لوح محفوظ

پیوندها

چگونگی تفسیر« قرآن کریم »با سنّت (3)

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۱ ق.ظ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

چگونگی تفسیر« قرآن کریم »با سنّت (3)

مقدمه :

اعتماد بر سیاق آیه و تکیه بر شواهد درونی خود آیات قرآن بر اساس نطق و شهادت و هم آوایی آنها نسبت به یک‏دیگر، مقدّم بر حدیثِ مأثور است؛ زیرا گرچه دستور پیروی از سنّت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است، اما خودِ سنّتْ دو رهنمود دارد: یکی کلیدی و اَصْلی و دیگری فرعی.

سنّت‏ شناسی :

 آن بخش از سنّت که جنبه کلیدی و اصلی دارد، محتوای آن همانا سنّت‏ شناسی و ارزیابی صحیح و سقیمِ خود حدیث است و امّا آن قسم از سنّت که فرعی است، محتوای آن مطالبِ موردی درباره احکام چیزهای خاص است.

البته روشن است که بخش اصلی سنّت بر بخش فرعی آن مقدّم است و آن بخش اصیل که راجع به حدیث‏ شناسی است، فتوای مسلّم آن این است که قبل از پرداخت تفصیلی به محتوای حدیث باید به صحّت آن پی‏ برد و مهم‏ترین طریق حدیث‏ شناسی، عرضه پیام حدیث بر قرآن کریم می‏ باشد. پس، اول باید به خود قرآن که ترجمان خویش، تبیانِ خود، مفسِّر راستین حقیقت وحی خداستْ مراجعه کرد تامعنای آیات متناسب با هم به عنوان مرجع معلوم شود؛ آنگاه به حدیث رجوع نموده؛ چنان‏که پیرامون تنضید و تنظیم ضروری این دو وزنه وزین، مطالبی در طیّ همین نوشتار ارائه شد و کاملاً معلوم شد که اولاً سنّت قطعی هرگز نیازی به عرض بر قرآن ندارد و ثانیاً موافقت با قرآن شرط اعتبار حدیث نیست؛ بلکه مخالفت با آنْ مانع حجیّت حدیث می‏ باشد و ثالثاً حدود احکام و تفاصیل فروع و تحلیل جزئیات آفرینش و تفصیل جزئیات معاد و مانند آن به سنّت واگذار شده است.

بنابراین، اختلاف و ناتمامی آنچه ابوعبداللّه محمد بن احمد انصاری قرطبی در تفسیر خود از برخی نقل کرده است، معلوم می‏ شود. وی در آن کتاب از بعضی چنین نقل کرد (البته به همه آنچه نقل نمود راضی نیست):

1)     حدیثِ عَرْضِ سنّت بر کتاب خدا و اخذ موافق و ترک غیر موافق با آن، باطل و بی ‏اصل است.

2)     قرآن محتاج‏ تر است به سنّت تا سنّت به قرآن.

3)     سنَّت، حاکم بر کتاب است و کتاب، حاکم بر سنّت نیست...، گرچه فضل بن زیاد می‏ گوید: من از احمد بن حنبل شنیدم که وی گفته بود: من جسارت آن را ندارم که بگویم: سنّت حاکم بر کتاب است؛ ولکن من می‏گویم: سنّت کتاب را تفسیر و تبیین می‏ نماید.[ الجامع لأحکام القرآن، ج 1، مقدمه، صص 43 ـ 44]

چون احادیث لزوم عَرْض حدیث بر قرآن، به خوبی برای برخی از اهل سنّت روشن نشد و آن طوری که در جوامع روایی امامیّه به نصوص عَرْض حدیث بر قرآن اهتمام شدْ برای او آشکار نشد، لذا به این مطلب تفوّه نمود که: «حدیث عَرْض باطل لا أصل له».[ همان، ص 44]

همان‏طور که نمادی از تأویل های صوابْ توسط عترت طاهرین(علیهم‏ السلام) به شاگردان مخصوص منتشر شده، نموداری از تأویلهای ناصوابْ توسط دشمنان اهل‏ بیت(علیهم ‏السلام) ارتکاب شده که ائمه معصوم(علیهم‏ السلام) به خطای آنها هشدار داده و در مقام عمل نیز به مبارزه با آن پرداخته‏ اند. اسلام امویان بر اساس تأویل ناصواب قرآن بوده که آن را با مطامع دنیایی خود هماهنگ کرده و از مسیر مستقیم بدرآورده‏ اند.

