لوح محفوظ

پیوندها

 

صورت ‏پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(7)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                   کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

نظریه فروید درباره انسان

 

کاوش در مجموع نظرات فروید نیازمند پیش‏زمینه‏های زیست شناختی و روان‏پزشکی است؛ امّا چون ورود به این دو حوزه بیرون از قلمرو تفسیر کنونی است، تنها به یکی از اساسی‏ترین نظرات او اشاره می‏کنیم. . . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۲۰
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

 

صورت ‏پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(6)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                    کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

فلسفه آشفته نیچه

 

در میان متفکران بشر به ویژه در غرب، گاه به شخصیت‏هایی برمی‏خوریم که با شنیدن پیام آنان یا باید آن‏ها را به غایتْ پیچیده، بدیع و شگفت‏انگیز دانست یا در نهایت خُردی، بی‏مقداری و عدم تعادل فکری تلقی کرد. فردریش نیچه از کسانی است که در نیمه دوم  . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۲
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

 

صورت ‏پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(5)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                  کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

گذری بر نظریات مارکس

 

شخصیت فلسفی و تفکرات جامعه‏شناختی کارل مارکس را جز با بازتاب اندیشه‏های استاد وی، یعنی هگل نمی‏توان ارزیابی کرد؛ از این‏رو، پرداختن به نقد نظریات مارکس، نخست وابسته به نقد فلسفه هگل و سپس بررسی حوادث تاریخی تحولات بزرگ اروپا در قرن نوزدهم و بیستم است. . . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۰۰
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

 

صورت‏ پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(4)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                    کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

 هیوم

 

دیوید هیوم از شمار کسانی است که با ارائه نظریات خود تأثیر وافری بر فلسفه غرب با رویکرداصالت حس بر جا گذاشت. هیوم براساس حسگرایی خویش معتقد است که جامعه از تمایلات و نیازهای افراد شکل می‏گیرد و ماهیت انسان، حاصل آن چیزی است که از تجربه خویش به دست می‏آورد و انتظار دارد و اخلاق انسان نیز تجلی ماهیت اوست. . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۵
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

صورت‏ پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(4)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                   کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

 

 

نقد نظریه هابز

 

در میان دست‏آوردهای فلسفه غرب و به ویژه آرای فیلسوفان انگلیسی، دیدگاه تامس‏هابز از جایگاه بخصوصی برخوردار و دارای پیامدهای فراوانی است. در نگاه اوّل، تعریف انسان و تصویری که از آدمی در اندیشه هابز شکل گرفته، چه بسا شگفتی‏ساز باشد؛ زیرا جمع‏بندی وی از حقیقت آدمی در این جمله کوتاه از او نقل شده است: «انسان برای انسان  . . . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۸
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

 

صورت‏ پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(2)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                   کاری از: گروه فلسفه منطقه8

 

 

 

 نقد و بررسی اندیشه آکویناس

 

در میان ارباب کلیسا و روحانیت مسیحی، از برجسته‏ترین جایگاه‏ها از آنِ توماس آکویناس، فیلسوف قرن سیزدهم میلادی است که تعالیم و اندیشه‏های او در دو حوزه فلسفه و کلام، امروز نیز اندیشمندان غرب را به خود مشغول داشته و گاه تفکر آنان را مسحور خود ساخته . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۳
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

صورت‏ پردازی انسان در اندیشه برخی از ارباب مکاتب(1)

 

 مرزهای حقیقت و اعتبار در حیات انسان

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                        کاری از: گروه فلسفه منطقه 8

 

 

مقدمه

 

اگر معرفت‏شناسی کسی تجربی و حسگرایی باشد و در نتیجه جهان‏بینی هم تجربی و حسگرایی باشد، در تحلیل  هویت و جایگاه آدمی در نظام هستی پاسخ هر دو مطلب، طبیعت است و بس و اگر معرفت‏شناسی تجریدی محض باشد و جهان‏بینی تنها فرا طبیعی باشد، هویت و جایگاه آدمی نیز فراطبیعی خواهد بود و اگر مبنای اندیشه کسی در معرفت‏شناسی و جهان‏بینی جامع ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۲۴
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

 

انس با قرآن و تأمین حیات متألهانه

 

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                                              کاری از: سرگروه فلسفه منطقه 8

 

 

مقدمه :

 

