لوح محفوظ

پیوندها

اثبات منزلت عقل برای نفی تفکیک(3)

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۴۶ ق.ظ

 

 

اثبات منزلت عقل    برای نفی تفکیک(3)


اتکای معرفت حسی به معرفت عقلی

آیات و شواهد فراوانی از قرآن کریم درباره استدلال‏ها و شیوه‏های معرفت و تفکر حس‏گرایان بیان شد.

از آنچه درباره شکاکان و مادیون گذشت، دانسته شد که ریشه شک به جهان خارج و نیز سِرّ مادی پنداشتن جهان و انکار دعوت پیامبران، حس‏گرایی و مقیّد دانستن معرفت به ابزار حسی و امور مادی است و معلوم شد که حسی دانستن شناخت اگر چه منجر به جزم در انکار غیب نمی‏گردد ولی موجب انسداد راه‏های اثبات و یا نفی آن و در نتیجه مانع از یقین به وجود آن است.

قرآن کریم نه تنها ادعاهای منکران مبدأ و معاد را که دارای اندیشه حسی هستند، علی‏رغم اصرار آنها در انکار، ادعاهایی متکی بر گمان و ظن می‏خواند، بلکه شناخت حسی را حتی فاقد صلاحیّت برای معرفت امور محسوس نیز می‏داند.

از دیدگاه قرآن کریم، جهان و هر آنچه در آن است، از جمله شناخت آدمی به دو بخش شهادت و غیب تقسیم می‏شود. این دو بخش همسان نیستند بلکه بخش شهادت، فرع و بخش غیب اصل است، یعنی عالم شهادت و هر چه در آن است متکی بر عالم غیب است، معرفت حسی و عقلی که در متن این تقسیم دوگانه قرار دارند از قوانین مربوط به آن تبعیّت می‏کنند، یعنی معرفت حسی که متعلّق به عالم شهادت است فرع بر معرفت عقلی است که متعلّق به عالم غیب است.

از این دیدگاه همان‏گونه که عالم شهادت نیازمند به عالم غیب و متکی بر آن است معرفت حسی نیز نیازمند به معرفت عقلی و متکی بر آن خواهد بود و این در حالی است که معرفت عقلی همانند دیگر امور معقولی که متعلّق به غیب هستند بی‏نیاز و مستقل از حس و محسوسات است. به این معنا که عقل گرچه برای تجرید یا انتزاع کلیات از افراد جزیی به کمک حس، عمل می‏کند لیکن در تشخیص نهایی خود، مستقل از حسّ عمل می‏کند.

توضیح این ادعای قرآنی نیازمند به شناخت نقش علم و مغایرت آن با ظنّ و گمان و نیز نیازمند به شناخت حقیقت یقین است.

 

تمایز علم و یقین از ظنّ و گمان

علم در برابر ظن و گمان همتای با یقین است و یقین عبارت است از جزم به ثبوت محمول برای موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع و قابل زوال نبودن هیچ‏کدام از جزم اول و جزم دوم.

بنابراین، در یقین چهار شرط وجود دارد؛ با این شروط چهارگانه، ظنون متراکمه و نیز جهل مرکب، از تعریف یقین خارج می‏شوند؛ زیرا هر دو زوال‏پذیرند. جاهلِ به جهل مرکب گرچه جزم به ثبوت موضوع برای محمول و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع دارد، لیکن هر دو جزم با شبهه یا با برهانی که بر خلاف آن اقامه شود زایل می‏گردد، اما یقین جزمی غیر قابل زوال است.

قرآن کریم از ضرورتی که حاصل شرایط چهارگانه یقین است با عباراتی از قبیل (لا ریب فیه) و مانند آن یاد کرده و می‏فرماید: (ذلک الکتاب لا ریْب فیه هدًی للمتّقین)[ سوره بقره، آیه 2] آن کتاب (قرآن) تردیدی در آن راه ندارد و هدایت از برای متقین است، یعنی آن کتاب ضرورتاً حق است و چون در آن کتاب دعوت به مبدأ و معاد و دعوی وحی و رسالت است محتوای آن اعم از دعوت و دعوی ضرورتاً حق خواهد بود.

