تفسیر عالمانه « قرآن کریم » (8)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تفسیر عالمانه « قرآن کریم » (8)
مقدمه :
تفسیر عالمانه که تحلیل مبادی تصوری و تصدیقی محتوای آیه مستند به ضوابط علمی باشد، تفسیر به رأی نبوده و مشمول ادله منع از آن، یعنی تفسیر به رأی نخواهد بود.
مصونیت از تناقض و تضادّ در کلام خدا و کلام پیامبر
خداوند فرمود: (إنّا جعلناه قراناً عربیاً...)[ سوره زخرف، آیه 3] ، (بلسانٍ عربیّ مبین)[ سوره شعراء، آیه 195]؛ (و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه...)[ سوره ابراهیم، آیه 4] ؛ (و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شیء)[ سوره نحل، آیه 89]؛ (...ما فرّطنا فی الکتاب من شیء...).[ سوره انعام، آیه 38]
چگونه می شود که خداوند، قرآن را به عربی مبین بودن و به زبان قوم رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودن و به بیان مردمی بودن وصف نماید؛ در حالی که چیزی از ظاهر او فهمیده نشود.
خداوند گروهی را بر اثر استخراج معانی از قرآن مدح کرد و فرمود: (...لعلمه الذین یستنبطونه منهم...)[ سوره نساء، آیه 82.] و عدّهای را که در آن تدبّر نمینمایند، نکوهش کرد و چنین فرمود: (أفلا یتدبّرون القران أم علی قلوبٍ أقفالها)[ سوره محمد، آیه 24] و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: (إنّى مخلّف فیکم الثقلین...)[ بحار الأنوار، ج 89، ص 102] پس، کتاب خدا همانند عترت(علیهم السلام) حجّت است و چیزی که مفهوم نمی شود، چگونه حجّت خواهد بود و از حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) لزوم عرض حدیث بر قرآن و قبول موافق با قرآن و ردِّ (ضَرْبِ به حائط) مخالف با آن رسیده است و چیزی که مفهوم نمی گردد، چگونه معیار و «مَعْروض علیه» واقع می شود. پس، همه این شواهد دلالت می کند بر اینکه ظاهر ابتدایی انحصار فهم قرآن به حدیث، متروک می باشد.
در جمعبندی نهایی چنین گفته است: معانی آیات قرآن کریم چهار قسماند:
1. چیزی است که علم به آن مختص به خداست. پس هیچکس نمیتواند به تکلّف در آن باره سخن گوید و خواهان معرفت آن شود؛ مانند: (یسألونک عن الساعةِ أیّانَ مُرْساها قل إنّما علمها عند ربّی لا یجلّیها لوقتها إلاّ هو...)[ سوره اعراف، آیه 187] ، (إنّ اللّه عنده علم الساعة...).[ سوره لقمان، آیه 34]
2. چیزی است که ظاهر آن با معنایش مطابق است و هر لغت دان که مخاطب آن باشد معنای آن را می فهمد، مانند: (و لا تقتلوا النفس الّتی حرّم اللّه إلاّ بالحق...)[ سوره انعام، آیه 151] و مانند: (قل هو اللّه أحد).[ سوره توحید، آیه 1]
3. چیزی است که مُجْمَل میباشد و ظاهر او از مراد تفصیلی آن آگاه نمیکند؛ مانند: (أقیموا الصلوة و اتوا الزکاة)[ سوره بقره، آیه 43 و 83]؛ (و للّه علی الناس حجّ البیت من استطاع إلیه سبیلاً)؛[ سوره آلعمران] (...و اتوا حقّه یوم حصاده...)[ سوره انعام، آیه 141] ، (و فی أموالهم حق معلوم)[ سوره معارج، آیه 24]؛ زیرا تفصیل عَدَد نماز و عدد رکعت ها و تفصیل مناسک حج و شروط آن و مقادیر نصاب زکات، بدون بیان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) استخراج نخواهد شد و سخن به تکلّف گفتن در این باره ممنوع است و ممکن است اخبار مزبور (نهی از تفسیر به رأی) شامل این قسم باشد.
4. چیزی است که لفظ در آن مشترک بین دو معنا یا بیش از آن میباشد و اراده هر کدام از آنها به تنهایی صحیح است؛ در این مورد بدون سخن معصوم (پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یا امام(علیه السلام)) نمی توان مطلبی را ارائه کرد؛ فقط می توان در حدّ احتمال چنین گفت که هر کدام از آنها به تنهایی می تواند مقصود خداوند باشد و خداوند به مراد خود آگاه است؛ البته اگر لفظْ مشترک بود و طبق دلیل جداگانه، اراده یک معنای معیّن ممکن بود، نه غیر آن، در این مورد می توان گفت: مراد خداوند همان معنای معیّن است.[ مقدمه تفسیر تبیان، ج 1، ص 3 ـ 6]
طبق حدیث ثقلین و مانند آن، تحدید، تقیید، تخصیص و نظایر آن، حتماً به وسیله روایات اهل بیت(علیهم السلام) انجام می پذیرد و در هر موردی که دلیلی بر تخصیص یا تقیید یافت نشد، به همان مطلق یا عام قرآنی به استناد اصالة اطلاق یا عموم، مراجعه میشود؛ مگر آن که ثابت شود فلان آیه معیّن، در صدد اصل تشریع است، نه در صدد بیان حکم تا اطلاق یا عموم داشته باشد.