 نمی‏توان از انسان سخن گفت؛ امّا انبیا و اولیا را که همواره سرسلسله دوران‏های جامعه‏شناختی و مؤسس جوامع نمونه عقلانی و انسانی بوده‏اند، نادیده انگاشت؛ چنان کهنمی‏توان به حقایق درونی انسان پرداخت و بر کتاب‏های آسمانی و صحیفه‏های ملکوتی و الهی که کلام انسان آفرین است، چشم‏بربست، . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۰
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

اخلاق و مبادی آن درقرآن

حکیم متاله آیت الله جوادی آملی                                                                              کاری از: سرگروه فلسفه منطقه 8

 

مقدمه

 انسان از منظر قرآن, مسافری است رهسپار لقای خداوند سبحان(یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ)[ سوره انشقاق, آیه 6 ] و در این سیر, عوالمی را پیموده تا سرانجام به عالم طبیعت و نشئه دنیا, که در بیان عارفان به کفش کن کاخ با عظمت آفرینش تعبیر شده, رسیده است . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۱
ربابه حاجی محمد حسین کاشی

حیات متألّهه یا مقام خلیفه الهی انسان در روی زمین

مقدمه :

در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق، یاد می‏شود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر می‏شناسند، او را موجود زنده‏ای می‏دانند؟ که از حیث حیات با دیگر جانوران، مشترک و از جهت نطق و سخنگویی، از آنها متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن‏کریم، نه آن قدرمشترک و نه این فصل ممیّز، هیچ‏یک به رسمیت شناخته نشده است و در تعریف‏نهایی انسان، نه از حیاتِ حیوانی سخنی است و نه از تکلّم عادی؛ بلکه در نهایت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست می‏آید، تعبیر «حی متألّه» است.

بنابراین، باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی «حَی» و آن فصل واقعی، یعنی «متألّه» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی از انسان را بازشناخت.

جنس تعریف آدمی از منظر قرآن، «حَی» است که تفاوت آن با حیوان در بقا و عدم نابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تأمین می‏کند، زنده‏ای است مانند فرشتگان که هرگز نمی‏میرد و از مدار وجود، به هیچ‏رو بیرون نمی‏رود؛ گرچه بدن آدم که جنبه فرعی او را تشکیل می‏دهد، از میان می‏رود و چنان که خواهد آمد، انسان با همین ویژگی از ملائکه جدا می‏شود.

براین اساس، امام باقر(علیه‌السلام) در پاسخ پرسش از حقیقت مرگ، آن را خواب طولانی می‏خوانند؛ «هو النّوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة إلاّ أنّه طویل مدّته، لا ینتبه منه إلاّ یوم القیامة»[  بحار. ج 6، ص 155، ح 9 ]پس؛ مرگ، همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می‏آید؛ با این تفاوت که مدّت طولانی آن تا قیامت ادامه خواهد داشت.

پس آنچه به‏منزله جنس انسان است، «حیوان» نیست تا آدمی را با جانوران، مشترک سازد؛ بلکه جنس روح انسان، عبارت از «حَی» است و به لحاظ همین جنس، آدمی، همتای فرشته است و بر این اساس نه با مرگ تن، جنس او از دست می‏رود و نه هرگز تغییر جنسیّت می‏دهد.

اما فصل ممیّز انسان در فرهنگ قرآن، ناشی از «تألّه» او، یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی وی و ذوب او در جریان اِلهیّت است؛ بنابراین، برخلاف تعریف منطقی، تمایز انسان از دیگر جانداران در سخن‏گویی ظاهری او خلاصه نمی‏شود؛ زیرا وجود آدمی در دو قلمرو عقل نظری و عقل عملی، گسترده و همه گزارش‏ها و گرایش‏های او روبه خداست و چیزی جز حقیقت نامحدود و هستی محض و کمال بحت، یعنی ذات اقدس ربوبی جلّ و علا اضطراب او را فرونمی‏نشاند و از هرکس که رشته امید ببرّد، از آفریدگار خود ناامید نمی‏گردد.

از قرآن‏کریم چنین استنباط می‏شود که خدای انسان‏آفرین، آدمی را فطرتاً حی متألّه آفریده است و چون این ساختار ملکوتی، مشتمل بر بهترین ماده و زیباترین صورت است، نه بدون جایگزینْ تغییر می‏یابد تا به امحا و نابودی منتهی شود و نه با جایگزینْ متفاوت می‏شود تا سخن از تبدیل به میان آید؛ (فطرة الله الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق الله)[ سوره مؤمنون، آیه 112] و چون تغییر با جایگزین، یعنی تبدیل فطرتْ صریحاً نفی شده است، تغییر بی‏جایگزین، یعنی اِمحا و نابودی فطرت، به اولویت قطعی منتفی است.

البته در مواردی از قرآن‏کریم، سخن از تغییر خلق و تبدیل نعمت به‏میان آمده است؛ چنان که پیروان شیطان را از سوی او مأمور دگرگون ساختن خلق خدا معرفی کرد و چنین فرمود: (فلَیُغیِّرُنّ خلقَ الله)[ سوره مؤمنون، آیه 112]. نیز با اشاره به عقاب شدید آل‏فرعون در همه این موارد که از تغییر خلقت سخن به‏میان می‏آید، تضعیف فطرتْ مراد است؛ نه اعدام و تبدیل آن؛ ازاین‏روست که در هنگامه خطر و قطع همه اسباب ظاهری، نه تنها مؤمنان، بلکه ملحدان و مشرکان نیز متوجه مبدأ هستی می‏شوند و با تخلیص از آلودگی‏های اعتقادی و عملی و رهایی از هرچه غیرخداست، مخلصانه به سوی معبود یگانه رو می‏کنند.

شرک و الحاد، با این که ایمان تفصیلی انسان را به باد می‏دهد، ولی هرگز او را از مدار فطرتِ الهی و ایمان اجمالی بیرون نمی‏راند.

نکته:

 ممکن است بر تمامیّت تعریف قرآنی از انسان، اشکال شود که «حی متألّه»، گرچه مشتمل بر «جامعیّت افراد» است، اما از رکن دوم تعریفْ یعنی «مانعیت اغیار»، بی‏بهره است؛ زیرا فرشتگان نیز به لحاظ تعریف حقیقی خود، حی و متألّه‏اند؛ پس این حیات متألّهانه که به عنوان تعریف نهایی انسان ارائه شد، غیر انسان را نیز شامل می‏شود و تعریف مزبور، به اصطلاح، مانع اغیار نیست.

پاسخ آن است که مردن و از دنیا رخت بربستن، درباره انسان حقیقتی است بی‏نیاز از بیان و با توجه به این حقیقت که ریشه در حدوث زمانی انسان دارد، مجموعه تعریف آدمی به صورت «حی متألّهِ مائت»، یعنی زنده خداجوی خداخواهِ خداشناسی ظهور می‏کند که با مرگ از نشئه دنیایی به مرحله برزخی و سپس فرابرزخی منتقل می‏شود و این حیثیت انتقال در فرشتگان نیست؛ زیرا آنان گرچه ذاتاً حادثند، اما به لحاظ زمانی مصون از حدوث و مبرّای از رفت‏و آمدِ زمانی و حیات و مرگ طبیعی‏اند. از آن نقص انتقال دورند و هم از این کمال برترْ محروم؛ زیرا ملائکه محکوم اصلِ حاکِم (و ما منّا إلّا له مقامٌ معلومٌ)[ سوره صافات، آیه 161] هستند. با این حال، مرگ عمومی در حشر اکبرْ شامل ملائکه نیز می‏شود .

از چیزهایی که ممکن است برای انسان روی‏دهد و عوامل آن نیز به دست خود انسان است، تضعیف نهاد فطرت اوست؛ نه تغییر، تبدیل یا امحای آن.

حیات روحانی انسان :

در فرهنگ قرآن‏کریم، روح آدمی مانند بدن او به سه قسم تقسیم می‏شود؛ زیرا انسان به لحاظ پیکر خود،یا زنده است یا مرده و در صورت زنده بودن، یا سالم است یا بیمار. این سه حالت در بدن آدمی، براساس«قضیه منفصله حقیقیه»، تردیدناپذیر است؛ بهاین بیان که اگر روح بدن را رها کند، سبب نابودی و مرگ آن می‏شود و بدن با جدایی روح می‏پوسد و خاک می‏گردد؛ اما اگر تعلق روح به بدن ادامه یابد، سرپرستی و مدیریتِ بدن، یا به دست عقلا ست یا در اختیارشهوت و غضب که در صورت اول، بدن با حفظ تعادل طبیعی، پیوسته بانشاط و سالم می‏ماند و در صورت دوم، به ورطه افراط و زیاده‏روی افتاده، سلامت خویش را از دست می‏دهد.

روح انسان نیز مانند بدن وی، یا زنده سالم است که با اِثاره دفینه عقلی و فطری شکوفا می‏شود یا زنده مریض است یا مرده؛ با این تفاوت که بدن واقعاً می‏میرد و خاک می‏شود؛ اما روح، مرگ واقعی ندارد، بلکه به دلیل تجرّدش همواره باقی است؛ ازاین‏رو، تبه‏کارانِ جهنمی، پیوسته آرزوی مرگ کرده، آن را با فرشته مأموردوزخ در میان می‏گذارند؛(یامالِکُ لیقض علینا ربّک)[ سوره ـ زخرف، آیه 77] و چنین پاسخ می‏شنوند: شما همواره در دوزخ باقی و ماندنی هستید؛(قال إنّکم ماکِثُون).[ سوره ـ زخرف، آیه 77.]

در جای دیگر با اشاره به آتش بزرگی که شقی‏ترینِ آدمیان را دربرگرفته، می‏فرماید: در این حالت، نه از مرگ خبری است و نه از زندگی؛(ثمّ لایموت فیها ولایحیی)؛[ سوره اعلی، آیه 13] «نه می‏میرد تا از عذاب برهد و نه زندگی سالم دارد تا به رفاه رسد»؛ پس انسان براساس دو جزئی که در هویّتش تعبیه شده است،حی متألّه است که نه حیات او ممات می‏شود و نه تالّه فطری‏اش به الحاد می‏گراید.

حیات روحانی انسان هرگز به مرگ بدل نمی‏شود؛ چون هستی آدمی حقیقتی مجرّداست و هر مجرّدی وجودی عنداللّهی و ریشه در مخزن الهی دارد و هرچه عندالله باشد، باقی و ماندنی است؛(و ما عندالله باقٍ)؛[ سوره نحل، آیه 96](و ما عندالله خیرٌ و أبقی).[ سوره قصص، آیه 60؛ سوره شوری، آیه36 ] از این‏رو در فرهنگ قرآن‏کریم، همه چیز فانی و هالک است، مگر وجه‏الله که:(کلّ شی‏ءٍ هالک إلاّ وجهه)؛[ سوره قصص، آیه 88](کلّ من علیها فانٍو یبقی وجه ربّک ذوالجَلالِ و الإکرام)[ سوره الرحمن، آیات 2726] و اموری چون اُمّ‏الکتاب، قلم، کتاب مبین، ارواح پاک اولیا و پیامبران و حقیقت الهی انسان، از مصادیق وجه‏الله و همواره پابرجاست.

پس انسان براساس دو جزئی که در هویّتش تعبیه شده است،حی متألّه است که نه حیات او ممات می‏شود و نه تالّه فطری‏اش به الحادمی‏گراید.

امّا روح انسان، گاه با آنکه زنده است، بر اثر عواملی سلامتی خود را از دست داده زمین گیر می‏شود و این همان معنای تضعیف فطرت است.

خدای سبحان از اموری همچون نفاق، ترک عفاف، گرایش‏های سوء سیاسی، ارتباط مرموز با بیگانگان، پدیده‏های ناروای اخلاقی و...، به بیماری روح و مرض قلب یادمی‏کند و قرآن‏کریم را درمان همه آن‏ها می‏خواند و در این‏باره می‏فرماید:(وننزّل من القُرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین).[ سوره اسراء، آیه 82.] از بیماری‏های قلب که سلامت روحی انسان را از میان می‏برد، گرایش سرّی و ارتباط مرموز با بیگانگان است که قرآن درباره پی‏آمدهای تلخ آن می‏فرماید:(فتری الذّین فی قلوبهم مرض یُسارعون فیهم یقولون نخشی أن تصیبنا دائرة فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده فیصبحوا علی ما أسرّوا فی أنفسهم نادمین).[سوره مائده، آیه 52] یعنی برخی بیماران قلبی با این بهانه که شاید اسلام شکست‏خورده، قدرت مؤمنان از میان برود، با سرعت به سوی بیگانگان می‏شتابند و خود را در جمع آنان می‏بینند و می‏گویند: چرا ما رابطه خویش را با دشمنان اسلام تیره کنیم و با وجود هراسی که از بازگشت قدرت سلطه و طغیان داریم، برای خود دردسر بیافرینیم؟ اما اگر فتح الهی فرا رسد و دشمنان اسلام به جای خود نشانده شوند، این قلب‏های مریض از آنچه در درون خویش پنهان کردند،پشیمان خواهند شد.

همچنین در این آیه، افزون بر تصریح به قلب بیمار این گروه، وعده پیروزی اسلام و وعید انهزام و شکست بیگانگان نیز مطرح شده است تا روح امید در پیروان صادق اسلام زنده بماند.

ذوق تألّه، اساسی‏ترین راه معرفت شهودی

از آنجا که تبیین و تأمین حیات متألّهانه، توسط قرآن‏کریم صورت می‏پذیرد، نه تنها شرایط آن باید از سوی قرآن فراهم آید، بلکه موانع این راه نیز باید با کتاب الهی، روشن و از سر راه برداشته شود؛ ازاین‏رو، قرآن‏کریم شفای مؤمنان، نامیده شده و افزون بر تبیین بیماری و تشریح بیماران، به درمان آنان نیز پرداخته است؛(و ننزّل من القُرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین)[ سوره اسراء، آیه 82.] و تجارب فراوان تاریخی نیز نشان می‏دهد که هر فرد یا جامعه بیماری که خود را«بیمارانه»و نه ریاکارانه و دنیاخواهانه، بر قرآن عرضه کرده و از آن طبّ الهی درمان خواسته، سلامت خویش را بازیافته ودرمان شده است.

درمان با قرآن، ازحیطه الفاظ و مفاهیم بیرون است؛ یعنی آنچه از حوزه‏ها و مراکز علمی در تبیین و تفسیر قرآن‏کریم به دست می‏آید و انسان را بر سیر از مجهولات به سوی معلومات قادر می‏سازد، گرچه در حدّ خود نور است و خیر، امّا بدان جهت که از جنس مفهوم است، به تنهایی توان تهذیب انسان و برانگیختن او به سوی سلامت روحی و حرکت به طرف نهایت ملکوتی را ندارد؛ زیرا تألّه که سرچشمه حیات انسان است،چشیدنی است و نه فهمیدنی؛ در مکتب عشق، حیات آدمی در گرو رسیدن و چشیدن است؛ نه شنیدن و فهمیدن. هیچ تشنه‏ای با لفظ آب سیراب نمی‏شود و هیچ مرده‏ای با مفهوم حیات ، جان نمی‏گیرد ؛ بنابراین ، ذوقِ تألّه ، کارساز است و نه فهم و تعقّل نظری صرف .

اصل اول: «وجود رابط» ( فقر ذاتی و وجود حرفی انسان)

یعنی وابستگی ذاتی انسان به خداوند، ناشی از نحوه وجود انسان است و در فلسفه و حکمت از آن به«وجود رابط»یاد می‏شود.

برای تشخیص این نحوه وجود، باید به«معنای حرفی»توجه کرد که در برابر اسم و فعل، جز نقش ربطی، هیچ هویت و حقیقتی ندارد؛ انسان در نگاه قرآن، در مقابل اسم خدا و فعل خدا، موجود حرفی است که هیچ موجودیت و حقیقت و هویّتی از خود ندارد و تنها با وجود خدا و فعل او وجود می‏یابد و معنا می‏شود .

قرآن‏کریم به اصل اول، یعنی فقر ذاتی و وجود حرفی انسان از یک سو و وجود مستقل و غنای ذاتی خدا از سوی دیگر اشاره کرده است؛(یَأَیُّها النّاس أنتم الفقراء إلی الله والله هو الغنیّ الحمید)[سوره فاطر، آیه 15] و در مواردی نیز به حفاظت الهی انسان و فرستادن فرشتگان محافظ برای این موجود فقیر و نیازمند، تصریح فرموده است؛(وهو القاهر فوق عباده و یُرسل علیکم حفظةً).[سوره انعام، آیه 61]

اصل دوم :نزدیکی انسان متألّه به اسم و فعل الهی

اما اصل دوم که قرآن بر آن تأکید می‏کند، تزلزل و لرزان بودن انسان است که او را بسان برگی در میان تندبادها و طوفان‏ها به بازی می‏گیرد و افزون بر بی‏تکیه‏گاهی، توان استقرار و ایستادن نیز در او یافت نمی‏شود.

انبیا و اولیای الهی نیز در محدوده خطاب(یَأَیُّهَا النّاس أنتم الفقراء إلی الله)[ سوره فاطر، آیه 15] بوده و وجود آنان هم بسان حرف، ذاتاً فاقد هرگونه مفهومِ مستقل است؛ امّا شدت نزدیکی آنان به اسم و فعل خدای سبحان سبب شده است که اثر اسمی و فعلی پیدا کنند و به اذن خدا تکیه‏گاه انسان‏های عادی باشند که جز حقیقت ربطی و هویت حرفی، مفهوم دیگری ندارند؛ ازاین‏رو، هر یک از حرف‏های انسانی که به آن ذوات مقدس نزدیک شود و بر آنان تکیه کند، از حالت حرف محض فاصله می‏گیرد و در کنار این اسم و فعلِ خداوندی، معنای قابل قیام می‏یابد؛ پس ربط مستقیم با ولی‏خدا انسان را زنده می‏دارد و به بارگاه تألّه، راهش می‏دهد.

با توجّه به اهمیّت این امر حیاتی که مردگانِ بشری را زنده می‏کند و حرف‏های انسانی را هویّتِ الهی می‏بخشد، باید دید که در زمان عدم دسترسی و نبود ارتباط مستقیم با ولی خدا و امام معصوم، چگونه می‏توان زنده شد و آنان که زنده‏اند، چه‏سان حیات خویش را حفظ می‏کنند؟ امام صادق (سلام الله علیه) در این‏باره چنین می‏فرمایند:«من لم یقدر علی صِلَتنا فَلْیَصِل صالحی شیعتنا یکتب له ثواب صلتنا ومن لم یقدر علی زیارتنا فَلْیَزُرْ صالحی موالینا یکتب له ثواب زیارتنا»؛[من لایحضره الفقیه، ج2، ص73، ح1765] «هرکس توان دسترسی به ما را نداشت، باید به شیعیان صالح ما متصل شود تا از آثار اتصال به ما بهره برَد و هرکس به زیارت و دیدار ما قادر نبود، باید به زیارت یاران صالح ما بشتابد تا از ثواب و آثار دیدار با ما برخوردار شود».

پس راه زندگی و حیات ملکوتی برای انسان، همواره گشوده است ووجودِحرفی و لرزان او امکان نزدیکی به اسم و فعل را پیوسته دارد؛ بلکه در سیر تکاملی بر صراط حق، می‏تواند چنان استقامت یابد که نه تنها خودش دارای استقلال بالعرض شود، که دیگران را نیز ازاستقلال بالعرض بهره‏مند سازد .

اتحاد امین و امانت در انسان متأله 

گوهر وجودی او از آنِ خود او نیست؛ بلکه امانتی است الهی: آنچه از امام هشتم(علیه‌السلام) درباره سنن سه‏گانه مؤمن، یعنی صبر و مدارا و کتمان سرّ، به عنوان سنت‏های خدا، پیامبر و امام یاد شده، در حقیقت، تفسیری است از این امانت الهی و حیات متألّهانه انسانی و در دیگر سخنان امام، علی‏بن‏موسی‏الرضا(علیهما‌السلام) نیزحکمت نظری و حکمت عملی،چنان تبیین شده است که اوج حیات متألهانه انسانی را می‏توان به روشنی مشاهده کرد.

در بخش حکمت نظری، پیش از آنکه فلسفه یونان به زبان عربی ترجمه شود، امام رضا(علیه‌السلام) به تأسی از جد بزرگوار خویش، امیر مؤمنان(سلام الله علیه) به تبیین اندیشه الهی پرداخته و معارف بلندمرتبه‏ای را در دسترس دانشمندان قرار داده‏اند؛ مثلاً با اشاره به اصل علّیت،در تبیین آن چنین فرموده‏اند:«و کلّ قائم فی سواه معلول»[بحار، ج4، ص228، ح3]؛ یعنی هرچه به غیر خویش تکیه دارد و در گوهر ذاتش نیازمند دیگری است،معلولاست و به دیگر سخن، اگر هستی چیزی عین ذات او نباشد، هرگز به شکل تصادف و بخت و اتّفاق پدید نمی‏آید؛ بلکه بر محورعلیّت قرار می‏گیرد و با اعتماد برعلّت یافت می‏شود.

در بخش حکمت عملی نیز امام رضا (سلام الله علیه) به تشریح ارکان ایمان پرداخته و عناصر محوری آن را درچهار بخشِ توکّل، رضا، تسلیم و تفویض، بیان کرده‏اند که همه احکام الهی، زیرمجموعه همین ارکان چهارگانه است و هریک از آن‏ها در خداخواهی و تألّه انسان، سهم خاص و جایگاه ویژه‏ای دارد.

سرانجام نیز با معرفی امام و رهبر سیاسی، مسیرهدایت انسان را به سوی حیات متألّهانه و نقش شخصیت حقیقی و حقوقی امام را در این هدایت،به خوبی تصویر کرده، چنین فرموده‏اند:«نامی العلم کامل الحلم مضطلع بالإمامة عالم بالسیاسة مفروض الطاعة قائم بإمرالله ناصح لعباد الله حافظ لدین الله... »؛[بحار، ج25، ص126، ح4] یعنی امام از منظرشخصیت حقیقی،علمی شکوفا، حلمی کامل، امامتی همه‏جانبه، سیاستی معلوم،اطاعتی واجب و... دارد و به لحاظ شخصیّت حقوقی نیز پاسدار حلال و حرام خدا،اجراکننده حدود الهی، مرزبان حریم خداوندی و با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و حجت بالغه، هدایتگر انسان‏ها به سوی خداست؛«یحلّل حلال الله و یحرّم حرام‏الله و یقیم حدود الله و یذبّ عن دین الله و یدعُو إلی سبیل ربّه بالحکمة والموعظة الحسنة والحجّة البالغة».[همان، ص123، ح4]

اگرچه در منطق و حکمت و عرفان و کلام، برای فطرت و فطریات، معانی متناسب با علوم و معارف مزبور ارائه می‏شود، امّا از نگاه قرآن‏کریم فطرت انسانی،حبل متینی است که از یک سو به دست خدای سبحان است و از دیگر سو به گردن انسان و این رشته، هرچند آسیب دیدنی و نادیده انگاشتنی و باریک شدنی است، امّا هرگز گسستنی و از میان رفتنی نیست.

پیامبران الهی فرستاده می‏شوند تا با تبیین و تفسیر هویت الهی انسان، او را در میان انواع گوناگون حیات به زندگی الهی و خداخواهی نهفته در فطرتش آگاه سازند و اگر آدمی در این مرحله،خوب توجیه شود، بارمسئولیتِ سنگین خود را به آسانی به دوش می‏کشد؛ زیرا قرآن‏کریم در سوره «قمر» بارها می‏فرماید: ما یادآوری می‏کنیم و کار را آسان می‏گیریم، باشد که انسان، سخن ما را دریابد و با پذیرش آن، راه را به آسانی بپیماید؛(و لقد یسّرنا القرآن للذّکر فهل من مدّکر)[سوره قمر، آیات 17، 22، 32و 40]

تجارت انسان با خدای سبحان به گونه‏ای دیگر است؛ زیرا اولاً دو مورد معامله وجودی نیست؛ بلکه یکی وجودی و دیگری عدمی است؛ چون آنچه انسان می‏دهد نقص‏ها و عیب‏های خود چون جهل، بخل، حرص، حسد و... است که همگی عدمی است و آنچه می‏گیرد ملکات انسانی و صفات بهشتی است که از برجسته‏ترین حقایقِ وجودی به شمار می‏رود. ثانیاً عوض و معوّض، هر دو بهره انسانِ معامله‏گر با خداست؛ زیرا نه تنها آنچه را پرداخته دوباره به دست می‏آورد، بلکه ده برابر آن را بازپس می‏گیرد؛(من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها).[سوره‏انعام،آیه 160]

ابتدا سخن از تبدیل«منِ‏طبیعی»به«منِ مثالی»است و پس از آن، من مثالی با«منِ عقلی»و در مرتبه برتر، مَنِ عقلی با حقیقت مرتبط به خدای سبحان، یعنی«حی متألّه»مبادله می‏شود .

عبودیت سرافرازانه انسان متألّه ..........

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۲۹
ربابه حاجی محمد حسین کاشی