قرآن کریم درباره خداوند نیز می‏فرماید: (أفی الله شک)[ سوره ابراهیم، آیه 10] یعنی خداوند شک و تردیدپذیر نیست و درباره معاد نیز می‏فرماید: (ربّنا إنّک جامع الناس لیوْمٍ لا ریب فیه)[ سوره آل عمران، آیه 9]؛ پروردگارا به تحقیق تو مردم را برای پاداش در روزی که وقوع آن تردیدپذیر نیست جمع می‏کنی. یعنی فرا رسیدن روزی که پروردگار در آن روز بندگان را جمع می‏نماید ضرورتاً حق است.

 

فقدان یقین در معرفت حسی

معرفت حسی هرگز یقین‏آور نیست؛ زیرا آنچه را که حس ادراک می‏کند تنها در ظرف اثبات است یعنی ما با حس می‏فهمیم که مثلا ً نور موجود است، لیکن این مقدار که با دیدن نور حاصل می‏شود هرگز موجب یقین به وجود نور نمی‏گردد. یقین به وجود نور وقتی حاصل می‏شود که ما امتناع اجتماع نقیضین را به عنوان یک اصل عقلی شناخته و بر اساس آن قیاس استثنایی تشکیل داده و نتیجه قطعی و یقینی از آن به دست آوریم. به این صورت که گفته شود نور را با حس مشاهده می‏کنیم پس موجود است و هر شیئی یا موجود است و یا معدوم، یعنی اجتماع وجود و عدم یک شی‏ء در آن واحد محال است، پس عدم آن نور مشاهده شده مستحیل است، در نتیجه وجود آن ضروری است، یعنی ما یقین داریم که نور موجود است.

ملاحظه می‏کنید که در یقینِ به ساده‏ترینِ مطالب محسوس، نیازمند به استعانت از تکیه‏گاهی عقلی هستیم؛ زیرا در صورت عدم اعتماد به این اصل عقلی که همان استحاله اجتماع نقیضین است هر چند برخی از امور را ادراک می‏کنیم اما هیچ راهی برای جزم یقینی به موجود بودن آن وجود ندارد، چون در این فرض احتمال معدوم بودن آن امر نیز موجود است و با احتمال معدوم بودن، یقین به موجود بودن حاصل نمی‏شود. پس اصل استحاله اجتماع نقیضین تکیه‏گاه یقین به محسوسات است و حال آن که استحاله یک امر، یعنی امری که محال است اتفاق بیافتد، محال است که با احساس نیز ادراک شود و این خود دلیل بر عقلی بودن این اصل و غیر حسّی بودن آن است.

دلیل دیگر بر این که حسْ هرگز موجب تحصیل علم و یقین نمی‏شود این است که حسّ فقط تصور را به نفس عطا می‏کند و اما آنچه که تصور مفردات را جمع‏بندی کرده و به صورت قضیه در می‏آورد و بین آنها حکم می‏کند ذهن آدمی است، خطا و صواب نیز متعلّق به حکم است و جایی که حکم نیست خطا یا صوابی وجود ندارد.

به عبارت دیگر خطا و صواب یا صدق و کذب با یکدیگر تقابل سلب و ایجاب ندارند تا رفع آن دو از باب امتناع ارتفاع نقیضین محال باشد، بلکه با هم تقابل عدم و ملکه دارند، از این رو ارتفاع آن دو در مواردی که اصل حکم و تصدیق وجود نداشته باشد ممکن است. بنابراین، کسی که سکوت می‏کند و گزارش ندارد نه صادق مخبری است نه کاذب، و نیز تصور از آن جهت که حکمی را به همراه ندارد صدق و کذب خبری بر نمی‏دارد.

صدق و کذب در جایی است که حکم و تصدیق وجود دارد، و صرف تصورات، تا وقتی به تصدیق نرسد متصف به درست بودن خبری، یا غلط بودن خبری نیست.

از این بیان نتیجه می‏گیریم که اگر گفته می‏شود حس خطا می‏کند و ستاره‏ای را که بسیار بزرگتر از زمین است اندک و کوچک می‏بیند، گوییم این یک خطای ذهنی است؛ زیرا حس تنها صورتی محدود از شیئی که دارای فاصله‏ای بسیار است به ما می‏دهد، بدون آن که در این مورد تصدیق و حکمی را به همراه داشته باشد، لیکن ذهن خطا کرده و فاصله و دیگر قیود موضوع قضیّه را رها نموده و حکم به خُردی و کوچکی ستاره می‏کند؛ وقتی هم که خطای خود را متوجه می‏شود، با انتساب اشتباه خود به حس، خطای دیگری را مرتکب می‏شود.

پس اصل حکم و تصدیق متعلق به ذهن است نه حسّ؛ و ذهن تا حکمی کلی نداشته باشد توان استدلال و ارائه حکمی را ندارد؛ زیرا اگر قضایایی که در استدلال مورد استفاده قرار می‏گیرند همگی جزئی باشند، راه استدلال منسد می‏گردد. ما در مقابل هر استدلال حداقل نیازمند به قضیه‏ای هستیم که محمول کلی را بر موضوع خود حمل کند و کلی چیزی نیست که با حس ادراک شود؛ آنچه را که حس ادراک می‏کند مفردات جزئیه آن است.

مثلا وقتی قضیه‏ای، مانند «زید انسان است» تشکیل می‏شود نه حکم این قضیه محسوس است و نه محمول آن؛ زیرا حسّ می‏تواند افرادی را مانند زید، بکر، خالد، و یا عمرو احساس کند اما معنای کلی انسان هر چند که از راه تجرید یا انتزاع، اصطیاد شده باشد هرگز مورد احساس واقع نمی‏شود.

این بیان نظیر همان کلام ابن سینا (رحمه‏الله) است که در آغاز نمط چهارم از کتاب «الاشارات و التنبیهات» می‏گوید: آنان که گرفتار اصالت حس و اصالت ماده‏اند در بررسی ساده‏ترین و ابتدایی‏ترین مسائل و قضایای روزانه یک امر کلی و مجردی را ادراک می‏کنند که غیر محسوس است. هر صاحب صنعتی معنایی کلی را بر ابزار صناعی خود حمل می‏کند و هر کشاورزی مفهومی کلی را بر ابزار زراعی خود حمل می‏کند که هیچ کدام از آنها قابل احساس نیست؛ زیرا اگر محسوس باشد دارای وضع و ماده و کیفیّت مشخصی خواهد بود و آنچه که دارای این خصوصیات باشد هرگز بر سایر اشیا و افرادِ فاقد آن خصوصیات حمل نمی‏گردد، پس کلیات که مورد نیاز براهین و استدلالات و احکام علمی است اموری است که دارای کم، کیف، زمان و مکان مشخص و معیّن نبوده، از این جهت مورد سؤال خصوصی مقولات  یاد شده قرار نمی‏گیرد[اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 3]

 

تبصره:

 1 ـ گرچه شناخت حسّ‏مدارانه، منکر معرفت عقلی است لیکن شناخت تعقل محوری هرگز منکر شناخت حسّی نخواهد بود، همان طور که بر اساس اصالت ماده موجود مجرد نفی می‏شود ولی بر اساس اطلاق هستی و عدم انحصار آن در ماده، موجود مادی نفی نمی‏شود. بنابراین، هیچ متفکر عقلی، معرفت حسّی را نفی نمی‏کند، گرچه متفکر حسّی معرفت عقلی را نادیده می‏گیرد.

2 ـ چون یقین به همان معنایی که گذشت به موجود تجربی بدون معرفت عقلی محال است پس اگر همان مبانی معقول که سبب یقین به محصول تجربه است در اشیای غیر تجربی حاصل شد باید به آن معانی و معارف معقول یقین پیدا کرد. بنابراین، هرگز متفکر تجربی نمی‏تواند تأثیر مبادی عقلی در حصول یقین به مطالب تجربی را بپذیرد ولی اگر همان مبادی و مبانی در مطالب غیر تجربی یافت شد آنها را مردود بداند.

3 ـ فتوای عقلی درباره نیازمندی معقول به محسوس همان است که صریحاً به آن اعتراف می‏شود و آن این که: بدون احساس جزئی، مفهوم کلی به دست نمی‏آید و هیچ کلی را نمی‏توان از راه احساس حاصل کرد، و هیچ استدلالی بدون قضیّه کلی به نصاب تمامیّت نمی‏رسد. این‏گونه از قضایا و مانند آن همگی معقولند و حاکم بر آنها عقل متفکر است و هرگز حسّ چنین داوری را ندارد.