تفسیر درایی « قرآن کریم »رأیِ عالمانه :
منظور از تفسیر قرآن به رأی، همان طوری که قبلاً بازگو شد، این است که مطابق با معیارهای مفاهمه عرب نباشد و نیز موافق با اصول و علوم متعارفه عقلی نباشد و همچنین مطابق با خطوط کلی خود قرآن نباشد و...؛ وگرنه تفسیر درایی مصون از آفتهای یاد شده روا می باشد.
«من فسّر القرآن برأیه فقد افتری علی اللّه الکذب» و قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم): «و من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السماء و الأرض، کل بدعة ضلالة و کل ضلالة سبیلها إلی النار»[ تفسیر برهان، ج 1، ص 18]. در این حدیث، تفسیر به رأی در کنار فتوای بدون علم قرار گرفت و هر دو از مصادیق بدعت تلقّی شد.
معلوم است که منظور از فتوای بدون علم، همان افتاء به رأی است؛ و گرنه مجتهد جامع شرایط افتاء، گرچه رأی خود را اظهار می دارد، لیکن آن رأیِ عالمانه هرگز مصداقِ افتاء بدون علم نیست. در تفسیر به رأی نیز مطلب همینطور است:عن أمیرالمؤمنین(علیه السلام): «قال اللّه جلّ جلاله ما آمن بى من فسّر برأیه کلامى وما عرفنى من شبّهنى بخلقى، ما علی دینى من استعمل القیاس فى دینى».[ تفسیر برهان، ج 1، ص 18]
در این حدیث، تفسیر به رأی در ردیف تشبیه خالق به مخلوق و در کنار قیاس قرار گرفت که هر دو از علوم متعارفه و اصول بیّن علمی تهیاند؛ قهراً جاهلانه اند، نه عالمانه. امام صادق(علیه السلام) در پاسخ از سؤال درباره قضا و حکومت چنین فرمود: «من حکم برأیه بین اثنین فقد کفر و من فسّر برأیه آیةً من کتاب اللّه فقد کفر».[ همان، ص 19] در این حدیث، تفسیر به رأی در ردیف قضا و داوری جاهلانه و خودسرانه یاد شده؛ یعنی اگر قضای داور به استناد علم مستفاد از شواهد و ادلّه نبود یا به استناد گواهی و سوگند انجام نپذیرفت، فقط به رأی و هوای قاضی تکیه دارد.
مثلاً آنچه از حضرت امام صادق(علیه السلام) رسیده است که: «لیس شىء أبعد من عقول الرجال منه (القرآن) ان الآیة لتنزل أوّلها فى شىء و أوسطها فى شیء و آخرها فى شىء و هو کلام متصل ینصرف علی وجوه»،[ تفسیر برهان، ج 1، ص 19] یعنی هیچ عالمی مجاز نیست که به صرف براهین عقلی و شواهد علمی، آیه قرآن را معنا کند و از شواهد نقلی، اعم از قرآنی و روایی و تاریخی غفلت نماید و یا اینکه با جمع بندی ادله عقلی و نقلی دعوای اکتناه نماید و بگوید: رأی من، موافق کُنه پیام قرآن میباشد.
آنچه از پیشگامان تفسیر، یعنی صحابه و پیروان آنان رسیده است، همگی آن از سنخ تفسیر روایی نبود؛ بلکه از قبیل تفسیر درایی بود و طبق اختلاف استعدادها و برداشتها و استنباطهای متنوعْ تفسیر می نمودند. از طرف دیگر، اگر تفسیر قرآن منحصر به موارد وجود روایت تفسیری باشد، لازم می آید که بسیاری از آیات تفسیر نشود؛ زیرا روایات تفسیری مأثور بسیار اندک است.
تفسیر اجتهادی« قرآن کریم »
چیزی که صریح و نص و ضروری است، نیازی به تفسیر ندارد؛ خواه از سنخ دعوت عام و هدایت همگانی باشد و خواه ناظر به بیان احکام فقهی و مانند آن و چیزی که ضروری نبوده بلکه نظری است، صریح نبوده بلکه آمیخته با مورد سؤال و تأمل می باشد، محتاج به تفسیر است و در این باره تفسیر به رأی صحیح نخواهد بود و هیچ تفاوتی هم بین دعوت عام و بین بیان احکام خاص نمیباشد.
علم و اجتهاد
تفسیر به رأی یا بر اثر جهل در مقابل علم و آگاهی است یا براثر جهالت در قبال عقل و وارستگی که یکی به نقص عقل نظری بر می گردد و دیگری به ضعف عقل عملی: [العقل] «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».[ بحار الأنوار، ج 1، ص 116] هر آیهای که برخلاف قواعد علمی (یعلّمهم الکتاب و الحکمة)[ سوره جمعه، آیه 2]و بر خلاف فضائل نفسانی (یزکّیهم)[ سوره جمعه، آیه2] تفسیر شود، تفسیر آن به رأی خواهد بود و در این جهت، فرقی بین آیات دعوت عام و آیات احکام و معارف خاص نیست.
مطلب دیگر آنکه آیات تحدّی و مانند آن که پیرامون اصل ضرورت وحی، دین، نبوت، رسالت، عصمت و...، رهنمود دارند، گرچه تفسیر آنها به رأیْ باطل و مذموم است، لیکن تفسیر آنها به علم و اجتهادْ معقول و مقبول صحیح و ممدوح می باشد؛ چنانکه استقلال عقل را استغناء اجتهاد بالغ نیز معقول و مقبول است؛ زیرا در این مرحله هنوز معجزه بودن قرآن و رسالت نبیّ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت نشد تا سنّت معصوم ضمیمه آیات قرآن شود؛ لیکن رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در این مرحله نیز به عنوان مبیّن، معلّم و مفسّر، مورد پذیرش است.
زیرا آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) نه به عنوان رسول معصوم که سخن وی تعبّداً حجّت است، بلکه به عنوان معلّمی که توان تحلیل مبادی تصوری و مبادی تصدیقی آیات مورد بحث را به خوبی دارد و در احتجاج توان تبیین، تعلیل و دفاع عالم خداوند خود را تالی آیات معرفی نمود؛ (نتلوا علیک من نبأ موسی و فرعون بالحق لقوم یؤمنون)[ سوره قصص، آیه 3] (سوره آلعمران، آیه 58؛ سوره بقره، آیه 252؛ سوره آلعمران، آیه 108، سوره جاثیه، آیه 6) و نیز خود را مبیّن آیات و هادی سنّت ها معرفی نمود (سوره نساء، آیات 176، 26 و ...) و همچنین خود را مزکّی نفوس معرفی نمود (سوره نساء، آیه 49)؛ آنگاه همین اوصاف سه گانه یاد شده را به رسول خود اسناد داد (سوره بقره، آیه 151، 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2 و...)، چنانکه تبیین را به نحو عموم از خصائص نبوت عام دانست و چنین فرمود: (و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم...)[ سوره إبراهیم، آیه 4] و همین معنا را به نحو خصوص به رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت داد و در نتیجه وظیفه علمی مردم را هم روشن کرد و چنین فرمود: (...و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل إلیهم...)[ سوره نحل، آیه 44] ؛ (و ما أنزلنا علیک الکتاب إلاّ لتبیّن لهم الذی اختلفوا فیه...)[ سوره نحل، آیه 64] ؛ چنانکه لزوم تبیین آیات و احکام الهی را به عهده عالمان دین قرار داد و در این باره چنین فرمود: (و إذ أخذ اللّه میثاق الذین أُوتوا الکتاب لتبیِّنُنَّه للناس).[ سوره آل عمران، آیه 187]
روشن است که یکی از بهترین راه خلیفه پروری آن است که خداوند اسمای حسنای خود را برشمرد و اوصاف و افعال خود را باز نماید، آنگاه انبیاء را به آنها امر کند؛ سپس اثر امتثال و اتصاف آنها را برای جامعه بازگو نماید و در مرحله نهایی، دیگران را به آن اسماء و اوصاف و افعال فراخواند تا به دنبال انبیاء به مقام خلافت الهی به نوبه خود بار یابند.
تعلیم، تبیین، تعلیل و دفاع از احکام و حِکَم خداوند، قبل از اثبات نبوّت، عصمت، اعجاز و مانند آن از عناصر محوری نبوّت، جنبه تعبدی ندارد؛ بلکه فقط جنبه تعلیمی و ارشادی و تحلیل عقلی دارد تا مبادی نظری، اعم از تصوری و تصدیقی، برای مخاطبان روشن گردد و تا تلازم مقدم و تالی و یا بطلان تالی در قیاس استثنایی معلوم شود، هیچکدام جنبه تعبدی و صبغه سنّتی ندارد؛ بلکه فقط جنبه علمی و صبغه عقلی دارد. از اینجا موارد قدح و نقد نوشتار برخی روشن خواهد شد و تفصیل موارد نقد و نشر موارد قدح در اثر وضوح به عهده مراجعه کننده می باشد.[ تفسیر مناهج البیان، ج 1، ص 45ـ 53]