تعلیم امام معصوم(علیه‏ السلام) به تأویل قرآن

در نامه حضرت امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) به امام حسن(علیه ‏السلام) می‏ آید، که آن حضرت(علیه ‏السلام) فرزندش را گذشته از تعلیم قرآن به تأویل آن عالم کرده، لذا می‏ فرماید: «و أن أبتدئک بتعلیم کتاب اللّه عزّ و جلّ و تأویله...».[ نهج البلاغه، نامه 31]

اوصاف و شئون امامان معصوم(علیهم‏ السلام) چند قسم است؛

1.      بعضی از آنها به روح قدسی آنان قائم بوده و قابل انتقال به دیگران نمی‏ باشد و از این جهت، پیروان آنها سهمی از آن شأن خاص نداشته و فقط در آن اطاعت می‏ کنند؛ نه تأسی؛ مانند اصل مقام امامت و همچنین تلقّی وحی تسدیدی خاص و نیز قدرت بر اعجاز که در این‏ گونه از شئون امام معصوم(علیه‏ السلام) همتایی نداشته و وظیفه امّت در آنها فقط پیروی از سیره و سنّت آنان می‏ باشد؛ چون افراد عادی توان تلقّی وحی مخصوص امام معصوم(علیه‏ السلام) را ندارند و از اعجاز عاجزاند.

2.      برخی دیگر از شئون امامان معصوم(علیهم ‏السلام) متقوِّم به روح قدسی آنان نیست و قابل تعلیم به دیگران می‏ باشد؛ چنان‏که دیگران صلاحیت تعلّم آن را داشته و می‏ توانند بعد از فراگیری آن طبق دستور امام معصوم(علیه ‏السلام) خود عمل نمایند.

جریان تأویل قرآن از قسم دوم است؛ زیرا گرچه علم به آن اصالتاً از اوصاف امام معصوم(علیه‏ السلام) به شمار می ‏آید، ولی تعلّم به دیگران از راه تعلیم خود امام معصوم(علیه‏ السلام) میسور بوده و عمل به آن نیز برابر راهنمایی رهبر معصوم(علیه ‏السلام) جایز، بلکه لازم می‏ب اشد.

شناخت حدیث :

اولاً سنّت به دو قسم منقسم است: یکی قطعی و دیگری غیر قطعی .

ثانیاً آنچه باید بر قرآن عرضه شود، همانا سنّت غیر قطعی است و هرگز سنّت قطعی نیازی به عَرْض بر قرآن ندارد؛ زیرا صدور آن از مقام عصمتْ قطعی است و چنین صادری یقیناً به خداوند منسوب می ‏باشد .

ثالثاً سنّت قطعی همانند قرآن کریم، گذشته از بی‏ نیازی از عَرْض بر منبع دیگر، خودش به عنوان منبع جداگانه مورد عَرْضِ سنّت غیر قطعی است؛ یعنی حدیث غیر یقینی، همان‏طوری که بر قرآن معروض می ‏شود، بر سنّت قطعی نیز معروض می‏ گردد.

رابعاً گرچه سنّت قطعی از دو جهت همانند قرآن کریم است یعنی در بی‏ نیازی از عَرضْ بر منبع دیگر و در اینکه خودش منبع عرض سنّت غیر قطعی می‏ باشد، همانند قرآن کریم است لیکن حجیّت و اعتبار آن متوقّف بر ثبوت رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و رسالت آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) متوقف بر معجزه بودن قرآن است (در صورتی که رسالت پیامبر به معجزه دیگر تکیه نکند).