آیات قرآن کریم ما را به راه‏های درونی و بیرونی تشخیص حق از باطل ارشاد می‏کند. در برخی از آیات، سخن از تفکّر و تعقّل و تدبّر است.

آیات بسیاری در قرآن آدمیان را به تعقّل ترغیب کرده، می‏فرماید: (أفلا تعقلون)[ سوره‏های بقره، آیات 44 و 76؛ آل عمران، آیه 65؛ انعام، آیه 32؛ اعراف، آیه 169؛ یونس، آیه 16 و....]. آیا تعقل نمی‏کنید؟

اگر راه عقل وجود نمی‏داشت و یا معصوم نمی‏بود، فرمان بر پیمودن آن فایده و سودی نداشت و مؤاخذه بر ترک آن بی‏جهت بود.

افزون بر این آیات، در آیات فراوانی از قرآن برای اثبات مدعا از براهین عقلی استفاده شده، یا بر بطلان اندیشه‏های مخالفان استدلال عقلی شده است.

در آیات فراوانی نیز دعوت به تفکّر عقلی شده است، نظیر آیه شریفه سوره «انعام» که می‏فرماید: (قل هل یستوی الأعمی والبصیر أفلا تتفکرون)[ سوره انعام، آیه 50] یعنی آیا کور و بینا یکسان هستند، پس چرا تفکر نمی‏کنید؟. در برخی از آیات به راه دل و تهذیب نفس اشارت رفته، مانند این که در سوره مبارکه «محمد» (صلی الله علیه و آله و سلم) ضمن مؤاخذه و سؤال از کسانی که تدبر در قرآن نمی‏کنند به راه قلب اشاره می‏شود: (أفلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوبٍ أقْفالُها)[ سوره محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، آیه 24] یعنی آیا در قرآن تدبّر نمی‏کنند و یا آن که بر قلب‏های آنها قفل خورده است.

در سوره مبارکه «نساء» بر حقانیت و صیانت قرآن از باطل یعنی بر عصمت راه وحی دلیل آورده است: (أفلا یتدبّرون القرآن ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً)[ سوره نساء، آیه 82] آیا در قرآن تدبّر نمی‏کنند؟ اگر از جانب غیر خداوند می‏بود در آن اختلاف زیادی مشاهده می‏شد.

وحی به دلیل عصمتی که دارد میزان برای تمام مکاتبی خواهد بود که تا قیامت ظاهر می‏شوند خداوند تبارک در این باره می‏فرماید: (وما هی إلاّ ذکری للبشر)[ سوره مدثّر، آیه 31] یعنی جز این نیست که قرآن ذکر و یادی از برای همه انسان‏ها در طول تاریخ است.

(إنّها لاحدی الکبر  نذیراً للبشر)[ سوره مدثّر، آیات 35 ـ 36] یعنی قرآن یکی از بزرگترین آیات خداوند است که نذیر و هشداردهنده جامعه بشری است.

(تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً)[ سوره فرقان، آیه 1] یعنی پروردگاری که قرآن را بر بنده خود فرستاد تا برای عالمیان نذیر باشد مبدأ برکت جهانی است.

اگر وحی در تشخیص کلی و جزئی معصوم نبود هرگز نمی‏توانست برای همه عالمیان میزان صحت و بطلان شناخته شود.

به دلیل میزان بودن قرآن برای شناخت کائنات است که با بود آن می‏توان گفت: (قد تبیّن الرشدُ من الغیّ)[ سوره بقره، آیه 256] یعنی راه هدایت و رشد و طریق ضلالت و گمراهی بر همگان روشن شده و هیچ ابهامی در آن نیست. در آینده به مطالبی درباره هر یک از راه‏های درونی و بیرونی می‏پردازیم، در طی این فصول ضمن تبیین این راه‏ها، ارتباط و پیوند آنها نیز روشن خواهد شد.


[معرفت‏شناسی در قرآن / آیت الله جوادی آملی / تا  صفحه 270]

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۲
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی