موانع تفسیر به رأی« قرآن کریم » (6)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
موانع تفسیر به رأی« قرآن کریم » (6)
مقدمه :
پیرامون تفسیر به رأی مطالبی مطرح است که باید به برخی از آنها اشاره شود: معنای تفسیر به رأی از جهت موضوع و از حکم تا حدودی که هم موضوع آن روشن شده و هم حکم آن : اینکه چرا عقلاً و نقلاً مذموم و ناصواب است .
معنای تفسیر به رأی قرآن
تفسیر به معنای روشن ساختن چیزی که ضروری و هویدا نیست و به معنای پرده برداری از چهره جمله یا لفظی که معنای آن آشکار و واضح نیست، یک مطلب نظری است که چونان آراء نظری دیگر باید به بدیهی برگردد و در ظلّ یک مطلب بیّن و آشکار، مُبیّن گردد؛ از این جهت، فرقی بین مفرد و قضیّه نیست؛ زیرا مبادی تصوری همانند مبادی تصدیقی، گاهی ضروریاند و زمانی نظری و ترتّب حکم تفسیر در هر دو قسم جاری است.
تفسیر، یک نحو تصدیق است؛ زیرا حکم به اینکه معنای آیه چنین است و مقصود خداوند از آیه، فلان مطلب میباشد، به نوبه خود، قضیه و مسأله خواهد بود؛ لذا علم تفسیر همانند علوم دیگر، دارای مبادی و مسائل است و لازم میباشد که در تعریف تفسیر، قیدِ «به قدر طاقت بشری» مأخوذ شود.
تفسیر روشمند :
تفسیر هر کلامی اعم از دینی یا غیر دینی و کلام دینی اعم از قرآنی یا روایی، باید روشمند باشد تا بتوان آن را به متکلم آن کلام اسناد داد. کلام هیچ متکلمی را نمیتوان به رأی خود تفسیر نمود، سپس آن را به متکلم آن کلام اسناد داد و در این جهت، فرقی بین کلام دینی با غیر دینی نمیباشد؛ گرچه تفسیرِ متونِ دینی به رأی، با خطر عقوبت الهی همراه میباشد.
خطر ارتداد :
تفسیر قرآن به رأی، گذشته از منع عقلی که اجمال آن به اشارت رفت، دلیل نقلی فراوانی بر منع از آن رسیده است که تهدید به ورود در آتش و تخویف به خروج از دین و ترهیب به ارتداد و تخشیه به عدم ایمان، از پیآمدهای تلخ تفسیر قرآن به رأی شمرده شد.
معارفِ برینِ قرآن را که در عصر بعثت سابقه نداشت و ادعای قرآن کریم نیز چنین تنظیم شده است که بخشی از رهآورد وحی از قلمرو قدرت بشر بیرون میباشد.
نمونه ای از آیات :
1. (إنّا جعلناه قراناً عربیّاً لعلّکم تعقلون و إنّه فی أُمّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم)[ سوره زخرف، آیات 3 ـ 4]؛ یعنی کتاب حاضر را به کالبد عربی آشکار قرار دادیم تا شما بعد از آشنایی به قوانین تازی و ادبیات عرب از مضامین آن بهره علمی و عملی ببرید و آن را تعقل نمایید.
2. (کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا ویُزکیکم ویُعلّمکم الکتاب و الحکمة ویُعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون)[ سوره بقره، آیه 151]؛ یعنی فرستاده ما چند کار انجام میدهد: یکی تلاوت آیات و قرآئت آن بر جامعه بشری تا مردم خواندن کتاب خدا را فراگیرند و دیگری تهذیب ارواح و تزکیه نفوس تا دلهای جامعه پاک گردد و سومی تعلیم مطالب کتاب و معارف حکمت و چهارمی تعلیم چیزی که جامعه بشری، نه تنها آن را نمیداند، بلکه هرگز نمیتواند با ابراز دانشهای عادی خودْ آن را فرا گیرد.
جامعه انسانی اگر به حجّت درونی و مصباح پر فروغ نهانی و نهادی خویش، یعنی عقل و فطرت، رجوع نماید و غبار اغیار را از اندام آن دور دارد و به آهنگ دلپذیر آن گوش فرا دهد و تمام نصایح و مصالح او را دَرْیابد تا دُر یابد، باز هم بدون وحی نمیتواند به آن مقام نزیه بار یابد، اگرچه در بخش فراگیری کتاب و حکمت نیز تا حدودی چنین است.