رتبه حجیّت و اعتبار قرآن کریم، قبل از ثبوت رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏ باشد؛ در حالی که ثبوت رسالت آن حضرتْ مقدّم بر اعتبار و حجیّت سنّت قطعی اوست؛ زیرا خود سنّتِ قطعیْ معجزه نیست تا ذاتاً معتبر و حجّت باشد؛ بلکه به واسطه رسالت رسول‏ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به اعجاز قرآن کریم وابسته است.

اعتبار سنّت قطعی همتای حجیّت قرآن کریم نخواهد بود؛ بلکه از لحاظ رتبه متأخر از آن است؛ البته برای اثبات احکام شرعی چاره ‏ای جز رجوع به سنّت، همانند منابع غنی و قویّ دیگر نیست.

اگرچه سنّت قطعیْ فراوان نیست؛ ولی مهم‏ترین حلقه ارتباطی امّت با سنّت رسول‏ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همانا اهل‏ بیت عصمت و طهارت(علیهم ‏السلام) بوده ‏اند که متأسفانه مهجور و محجور شدند .

تأویل قرآن و کفر محاربان عترت طاهرین(علیهم ‏السلام)

حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود: «على بن ابى‏طالب(علیه ‏السلام) یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت أنا علی تنزیله»؛ زیرا بنا بر ظواهر تنزیلی قرآن کریم، اصحاب جمل و صفین و نهروان داعیه اسلام داشته و شهادت به وحدانیت و رسالت را اداء می‏کردند؛ لذا منافقان که در قیامت با کافران یکجا به دوزخ رفته، بلکه درکات منافقان از کافران فروتر و پایین‏ تر می‏ باشد،

در زمان رسول‏ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر تنزیل، همانند سایر مسلمین بودند و معاشرت آنان جایز و جنگ با آنها ناروا بود؛ ولی بر اساس تأویل، خواه به صورت تضییق دایره اسلام یا توسعه دایره کفر، آنها از قلمرو اسلام خارج و در منطقه کفر داخل بوده ‏اند، چنان‏که در قرآن وعده ظهور تأویل آن در قیامت داده شده و در آن روز کفر محاربان عترت طاهرین(علیهم ‏السلام) برای همگان روشن می ‏شود.

علم عترت طاهرین به غیب (علیهم ‏السلام) از راه تعلیم الهی

ولی سخن در این است که آیا آیه (...و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم)[ آل‏ عمران، آیه 7] از همان ادلّه به شمار می ‏آید به طوری که کلمه (و الراسخون) عطف بر (اللّه) جلَّ جلاله باشد؛ چنان‏که بسیاری از نصوص بر آن دلالت دارد یا آنکه آیه مزبور از آن ادلّه محسوب نمی ‏شود؛ گرچه حصر اضافی آن با ادلّه متقن دیگر قابل تقیید و تخصیص می‏ باشد؛ نظیر آیه (قل لا یعلم من فی السموات و الأرض الغیب إلا اللّه و ما یشعرون)[ سوره نمل، آیه 65] که ظاهرش حصر علم غیب در خداوند است و با ادلّه متقن قرآنی و روایی، حصر مزبورْ اضافی بوده و علم عترت طاهرین و سایر انبیاء و اولیای معصوم(علیهم‏ السلام) به غیب از راه تعلیم الهی ثابت می ‏شود.

بر این احتمال، کلمه (و الراسخون) عطف بر جلاله نبوده و آغاز جمله است و در مقابل جمله سابق، یعنی معادل (فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ...)[ آل‏ عمران، آیه 7] خواهد بود؛ چنان‏که بعضی از نصوص گواه بر آن می‏ باشد؛ نظیر آنچه کلینی(قده) از حضرت موسی بن جعفر(علیه‏ السلام) نقل نمود که آن حضرت به هشام بن حکم، چنین فرمود: «یا هشام! إنّ اللّه ذکر أُولى الألباب بأحسن الذکر و حلاهم بأحسن الحلیة و قال... (و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کل من عند ربّنا و ما یذّکر إلاّ أُولوا الألباب)».[ کافی، کتاب العقل والجهل، حدیث 12]

هم قرآن در مقام ذات خداوند، بدون تعیّن قرآنی وجود داشته و علم الهی است و هم انسان کامل در مقام غیب الهی، بدون تعیّن انسانی وجود داشته و علم خداوند خواهد بود و هیچ‏گونه حجابی در آنجا نیست.

