمی فاقد آن است؛ زیرا قرآن کریم همانطور که در تحلیل حقیقت هر چیزی به نظام فاعلی آن هم میپردازد، در تحلیل معرفتشناسی نیز به معلّم اول و بالذات اهتمام کامل دارد. یعنی یک زمینشناس یا اخترشناس از نظام داخلی زمین و اختر سخن میگوید (سیر افقی) و هرگز از نظام فاعلی و غایی آن بحث نمیکند (سیر عمودی) ولی قرآن ضمن تبیین نظام درونی زمین و اختر در نظام فاعلی و غایی آن مبسوطاً بحث میکند، درباره معرفتشناسی نیز چنین است. گفتنی است که توجه به معلّم از ویژگیهای معرفتشناسی قرآنی است.
راههای معرفت
در قرآن کریم از راههای مختلفی جهت شناسایی حقیقت یاد شده است. از جمله آیاتی که به راههای مختلف شناخت اشعار دارد آیه شریفه سوره حج است که میفرماید: (ومن النّاس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ولا هدًی ولا کتابٍ منیر)[سوره حج، آیه 8]. این آیه شریفه ضمن ذمّ متبوعهائی که بدون آگاهی درباره خداوند به جدل میپردازند از راههای شناخت نیز پرده بر میدارد و میفرماید: این گروه نه به راه عقل گام نهادهاند و نه راه عرفان بر آنها گشاده است و نه از وحی که کتاب منیر است مدد گرفتهاند.
تفصیل این آیه شریفه در مورد راههای شناخت نشانه آن است که چهار راه برای شناخت وجود دارد:
1 ـ راه حس. این راه برای همگان باز است.
2 ـ راه عقل. خواصْ توان پیمودن آن را دارند.
3 ـ راه تهذیب و تزکیه. این راه برای عارفان گشاده است.
4 ـ راه کتاب منیر و راه وحی. این راه مختص به انبیای الهی است.
در سوره مبارکه «هود» سخن از شکّاکانی است که به دعوت پیامبران، یعنی مبدأ و معاد، و به دعوی آنان، یعنی وحی و رسالت در شک و تردیدند. (قالوا یا صالح قد کنتَ فینا مرجوّاً قبْل هذا أَتَنْهانا أن نعبد ما یعبد آباؤنا وإنّنا لفی شک ممّا تدعونا إلیه مُریب)[سوره هود، آیه 62] صالح پیامبر را گفتند که تو پیش از این مایه امید ما بودی آیا منع میکنی ما را از پرستش آنچه پدران ما میپرستیدند؟ به راستی که ما در آنچه تو ما را بدان میخوانی شک و تردید داریم.
لیکن روزی فرا میرسد که هر گونه شکی درباره معارف غیبی به ویژه معاد برطرف خواهد شد چنانکه در آیهای دیگر از سوره «هود» نیز همراه با بیان شک شکاکان، اشاره به روزی شده که در آن تمامی شکها برطرف میگردد: (ولقد اتینا موسی الکتاب فاختلف فیه ولولا کلمة سبقت من ربّک لقضی بیْنهم وإنّهم لفی شکٍّ منه مریب)[سوره هود، آیه 110] ما به موسی کتاب (تورات) را عطا کردیم. آنگاه در آن اختلاف کردند و اگر از جانب پروردگارت و عدهای پیشی نگرفته بود قطعاً در میان ایشان حکم نهایی میشد، و بیگمان آنان درباره آن در شکی بهتانآمیزند.یعنی اگر قضا و تقدیر الهی نسبت به اجل و قیامت نمیبود هم اینک در میان آدمیان قضا میشد و تمامی اختلافات رخت بر میبست، لیکن قضای حتمی الهی موجب تأخیر در این امر یقینی شده است هر چند که شکاکان نسبت به آن در تردید و گماناند.
در برخی دیگر از آیات قرآن کریم همانگونه که اشاره شد سخن از کسانی است که با زبان به انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت میپردازند و در واقع دلیلی بر مدعای خود نداشته و جزء شکاکان هستند. آیات قرآن کریم در مورد شکاکان به دو دسته تقسیم میشود: دسته اول همان گونه که گذشت در مورد کسانی است که بیپرده خود را شاکّ مینامند و دسته دوم در مورد کسانی است که ادعای علم و آگاهی به نبود مبدأ و معاد دارند و ظاهراً با جزم و یقین به انکار آن میپردازند.