مرحله تزکیه روح و همچنین علمی که اصلاً در قلمرو بشر عادی پیدا نمیشود ؛ به طوری که نام آن هم فقط به نحو کنایه (...ما لم تکونوا تعلمون)،[ سوره بقره، آیه 151] فرموده است: (...فلا تعلمُ نفسٌ ما أُخفی لهم من قرّة أعینٍ...).[ سوره سجده، آیه 17]
شاید آن مقام ، از آنِ کسی باشد که در معارف عقلی، گذشته از تعلیم کتاب و حکمت، از (...یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون)[ سوره بقره، آیه 151] بهره بُرد و هم در فضائل روحی، گذشته از (...یزکّیهم...)[ سوره جمعه، آیه 2] که نصیب غالب پرهیزگاران شده و میشود، (...الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا اللّه...)[ سوره اعراف، آیه 43] این باشد که نیل به چنین مقام ، به صرف عقلْ امکان پذیر نبود و راههای عادی برای وصول به آن نارسا بود؛ بلکه عنایت ویژه وحی الهی توان چنین رهنمودی را داشت.
ضمناً میتوان از تعبیر حدیث ثقلین راجع به قرآن کریم به عنوانِ حَبْلِ ممدودی که یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگر آن به دست مردم استْ کمک گرفت؛ زیرا حقیقت قرآن، موجود مستقلی است که مرحله الهی بودن او با مرحله عربی مبین بودن مرتبط میباشد.
آنچه از حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) درباره اهتمام به قرآن و محور قرار دادن آن ؛ «ألا إنّ کلّ حارثٍ مبتلى فى حرثهِ و عاقبة عمله، غیر حرثة القرآن؛ فکونوا من حرثته و أتباعه و استدلّوه علی ربّکم و استنصحوه علی أنفسکم و اتّهموا علیه آرائکم و استغشوا فیه أهواءکم»[ نهج البلاغه، خطبه 176]؛ «یعطف الهوی علی الهدی، إذا عطفوا الهدی علی الهوی ویعطف الرأى علی القرآن إذا عطفوا القرآن علی الرأى».[ همان، خطبه 138]
البته منشأ تفسیر قرآن به رأی و نیز تفسیر سایر متون دینی دیگر به رأی، گاهی جهلِ علمی است و زمانی جهالت عملی. گاهی شبهه علمی است و زمانی شهوت عملی. گاهی بیمایگی و زمانی بیماری و گاهی تهی مغزی و زمانی سیه دلی.
برای هیچ کسی سخن گفتن به رأی خود روا نیست و اگر رأی او صائب باشد، خود او خطاکار است؛ زیرا در صورت گمان سخن گفته است و کسی که در دین خدا به صرف گمان سخن بگوید، چیزی را که نمیداند به خدا اسناد داده است و خداوند در قرآن کریم چنین اسنادی را تحریم نموده است (...و أن تقولوا علی اللّه ما لاتعلمون).[ سوره اعراف، آیه 33]«مَنْ قال فى القرآن برأیه فأصابَ فقد أخطأ»؛ یعنی اگر کسی طبق رأی خود قرآن را تفسیر کرده باشد و اتفاقاً رأی او درست باشد، گرچه قول او صائب است، لیکن فعل او صواب نیست...[ تفسیر طبری، مقدمه ج 1، ص 27.]
موانع نقلی تفسیر به رأی« قرآن کریم »
در جریان منع تفسیر به رأی، گذشته از دلیل عقلی و نیز دلیل روایی فراوان، میتوان از متن قرآن کریم در این زمینه استفاده نمود .
اجمال صورتهای ممنوع :
1. تفسیر جاهلانه نسبت به اصل محتوا؛ یعنی مطلبی از آیهای برداشت شود و بر آن تحمیل گردد، سپس آیه مزبور بر معنای تحمیلی محمول شود، در حالی که آن مطلبْ مطابق با برهان نیست و در این جهت، فرقی نمیکند که برهان مطلب، فلسفی یا کلامی باشد یا تجربی و یا نقلی؛ اگر محتوا جزء معارف تجریدی بود، اثبات آن مضمونْ برهان فلسفی یا کلامی میطلبد و اگر محتوا جزء مسائل تجربی بود، اثبات آنْ شاهد آزمایشی و تجربه طلب میکند؛ چنانکه اگر جزء قصص و سیرههای انبیا و اولیاء(علیهمالسلام) بود، اثبات آن سند معتبر نقلی میخواهد. پس، اگر مطلبی وابسته به یکی از رشتههای عقلی یا نقلی بود و بدون دلیل از آیه استظهار شد و بر آن تحمیل گشت، سپس آیه بر معنای تحمیلی حمل شد، چنین تفسیر جاهلانهای تفسیر به رأی و ممنوع است و قرآن کریم در این باره چنین فرموده است: (و لا تقفُ ما لیس لک به علم إنّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ أُولئک کان عنه مسئولاً).[ سوره اسراء، آیه 36]
2. تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدّی متکلم و اسناد محتوا به او؛ یعنی مطلبی از آیه برداشت شود که آن مطلب از جهت اسناد به برهانِ مناسب خود، اعم از عقلی، تجربی و نقلی، صحیح و تامّ میباشد؛ لیکن از جهت اراده جدّی متکلم و اینکه وی همین محتوا را از آیه اراده نموده است، نیازمند به دلیل معتبر میباشد.
دلیلی که عهدهدار صحت استناد محتوای مزبور به متکلم است، یا عقلی است و یا نقلی. اگر دلیل عقلی تام بر استحاله یا بطلان معنای دیگر و عدم تناسب محتوای دیگر با پیام آیه اقامه نشد یا دلیل نقلی معتبر بر اراده خصوص معنای مزبور از آیه مورد نظر ارائه نشد، اسناد اراده جدّی و حتمی خصوصِ مطلبِ معهود به متکلم، از سنخ تفسیر به رأیِ مذموم خواهد بود. وظیفه مفسّر در اینحال، استناد احتمالی معنای مزبور به متکلم میباشد؛ یعنی محتوای یاد شده را یکی از معانی احتمالی اراده متکلم بداند و بگوید: ممکن است متکلم، فلان محتوا را اراده کرده باشد؛ نه حتماً همین را اراده نمود ولاغیر.
3. تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدّی متکلم و اسناد اراده احتمالی به وی؛ یعنی مطلبی از آیه برداشت شود که مطابق با برهانِ مناسب با فنّ خود میباشد؛ لیکن دلیل عقلی یا نقلی معتبر قائم است بر اینکه متکلم در خصوص آیه محل بحث، حتماً آن را اراده نکرده است؛ بلکه محتوای دیگر را اراده نمود که در اینحال، نه تنها اسناد قطعی مطلب مزبور به متکلم نارواست و از قبیل تفسیر به رأیِ مذموم است، بلکه اسناد احتمالی آن به متکلم هم از این قبیل خواهد بود؛ زیرا با قیام شاهد عقلی یا نقلی معتبر بر عدم اراده مطلب مزبور از طرف متکلم و اراده مطلب دیگر، نمیتوان محتوای یاد شده را جزء معانی احتمالی آیه دانست.
به هر تقدیر، همه اینها از نظر قرآن کریم ممنوعاند و دلیل قرآنی آن بر منع امور یاد شده، یکی آیه (...ألم یُؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی اللّه إلاّ الحقّ و درسوا ما فیه و الدار الآخرة خیر للذین یتقون أفلا تعقلون)[ سوره اعراف، آیه 169] میباشد؛ زیرا در این آیه اسناد مطلب به خداوند در صورتی که عالمانه نباشد، روا نیست و عالمانه نبودن آن به دو قسم است: یکی آنکه اصل مطلبْ مطابق علم نیست. دوم آنکه گرچه اصل مطلبْ صحیح و علمی میباشد؛ لیکن اسناد مطلب علمی به خداوند بدون شاهد روا نیست.
زیرا گرچه خداوند هر چه میفرماید عالمانه و علمی است، اما در خصوص آیه محل بحث، آیا فلان مطلب علمی را اراده کرده یا مطلب علمی دیگر را، نیازمند به دلیل جداگانه است. اگر دلیلی بر حصر مطلب صحیح اقامه شد، فقط همان مطلب محصور به صورت تعیین به خداوند اسناد داده میشود؛ وگرنه به تفسیر و نسبت غافلانه به اراده جدّی متکلم، در حالی که اصل مطلبِ برداشتْ شده از آیه محل بحث صحیح باشد و متکلم نیز همان مطلب درست را اراده نموده باشد؛ لیکن مفسِّرْ راهی برای اثبات اراده متکلم نداشته باشد و یا آن را نپیموده باشد که در این حال، با اینکه حُسْنِ فعلی محفوظ است، لیکن حُسْنِ فاعلی محفوظ نیست؛ زیرا فاعل یعنی مفسّر، بدون تحقیق از جهت استناد مطلب مزبور به متکلم، آن را به وی نسبت داده است.
این کار دوم روا نبود؛ گرچه کار اول یعنی اصل استنباط مطلبِ معهود از آیه محل بحث درست بوده است. از اینجا میتوان گفت که مفسّر، دو فعل انجام داد که اوّلی واجدِ حُسن بود و دومی فاقد حُسن؛ زیرا کار دوم، گرچه تصادفاً مطابق با واقع شد، لیکن مفسّر در این کار، برهانی فراهم نکرد و نابینایانه حرکت کرد. گرچه بدون تصادم به مقصد رسیده است، لیکن از توبیخ تجرّی و سرزنش سرکشی مصون نیست.
4. تفسیر غافلانه نسبت به اصل محتوا، در حالی که هم آن مطلب معهود، «فینفسه» صحیح میباشد و هم آن محتوای صحیح را متکلم اراده نموده است؛ لیکن مفسّر مزبور، نه تنها درباره صحت صدور و استنادِ مطلبِ معیّن به متکلم، تحقیقی نکرده است، بلکه در صحت اصل مطلب نیز هیچگونه تحقیقی ننموده است و صرفاً به خرصْ و تخمین خود، هم آیه را معنا نموده است و هم معنای تخمینی خود را به متکلم اسناد داده است.
اکنون روشن شد چرا تفسیر قرآن بدون علم و قبل از بررسی و تحقیق مذموم بوده و به عنوان تفسیر به رأی مطرود است،