روش تفسیر « قرآن کریم »با سنّت معصومین

حجیت قرآن مستقل است، نه منحصر و سنّت نیز بعد از اعتبار و بلوغِ حدِّ نصاب حجیّت، دارای استقلال در شعاع قرآن است، لذا توان هرگونه شرح، تفصیل، تقیید، تخصیص و مانند آن را نسبت به قرآن کریم دارا خواهد بود. قهراً اعتبار تفسیر قرآن به قرآن در حدّ استقلال است؛ نه انحصار؛ لذا اعتبار سنّت مسلّم معصومین(علیهم‏ السلام) که از منابع غنی و قویّ دین می‏ باشد، در تمام شئون تفسیر قرآنی لحاظ می شود

 تحدیدسنّت معصومین به قرآن کریم :

حجیّت سنّت و اعتبار سیرت معصومین(علیهم ‏السلام) مطلبی است قطعی که خود قرآن کریم، رسول اکرم و أُولی ‏الامر را مطاع قرار داده و مراجعه به پیامبر گرامی را لازم دانسته است و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز طبق نقل قطعی و مسلّم، قرآن و عترت را همتای هم و متلازم یک‏دیگر و غیر قابل تشتیت و تفریق معرفی کرده است؛ امّا یکی از آن دو وزنه وزینْ ثَقَل اکبر و دیگری ثَقَل اصغر است (البته در نشئه کثرت) و حجّیت سنّت نسبت به قرآن کریم، به نحو تأهّلی و شأنی است؛ نه آنکه ابتداء در عرض قرآن به نحو فعلی و مستقل باشد.

لیکن تذکر دو نکته ضروری است:

1.    اعتبار سنّت به وسیله قرآن است؛ یعنی حجیّت سنّت حدوثاً و بقاءً مرهون قرآن کریم می‏ باشد؛ زیرا قرآن سنّت را معتبر کرده است .

2.     سنّت قطعی، اعتبار خود را محدود به عدم تبائن با قرآن نموده است .

این تحدید با همان اصل اولی است، یعنی دلالت قرآن بر اعتبار سنّت، یا چیزی که مباین، معارض و مخالف با خود اوستْ ، قطعاً خود دچار اختلاف، تعارض و تباین درونی خواهد شد و با این تعارض درونی، اعتبار خویش را از دست می‏ دهد.

البته رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان مفسّرِ خبیر با تبیین و تحلیل مبادی تصوری و تصدیقی آیات ، مُعلّمِ قرآن است .

تفسیر قرآن به سنّت، گرچه لازم و ضروری است، لیکن چنین تفسیری در قبال تفسیر قرآن به قرآن، همانند ثَقَل اصغر است در ساحت ثَقَل اکبر؛ یعنی در طول اوست، نه در عرض او .

بلکه آنچه اولاً حجّت است، کلام خداست و آنچه را ثانیاً خداوند درقرآن حجّت قرار داد، یعنی سنّت معصومین(علیهم‏ السلام) مدیون حجّیت قرآن است؛ البته بعد از استقرار حجّیت حدوثاً و بقاءً، آنگاه سنت و قرآن متلازم هم‏ اند .