آیات قرآن کریم در دسته دوم، پرده از گفتار مدعیان جزم و یقین برداشته و ناآگاهی و تردید نهایی آنان را همانند دیگر شکاکان در معرض دید همگان قرار داده است. علت اصرار چنین شکاکانی هر چند انکار ابزار شناخت نیست، لیکن مبنای سخنشان همان اصالت حس و مقید دانستن شناخت به ابزار حسی و امور مادی است، آنها از قبول و پذیرش آنچه که محسوس نباشد سر باز زده و با این انکار که مرادف با حصر وجود در امور مادی است، راه تحصیل علم به امر غیر مادی را مسدود میدانند.
بدیهی است که چنین اشخاصی قادر بر یقین و باور به پروردگاری که مورد دعوت انبیای عظام است نیستند، همان طور که قرآن کریم درباره ذات اقدس الله با عبارت (لا تدرکه الأبصار)[سوره انعام، آیه 103] بر این تصریح دارد که او حقیقتی نادیدنی است. البته منظور از این عبارت قرآنی تنها نفی دیدن باصره نیست تا پنداشته شود که خداوند با گوش یا با سایر حواس، قابل احساس است، بلکه مراد نفی هر گونه احساس است، یعنی چون چشم بارزترین ابزار حسی است از نفی دیدن، نفی احساس دیگر حواس است.
اینگونه تعبیر، نظیر دیگر تعابیر قرآنی است که درباره حرمت تصرف باطل در اموال دیگران، یا مراقبت فرشتگان از اعمال انسان و... آمده است، مانند: (ولا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل)[سوره بقره، آیه 188]. یعنی اموال خود را در بین خود به باطل نخورید؛ (ما یلفظ من قولٍ إلاّ لدیْه رقیب عتید)[سوره ق، آیه 18] آدمی سخن نمیگوید جز آن که بر آن گفتار فرشتهای مراقب است. منظور از این دو آیه تنها خصوص خوردن صرف گفتن نیست بلکه چون خوردن بارزترین نوع تصرف در اموال و گفتن، ظاهرترین کار در اعمال انسانی است با بیان این دو نمونه، تمامی تصرفات در اموال و افعال انسانی اراده شده است.
اگر خداوند چنان که مدعای قرآن است نامحسوس است و قیامت امری غیبی و پنهانی است، پس برای کسی که طریق ادراک را منحصر به حواس میداند و به ماورای طبیعت مادّی معتقد نیست راهی برای جزم به مبدأ و معاد نمیماند.
از آنچه گذشت معلوم شد، روح سخن شکاکانی که با تعبیر (إنّنا لفی شکٍّ ممّا تدعونا إلیه)[سوره هود، آیه 62] تصریح بر شک خود دارند، کلام منکران جازمی است که با لسان (ما یهلکنا إلاّ الدهر)[سوره جاثیه، آیه 24] بیپرده به انکار امور غیر محسوس میپردازند، چنان که بازگشت سخن کسانی که جازمانه به انکار مبدأ، معاد، وحی و رسالت میپردازند به کلام کسانی است که تصریح بر شکاکیت خود دارند. یعنی شکاکانْ همان منکران امور غیر محسوس هستند و منکران امور غیر محسوس همان کسانی که علیرغم ادعای جازمانهپنداری خود به بطلان دعوت و دعوی پیامبران، فاقد طریقه و وسیلهای هستند که مثبت ادعای آنان باشد.
تنبیه:
لازمه شک در چیزی مانند معاد، توقف و سکوت درباره آن است، نه حرکت بر خلاف آن جهت و سخن گفتن بر نفی آن. لیکن مخاطبان وَثَنی و صَنَمی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا انبیای دیگر به جای توقف و سکوتْ منکرانه قیام نموده و معاد را صریحاً نفی میکردند، لذا قرآن کریم گاهی از آنان به عنوان شک و زمانی به عنوان انکار، مطلبی را نقل میکند. فریبندگی این گروه نسبت به انسانی که تشنه حقایق علمی و معارف یقینی است میفرماید: (بل هم فی شک یلعبون)[سوره دخان، آیه 9]. مراد از لعب، لعاب است، یعنی سخن شکاکان چونان لعاب دهان است، شکاک چون انسان تشنهای است که به لعاب دهان بسنده میکند. و همانگونه که هیچ انسان تشنهای با لعاب دهان سیراب نمیشود عطش علمی هیچ متفکّری با شک فرو نمینشیند.
طرح دعوی مادهانگاری در قرآن
مادّیون هستی را همسان با ماده میپندارند و هر موجودی را مادّی میدانند و به عکس نقیض این اصل نیز تصریح کرده و معتقدند آنچه مادّی نیست موجود نبوده بلکه پندار و خرافه محض است. این گروه نه قایل به مبدأ فاعلی جهان هستند و نه مبدأ غایی و هدف به معنای معاد و قیامت را میپذیرند، فرشتگان را، که مدبّرات امرند، منکرند و وحی و رسالت و ولایت و عصمت و نبوّت را خرافه و پندار میخوانند. آنها در باب شناخت نیز چنین میپندارند که حسّی است و هر چیزی قابل حس نباشد شناختپذیر نبوده موهوم و خرافی است.
اصل شناخت و نیز ابزار، شرایط و موانع شناخت نزد آنها در زمره امور مادی است. از نظر این گروه اگر دستگاه بدنی انسان طبق فرآوردههای علوم پزشکی و طبیعی سالم باشد توان شناخت برای او هست و اگر بر اساس موازین پزشکی نقصان و کاستی داشته باشد در شناخت او عیب و اشکال وجود دارد. بنابراین، حاجب بودن مسائل اخلاقی و خصوصیات روحی برای متفکران مادّی از اعتبار صحیح برخوردار نیست. چنانکه نیاز شناخت به افاضه مبدأ فاعلی غیبی کاملا ً مورد تردید آنهاست.
قرآن کریم در آیات مختلف به طرح نظرات مادیین درباره معلومات خارجی و علوم انسانی و ابزار و وسایل مربوط به این علوم پرداخته است.
پس از طرح دیدگاههای متفکران مادی در باب انکار دعوت و دعوی پیامبران و بیان نظرات آنها درباره شناخت، ابزار و شرایط آن، نوبت به تعیین اختلاف اندیشه مادی و الهی در آیت بودن جهان طبیعت نسبت به عوالم برتر و داوری درباره اندیشههای مطرح شده فرا میرسد و بالاخره در مراحل نهایی بحث، پس از اثبات تبعیّت مراتب علم از مراتب معلوم، شرایط فراهم میگردد تا بحث از نظر قرآن درباره مراتب شناخت و سابقه داشتن برخی از مراتب علوم انجام میگیرد.
تحلیل اساطیری وحی و نبوّت
تکذیب وحی از جهت حکایتی که نسبت به دعوت انبیا، یعنی مبدأ و معاد و از جهت دلالتی که نسبت به دعوی آنان، یعنی نبوّت و رسالت دارد همراه با توجیهی مادی بر واقعیت آن است. ملحدان امروزی پس از تکذیب عنادآمیز آنچه را که انبیای الهی وحی میخوانند، یا پس از سکوت عمدی و یا عاجزانه نسبت به آنچه مورد ادعای وحی و یا مورد دعوی انبیاست، ناچار از توجیه وحی به عنوان واقعیت عظیم اجتماعی، انسانی هستند و در پی این توجیه، آنچه بیش از همه امروز رایج است تحلیل اساطیری وحی است؛ یعنی میکوشند تا وحی و مفاد آن را مانند تمامی داستانها و افسانههای پیشینیان ساخته نیاز روانی اجتماعی خاصی بدانند که در شرایط مادی مختص به خودْ به دلیل کارکرد و عملکرد نهادینی که نسبت به تأمین آن نیاز است، فرصت بروز و ظهور یافته است.
اسطوره و افسانه خواندن وحی امری نیست که مخصوص به ملحدان امروز باشد، قرآن کریم در آیاتی، در حدود هشت آیه، از کسانی سخن میگوید که با اسطوره خواندن وحی در صدد توجیه آن بر آمدهاند نظیر: (وإذا قیل لهم ماذا أنزل ربّکم قالوا أساطیر الأولین)[ سوره نحل، آیه 24] چون به آنها گفته شود پروردگار شما چه نازل کرده پاسخ میدهند: اساطیر و افسانههای پیشینیان است.
از نظر ادبی کلمه (أساطیر) در آیه، اگر به نصب خوانده شود، مفعول فعل (أنزل) است، و معنای پاسخ مشرکان و کفار این میشود: خداوند اسطورههای گذشتگان را نازل کرده است؛ لیکن چون مرفوع قرائت شده، قهراً اصل انزال الهی مورد انکار قرار میگیرد، به این معنا که کفار در پاسخ سؤال میگفتند: خداوند چیزی نازل نکرد و آنچه این شخص میگوید، اسطورهها و افسانههای پیشینیان است، یعنی همانگونه که عجمها از سلف خود داستانهایی افسانهای نقل میکنند او نیز از نوح و عاد و ثمود، داستانهایی را نقل میکند. اینگونه تعبیر در قرآن حاکی از آن است که کفار نه تنها اصل واقعیت وحی را داستان پنداشتهاند بلکه مبدأ آن را نیز انکار کرده و میگفتند هیچ مبدئی آن را نفرستاده است.
قرآن کریم در برابر این تعبیر، پاسخ مؤمنان را چنین نقل میکند: (وقیل للذین اتقوْا ماذا أنزل ربّکم قالوا خیراً)[ سوره نحل، آیه 30]. یعنی چون به اهل تقوا گفته شد چه چیزی را پروردگارتان نازل کرده؟ پاسخ دادند: کلمه (خیراً) خیر را. منصوب و مفعول (أنزل) است، یعنی اهل تقوا هم اصل انزال از جانب خداوندگار را پذیرفته و هم خیر بودن وحی را معتقد بودند.
در سوره مبارکه «قلم» نیز آمده است: (إذا تتلی علیه آیاتنا قال أساطیر الأولین)[ سوره قلم، آیه 15] یعنی چون آیات ما بر او خوانده شود گوید اسطورههای گذشتگان است. در جای دیگر از این گروه چنین نقل میشود: (لو نشاء لقُلْنا مثل هذا إن هذا إلاّ أساطیر الأولین)[ سوره انفال، آیه 31] یعنی آنچه که در وحی است اعم از دعوت و دعوی همه اسطوره است و ما نیز مثل آن را میتوانیم بگوییم.
تذکر:
پدیده وحی از منظر صاحب نظران شایسته بلکه بایسته پژوهش است؛ زیرا واقعیت اجتماعیانسانیتاریخی است که پیامدهای تلخ و شیرین فراوانی را به همراه دارد. هر صاحب نظری با معنای خاص جهانبینی، انسانشناسی و... به چنین واقعیتی مینگرد؛ برخی آن را مطابق با حقیقت میدانند و بعضی آن را مخالف با حقیقت میپندارند، مخالفان حقیقتِ وحی به ناچار توجیههایی برای آن تعبیه کردهاند که قرآن کریم تحلیل اسطورهای و افسانهای آن را بیان فرمود. ممکن است وجوه دیگری برای منکران توجیهگر باشد، که در شُعَب متنوّع معرفتشناسی مطرح گردیده، و شاید به برخی از آنها در آینده اشاره شود .
فرجام حسگرایی
حسی دانستن معرفت از ناحیه مادیّون و انحصار راهها و ابزار علم به حواس، رمز انحصار معلومات به محسوسات است، مادیون چون معتقدند جز از طریق حس راهی برای علم نیست نتیجه میگیرند که آنچه غیر محسوس است در ظرف ادراک آدمی نمیگنجد تا آن که انسان به اثبات یا نفی آن بپردازد پس آنچه توسط پیامبران درباره امور غیر محسوس گفته میشود همه پندار باطل و وهم بیحاصل است.
تذکر:
1 ـ ممکن است کسی ابزار علم را در حواسّ مادّی منحصر نداند و شناخت عقلی را نیز پذیرا باشد لیکن چنین بپندارد که چون هر مفهوم معقولی به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر دادههای حسّی مبتنی است، از این رو شناخت به طور مطلق حسّی خواهد بود. پاسخ این پندار این است که اوّلا ً: عناصر محوری معرفتهای عقلی، مانند مفهوم هستی، علیت، معلولیت، وحدت و... مبتنی بر حسّ نیست اعمّ از مستقیم و غیر مستقیم و ثانیاً: قضایای بدیهی و اوّلی که زیربنای استدلالهای عمیق معرفتی است نیز هرگز مبتنی بر حسّ نیست و مدار صواب و خطا تصدیق است نه تصور؛ تصدیق نیز حکم عقل است نه حسّ.
2 ـ گاهی حصول معرفت غیر تجربی مورد تردید قرار میگیرد هر چند به وجود عقل و ادراک عقلی اعتراف میشود. نقد چنین پنداری در ظل بازنگری معرفت عقلی و ابتنای آن بر بدیهی و اوّلی است.
[معرفتشناسی در قرآن / آیت الله جوادی آملی / تا صفحه 270]