همتایی قرآن و عترت

سنّت به جا مانده از آن ذوات نوری(علیهم ‏السلام)؛ امّا خود عترت گرچه در حدیثِ قَطْعیِ ثقلین، به عنوان ثَقَل اصغر یاد شده‏ اند، در نشئه وحدت، هرگز حقیقت انسانِ کاملِ معصوم، از حقیقت قرآن مجید جدا نیست و به هیچ‏ وجه نمی‏ توان اثبات نمود که قرآن یعنی کلام خدا بر حقیقت خلیفه تامّ الهی که آن هم کلمه علیای خداستْ، بالاتر است.

مقام عترت معصومین ، همان مقام خلیفة اللّه

عنوان نور، تبیان و مانند آن ، اختصاصیِ به قرآن کریم ندارد؛ چنان‏که درباره خصوصِ کتابِ حضرتِ موسای کلیم(علیه ‏السلام) چنین فرمود: (...قل من أنزل الکتاب الذی جاء به موسی نوراً و هدیً للناس...)[ سوره انعام، آیه 91] ؛ (و اتیناهما الکتاب المستبین)[ سوره صافات، آیه 117]؛ (ثم اتینا موسی الکتاب تماماً علی الذی أحسن و تفصیلاً لکلّ شی‏ء)[ سوره انعام، آیه 154]؛ (... تفصیلاً لکل شی‏ء...)[ سوره اعراف، آیه 145]. چیزی که نور، مستبین و تفصیل همه چیز است، حتماً درباره خودش نیز روشن، آشکار، مفصّل و مبسوط خواهد بود.

نیز درباره پیامبرانِ دیگر بدون اختصاص به رسول خاص، چنین فرمود: (...جاءوا بالبینات و الزبر و الکتاب المنیر)[ سوره آل عمران، آیه 184]؛ بر هر پیامبری که به همراه خود کتاب آورد، آن کتاب روشن و روشنگر است و هیچ ابهامی در آن نیست؛ مگر آنکه تیرگیِ تحریف، تاریکیِ تبدیلِ بشری در آن راه باید که چنین رَخْنه باطل و تیرگی نابه‏ جا هرگز به قرآن کریم ره نیافته و نخواهد یافت؛ (لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه...).[ سوره فصلت، آیه 42]

پیامبر خدا اعم از خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) و غیر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) مُعلّمِ کتاب و حکمت معرفی می‏فرماید: (و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه لیُبیّن لهم فیضلّ اللّه من یشاء ویهدی من یشاء و هو العزیز الحکیم)[ سوره إبراهیم، آیه 4]؛ (...و لکن کونوا ربّانیّن بما کنتم تعلّمون الکتاب...).[ سوره آل‏عمران، آیه 79]

درباره خصوص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته از عنوان مُبیّن، معلّم کتاب و حکمت[سوره جمعه، آیه 2]، وصف ممتاز سراج منیر را یاد کرد و چنین فرمود: (یا أیها النبیّ إنّا أرسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً  و داعیاً الی اللّه بإذنه و سراجاً منیراً).[ سوره احزاب، آیات 45 ـ 46]

نکات محوری:

منظور از سنّت، حدیث لفظی ، سکوت و عدم ردع (تقریر)، فعل، قول؛ ولی قرآن فقط لفظ است؛ اما سنّت معصومین(علیهم ‏السلام) شامل هر سه قسم می‏ باشد .

قرآن کریم که تمام الفاظ آن عین کلام خداست اولاً و هیچ نیازی به اجرای اصول عقلایی ندارد به علاوه ، سنّت معصومین(علیهم ‏السلام) هر قسمی که باشد، بعد از ثبوت اعتبار و حجّیت می‏ تواند مفسّر قرآن قرار گیرد.

لزوم عرضه سنّت معصومین(علیهم ‏السلام) بر قرآن کریم

دین حنیف اسلام، ابدی است و لزوم عرضه بر قرآنْ دائمی است، معلوم می ‏شود نزاهت قرآن از آسیبِ تحریف نیز ابدی می‏ باشد .

موافقت با قرآن شرط حجیّت نیست؛ بلکه مخالفت با آن مانع اعتبار می‏ باشد. پس، منظور از عَرضْ همانا احراز عدم مخالفت سنّت مَعْروض با قرآن کریم است؛ نه اثبات موافقت با آن.

بنابراین، تمام قرآن بدون مراجعه به سنّت باید به عنوان میزانِ سنجش روشن باشد و حجیّت استقلالی، نه انحصاری داشته باشد.

در مبحث همتایی قرآن و عترت (نه قرآن و حدیث) یکی ثَقَل اکبر بودن قرآن نسبت به عترت و دیگری همسانی آن دو با هم می‏ باشد؛ چنان‏که روایات وارد در این‏ باره دو طایفه ‏اند؛ لِسانِ یکی از آن دو طایفه این است که أحدهما اکبر ولِسانِ طایفه ی‏دیگر این است که رسول ‏اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دو سبّابه از دو  خود را کنار هم قرار داد و فرمود: کهاتین، و سبّابه و وسطا را کنار هم قرار داد و فرمود: لا اقول؛ نمی‏گویم: کهاتین.[ بحار الأنوار، ج 89، ص 103]

احاطه کامل به« قرآن کریم »

عترت طاهرین(علیهم‏ السلام) انسانهای کامل و خلیفه تامّ الهی‏ اند، به اضلاع سه ‏گانه مثلث دینی، یعنی قرآن، سنّت و عقل برهانی احاطه کامل دارند. اگر آن ذواتِ نوری، مرجعیت و رهبری علمی و عملی امت اسلامی را به عهده می‏ داشتند و چنین سمت‏ هایی از آنان سلب نمی‏ شد، هر سه منبع غنی و قوی را به نهج کمال و تمام به جامعه بشری ابلاغ می‏ نمودند.

شکوفایی عقل برهانی

 آن ذواتِ مقدّس از طرفی در تفسیر قرآن به قرآن، همانند رسول‏ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر این اعتقاد بوده ‏اند که آیات قرآن مجید نسبت به یک‏دیگر ناطق، شاهد و مصدّق ‏اند؛ لذا از گفتار مفسّرانه و شهادت مُبَیّنانه و تأیید و تعیین مصدّقانه آیاتْ برابر همدیگر استدلال تام می ‏نمودند و از طرف دیگر، سنّت آنان که بیش و پیش از دیگران برای خودشان روشن بوده است: «أهل ‏البیت أدری بما فیه»، مورد استشهاد و استمداد تفسیری واقع می‏ شد و از طرف سوم، آن ذوات نوری که وارثان راستین انبیاء(علیهم‏ السلام) هستند، در جریان اِثاره دفائن عقولْ سهم وافری داشته و دارند. لذا آنان محور ثَوْره و انقلاب و شکوفایی عقل برهانی ‏اند؛ چنان‏که حضرت علی(علیه‏ السلام) به نحو اجمال در این باره اشاره فرموده است: «فبادروا العلم من قَبْل تصویح نَبْتِه و من قبل أن تُشْغَلو بأنفسکم عن مُسْتَثار العلم من عند أهله»؛[ نهج البلاغه، خطبه 105] یعنی پیش از پژمرده شدن نهال علم و قبل از اشتغال به گرفتاری های خودی، از مدار ثَوْرتِ دانش و میدانِ انقلاب و مَکانِ شکوفائی علم بهره‏ گیرید.

نتیجه:

خسارتی که از انزوای انسان های کامل معصوم، دامنگیر جهان بشریّت، به ویژه امّت اسلامی شده است، بیش از حدّ احصاء است؛ زیرا آن ذوات نوریْ جامع هر سه منبع دین بوده‏ اند و اما دیگران، نه جامع آگاهی از منابع ‏اند و نه اگر فرضاً بتوانند علم به آنها را جمع نمایند، جمع آنها «جمع سالم» است؛ بلکه جمع آنها حتماً «مکسّر» یا «محتمل الکسر» است.

 

 

  [سرچشمه اندیشه جلد 1 - آیتالله جوادی آملی -از صفحه 28  تا صفحه 45]

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۸
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی