لوح محفوظ

پیوندها

       

معنای قیام و ایستادگی در برپایی حق و عدل

       توسط قائم آل محمّد (عج)‌

مقدمه :

پیروی از دشمنان اسلام و مهاجمان فرهنگ و دین، هرچند به ظاهر ساده و عادی باشد، تدریجاً به ارتکاب گناه کوچک، سپس گناه بزرگ و سرانجام به کفر و ارتداد منتهی می‏شود؛ لذا در کمال صلابت باید از سلطه آنها پرهیز کرد و از پیروی دستورهای آنان دوری جست؛ مگر به عنوان تعامل علمی و داد و ستد خردمندانه؛ زیرا آنان در شبیخون فرهنگی خود تلاش می‏کنند که هویت اصیل مسلمانان را غارت کنند.

هشدار قرآن کریم در این باره شنیدنی است: (إن تطیعوا فریقاً من الذین اوتوا الکتاب یردّوکم بعد إیمانکم کافرین)[ سوره آل‏عمران، آیه 100]، (ان تطیعوا الذین کفروا یردّوکم علی أعقابکم).[ سوره آل‏عمران، آیه 149] سرّ اهتمام قرآن در تحذیر از پیروی کافران، آگاهی خدای سبحان از نیت شوم آنان از یک سو و تأثیر مستقیم اطاعت از کافر در غبارگیری دل و رَین قلب از سوی دیگر است. چنان نیّت و چنین اثرگذاری، زمینه ارتداد و ارتجاع به جاهلیت را فراهم می‏سازد.

 معنای قوّامون ایستادگی و قیام

«قوّامون» جمع «قوّام»، صیغه مبالغه «قائم» از ریشه «قوم» است. ابن فارس برای این واژه دو معنای متفاوت ذکر کرده است.

1. گروهی از انسان‏ها و غیر آنها (قَوْم) که جز درباره مردان به کار نمی‏رود: (لا یسخر قومٌ من قوم... ولا نساء من نساء).[ ـ سوره حجرات، آیه 11] ایشان می‏گوید: مفرد این واژه در این معنا را «امرء» دانسته‌اند.[ مقاییس اللغة، ج5، ص43، «قوم»] فیّومی نیز با تصریح به این نکته که «قوم» به معنای جماعتی از مردان است که زن در آنها نباشد، می‏گوید: مفرد این واژه «رجل» و «امرء» است.[ المصباح‌المنیر، ص520، «قوم»] آن گاه می‏گوید: از آن جهت به گروهی از مردان «قوم» اطلاق می‏شود که آنها به کارهای بزرگ و مهم قیام می‏کنند.

2. ایستادن (ضد قعود) برای کاری؛ خواه به صورت قیام عملی باشد یا آنکه عزم و تصمیم انجام آن را داشته باشد. در هر دو صورت می‏گویند: برای انجام این کار قیام کرد.[ مقاییس‌اللغة، همان]

از عبارات المصباح المنیر استفاده می‏شود که معنای اصلی این واژه همین است و معنای نخست نیز به همین معنا برمی‏گردد. برخی از پژوهشگران قرآنی که منکر اشتراک لفظی در لغت عرب، به ویژه در قرآن کریم هستند نیز چنین اعتقادی دارند.[ التحقیق، ج9، ص341، «قوم»]

گاهی «قائم» به چیزی گفته می‏شود که عمود بر سطح مستوی بوده، هیچ گونه اعوجاج و کجی نداشته باشد. تعبیر «قیام» در این موارد، کنایه از راستی، صداقت و امثال آن است. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در مذمّت نفاق و منافقان فرمود: «قد أعدّوا لکلّ حقّ باطلاً و لکلّ قائمٍ مائلاً»[ ـ نهج‌البلاغه، خطبه 194]؛ برای هر حقّی، باطلی و برای هر امر راست و مستقیمی، امر کج و انحرافی مهیّا کرده‌اند.

معنای قوّامون قیام کنندگان به امر خدا

وزن «فعّال» گاهی تنها بر مبالغه دلالت می‏کند؛ مانند علاّم (بسیار دانا) و ضرّاب (بسیار زننده) که صیغه مبالغه عالم و ضارب است و گاهی افزون بر مبالغه، برای بیان شغل و حرفه نیز می‌آید؛ مانند خیّاط و خبّاز. بدین ترتیب «قوّام» یا مبالغه قائم است یا بیانگر شغل. کنایه از اینکه حرفه آنان جز قیام به امر الهی نیست. در هر صورت معنای مبالغه در آن تعبیه شده است.

مبالغه در قیام، هم در کمّیت است و هم در کیفیّت؛ یعنی ائمه (علیهم‌السلام) کثیرالقیام به امر خدا هستند و برای تحقّق امر الهی بسیار قیام و اقدام می‏کنند؛ چنان که پس از قیام و اقدام نیز نستوه و مقاومند؛ به گونه‌ای که از هیچ مشکل و رنجی هراس ندارند و سختی و دشواری راه، آنان را از مقصد و مقصود بازنمی‏دارد و تا به صورت کامل به مطلوب نرسند، از پا نمی‏نشینند.

بنابراین، توصیه به قیام برای اجرای قسط و عدل: (کونوا قوّامین بالقسط)[ سوره نساء، آیه 135] بدین معناست که برای اجرای عدالت، نستوه و مقاوم باشید و هیچ گونه تمایل به دیگران نشان ندهید وگرنه نمی‏توانید مجری عدالت باشید.

معنای قوّامون ایستادگی در برپایی حق و عدل

قیام که یکی از ارکان نماز است، تمثّل قوی‏ترین حالت انسان است. در این حالت، انسان می‏تواند از خود دفاع کند، به دشمن هجوم برد، قادر بر سرعت، سبقت و سپس امامت بر دیگران گردد و... . بنابراین، ایستادگی و مقاومت در معنای این واژه اشراب شده است.

با آنکه انسان در حال نشسته، آمادگی بیشتری برای فکر کردن دارد، قرآن کریم پس از فرمان به قیام جمعی و انفرادی در راه خدا، به تفکّر و اندیشیدن فرمان می‏دهد: (أن تقوموا للَّه مثنی و فرادی ثمّ تتفکّروا).[ سوره سبأ، آیه 46] معلوم می‏شود قیام به معنای جدّی بودن، عزم راسخ داشتن و آمادگی برای انجام کار نیز به کار می‏رود؛ بدون‌نکه ایستادن فیزیکی و قیام اصطلاحی در آن مطرح باشد. بدین ترتیب می‏توان گفت چه بسیار نشستگانی که چون اهل جهاد، اجتهاد، مبارزه، ایستادگی و خستگی‏ناپذیری در راه خدا، اقامه دین و اجرای احکام اویند، اهل قیام محسوب می‏شوند و چه بسا ایستادگانی که چون اهل خمود، جمود، بی‏حالی و بی‏توجهی به راه خدا و اجرای دین و احکام الهی هستند، اهل قیام شمرده نمی‏شوند.

فرمان الهی در امور عادی، قائم به قسط و عدل بودن است: (لیقوم النّاس بالقسط)[ سوره حدید، آیه 25]، در حالی که در کارهای مهم اجتماعی، مانند قضا و شهادت، به قوّام بودن توصیه کرده است: (کونوا قوّامین بالقسط شهداء للَّه)[ سوره نساء، آیه 135]، (کونوا قوّامین للَّه شهداء بالقسط).[ سوره مائده، آیه 8.]

سرّ این تفاوت آن است که با قائم به عدل و قسط بودن، می‏توان شرط امور عادی، مانند امامت جماعت را به دست آورد، در حالی که تصدّی امور مهم‏تری مانند سیاست یا قضا به نستوهی و نهراسیدن از هیچ مشکل و سرزنش نیاز دارد که همان قوّام به عدل بودن است؛ زیرا هر چه مسئولیت انسان سنگین‏تر شود، ابتلا و امتحان او بیشتر و سخت‏تر می‏گردد. از این رو ایمان و تقوایی مستحکم‏تر را می‏طلبد تا جایی که برای بعضی چون ائمه اطهار (علیهم‌السلام) که در بالاترین موقعیت و مسئولیت دینی و اجتماعی قرار دارند، عصمت شرط لازم است.

درباره عقل نیز مطلب همین‏گونه است؛ در متون فقهی، عقل به عنوان یکی از شرایط عمومی تکلیف و صحّت اعمال شمرده می‏شود، امّا در باب قضا می‏گویند: در قاضی کمال عقل شرط است ، نه عقل فی‌الجمله. این سخت‏گیری بیانگر اهمیت ویژه عقل در امر قضا و حکومت است.

مثال انسان در این جهت، مثال وسیله نقلیه است که هر چه بزرگ‏تر و سنگین‏تر باشد، نیروی محرّک و بازدارنده قوی‏تری نیاز دارد. هرگز نیروی محرّک و بازدارنده یک دوچرخه یا موتورسیکلت برای اتومبیل کارایی ندارد؛ چنان که نیروی محرّک و بازدارنده اتومبیل‏ها نیز متفاوت است و قوی‏ترین آنها نیز برای قطار کارایی ندارد.

در این جمله زیارت جامعه شهادت می‏دهیم که ائمه (علیهم‌السلام) نه تنها قائم بر امر الهی‌اند ، بلکه قوّام به آن نیز هستند؛ زیرا هیچ حادثه و مشکلی نمی‏تواند آنها را از انجام تکلیف و وظیفه باز دارد، جز آنکه آن حادثه، تغییری در وظیفه آنان ایجاد کند که در آن صورت در انجام وظیفه دوم کوتاهی نخواهند کرد. استقامت‏های امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در جنگ‏های دوران پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) استخوان در گلو و خار در چشم صبر کردن، جنگ‏های دوران خلافت، پایداری امام حسین (علیه‌السلام) در برابر مصیبت‏های بی‏بدیل کربلا و... نمونه از قوّام به امر الهی بودن ائمه‌طهار (علیهم‌السلام) است.

معنای قیّومیت خدا

الف. معنای قیّوم و تفاوت آن با قوّام

قیّوم بر وزن فیعول یا فعّول، صیغه مبالغه «قائم» و در اصل، «قوّوم» بوده است. قیّوم مطلق کسی است که اوّلاً، بدون هیچ قید و شرطی بر همه موجودات جهان هستی قیام داشته باشد و چیزی از قیّومیتش بیرون نباشد. ثانیاً، برای هر کاری که نظام احسن به آن نیاز دارد، قیام کند و ثالثاً، قیّومیت او نامتناهی، ازلی و ابدی باشد.

قیام به معنای «ایستادن» درباره خدای سبحان معنا ندارد؛ زیرا ایستادن فیزیکی از صفات جسم است؛ از این رو قیام خداوند به معنای انجام کار خلقت، تدبیر و نگهداری می‌آید. وجه استعاره‌ش این است که انسان غالباً هنگام کار می‌ایستد و توانایی و قدرت او در حال ایستادن بروز بیشتری دارد.

هرچند واژه «قوّام» نیز صیغه مبالغه قائم است، لیکن «قیّوم» درباره خدای سبحان به کار می‏رود: (هو الحی القیّوم)[ سوره آل‏عمران، آیه 2] و قوّام برای غیر او به کار می‏رود: (کونوا قوّامین بالقسط).[ سوره نساء، آیه 135] تفاوت قیّوم و قوّام در این است که قیّوم در قیام خود استقلال دارد، در حالی که قوّام متّکی به غیر است.

ب. ویژگی‏های قیّوم

چنان که اشاره شد، قیّومیت خداوند متعالی دارای ویژگی‏های زیر است:

یکم. بر هر چیز، هر امر و هر عملی قیام دارد و چیزی از قیومیت او غایب نمی‏ماند: (أفمن هو قائمٌ علی کلّ نفس بما کسبت).[ ـ سوره رعد، آیه 33]

دوم. به هر کار، نظم و تدبیری که مقتضای قیّومیت او بر اشیا و موجودات است، قیام می‏کند. به بیان دیگر، موجودی در جهان هستی وجود ندارد که برای تکامل مادی یا معنوی خود به چیزی نیاز واقعی داشته باشد و خالق هستی، آن را به او نداده باشد؛ زیرا قیام او بر موجودات عادلانه است: (قائماً بالقسط لا إله إلاّ هو العزیز الحیکم).[ سوره آل عمران، آیه 18] عادلانه بودن قیام به این است که به هر موجودی به قدر استحقاق او هستی یا کمال عطا کند. این قیام به عدل، مقتضای دو اسم عزیز و حکیم است که به صورت استدلال در آخر آیه مزبور آمده است؛ یعنی خداوند متعالی به استناد عزّت خود قیام می‏کند و از چیزی عاجز نمی‏ماند و با حکمتش عدالت می‏ورزد.

سوم. در قیّومیت خود، هم ازلی است و هم ابدی؛ یعنی نه در آغاز قیّومیت بر کسی تکیه کرده و نه در ادامه آن بر چیزی تکیه می‏کند، بلکه قیّومیتش عین ذات اوست. از این جهت نامحدود و نامتناهی در قیّومیت خواهد بود: (عنت الوجوه للحی القیّوم).[ سوره طه، آیه 111] براساس این آیه، همه چهره‏ها در برابر او خاضع هستند . امّا او در برابر هیچ کس خاضع نیست. این خضوع که خضوع تکوینی است، نشانه وابستگی همگی به خداست، در حالی که او به لحاظ استقلال و عدم وابستگی ذاتی خود، در برابر هیچ موجودی خضوع ندارد. موجودی مستقل و غیر وابسته است که ازلی و ابدی باشد.

ج. حصر دوگانه در قیّومیت خداوند

در آیة الکرسی[سوره بقره، آیه 255] دو حصر درباره قیّومیت خداوند متعالی مطرح است:

1. تنها قیّوم نظام هستی، ذات اقدس باری تعالی است: (هو...القیّوم).

2. کار خدا، تنها قیّوم بودن است: (لا تأخذه سنةٌ ولا نومٌ)؛ یعنی هیچ‏گونه ضعف و سستی در او راه ندارد تا کار و صفتی غیر از قیّومیت داشته باشد در نتیجه او لحظه به لحظه و بدون هیچ وقفه‌ای به فیض‏رسانی نسبت به نظام امکانی قیام می‏کند.

د. حاکمیت اسمای الهی بر یکدیگر

قبلاً اشاره شد که صفات الهی از جهت سعه و ضیق، متفاوت است. از این رو برخی از صفات، محکوم برخی دیگر قرار می‏گیرد. سرّ این تفاوت، تفاوت مرتبه در افعال الهی است که برخی از آنها ذیل برخی دیگر از افعال قرار می‏گیرد؛ مثلاً خدای سبحان از آن جهت که بیمار را شفا می‏دهد، «شافی» است، در حالی که شافی بودنش بدان علّت است که «رازق» است و چیزهای فراوانی (مادّی و معنوی) روزی بندگانش می‏کند؛ مانند: عافیت، سلامت، امنیت، هدایت، آب، غذا و... که شفای بیمار یکی از آن ارزاق است.

رازق بودن او نیز بدان سبب است که «خالق» است و مخلوقات فراوانی دارد: آسمان، زمین، سیّارات، ستارگان، حیوانات، درختان، انسان‏ها، فرشتگان، غذای انسان و سایر موجودات، رابطه موجودات با غذا و... . بنابراین، بخشی از مخلوقات الهی، رزق موجودات دیگر است.

خالق بودن او نیز از آن جهت است که او «قیّوم» است و برای خلق، تدبیر، نگهداری، پرورش، تربیت و سایر امور مخلوقات قیام و اقدام می‏کند و خلق کردن، بخشی از قیّومیت اوست.

قیّوم بودن او از آن روست که او «قادر» است و توان انجام هر کاری را دارد که قیام برای اصلاح و تدبیر امور، یکی از آنهاست.

بنابراین، هر فعلی از افعال الهی ذیل فعل دیگر قرار می‏گیرد. به همین ترتیب، صفات الهی نیز ذیل یک‌دیگر قرار می‏گیرد. البته صفات فعل ذیل صفات ذات قرار دارد.

آخرین صفت فعلی که اساس همه صفات فعل شمرده می‏شود، صفت قیّومیت است که بالاتر از آن، صفت «قدرت» به عنوان نخستین صفت ذات در قوس صعود قرار دارد و چون همه صفات الهی (اعم از صفات فعل و صفات ذات) به حیات الهی تکیه دارد، اساس همه صفات، صفت حیات است: (هو الحی القیّوم)[ سوره بقره، آیه 255؛ سوره آل‏عمران، آیه 2.]، (عنت الوجوه للحی القیّوم)[ سوره طه، آیه 111]، (توکّل علی الحی الذی لا یموت)[ سوره فرقان، آیه 58]، (هو الحی الذی لا إله إلاّ هو).[ سوره مؤمن، آیه 65]

به عبارت دیگر، ترسیم فوق، نگاه از قوس صعود است، اما اگر از قوس نزول بنگریم، خواهیم دید که خداوند چون حی است، قادر است و چون قادر است، قیّوم است و چون قیّوم است، خالق است و چون خالق است، رازق است و چون رازق است، شافی است و شفا می‏بخشد... .

بنابراین، اگر ذات اقدس الهی با اسم مبارک «شافی» ظهور کند، بیماران را شفا می‏بخشد، اگر با اسم مبارک «رازق» ظهور کند، به محتاجان روزی می‏رساند، اگر با اسم مبارک «خالق» ظهور کند، خلق می‏کند و اگر با اسم مبارک «قیّوم» ظهور کند، جهان هستی و تمام خیرات و برکات آن را پدید می‌آورد؛ چنان که از آن سو وقتی به یک بیمار شفایافته می‏نگریم، می‏گوییم خدا با اسم مبارک «شافی» ظهور کرده است و هنگامی که به مخلوقی نگاه می‏کنیم، می‏گوییم خداوند با اسم مبارک «خالق» ظهور کرده است و... . اما وقتی به مجموعه نظام هستی و تمام خیرات و برکات آن توجه می‏کنیم، می‏گوییم خداوند متعالی با اسم مبارک «قیّوم» ظهور کرده است.

هـ . بلاغت در دعا

فصاحت و بلاغت در دعا اقتضا می‏کند که انسان هنگام دعا خدا را با اسمی هماهنگ با خواسته خود بخواند. از این رو زیبنده نیست که بگوید «ای خدای منتقم و مُمیت! بیماری مرا شفا ببخش»! یا «مرا بیامرز»! هرچند که «منتقم» و «ممیت» دو اسم از اسمای حسنای خداوند است. زیبنده آن است که بگوید: «ای خدای شافی! بیماری مرا شفا ببخش! » و «ای خدای رحمان و رحیم! گناه مرا بیامرز! » چنان که حدیثی درباره قسم خوردن قبلاً گذشت.

بر این اساس، صحیح است که انسان بگوید «ای خالق و ای رازق! بیماری مرا شفا بده! » زیرا «شافی» ذیل اسم «رازق» و رازق ذیل اسم «خالق» است. اما اگر بگوید «ای شافی! قرض مرا ادا کن! » یا «گناه مرا بیامرز! » یا «روزی مرا زیاد کن! » فصاحت و بلاغت در دعا را رعایت نکرده است؛ هرچند که خدا را به اسمی ازاسمای حسنای او خوانده است. بنابراین، با خواندن خداوند متعالی به اسم مبارک «یا حی یا قیّوم» هر خواسته‌ای را می‏توان مطرح کرد؛ زیرا هر خواسته‌ای که انسان داشته باشد، اسم هماهنگ با آن خواسته، ذیل اسم مبارک «حی و قیّوم» مندرج است. حضرت علی (علیه‌السلام) فرمود:

در جنگ بدر رسول خداص را در حال سجده دیدم که می‏گفت: «یا حی یا قیّوم»، به میدان نبرد بازگشتم، بار دیگر سوی آن حضرت رفتم او را بر همان حال سجود یافتم. پیوسته در این حال بود تا خدا او را در آن جنگ پیروز کرد: «رأیتُ یوم بدر رسول‌اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ساجداً یقول: یا حیّ یا قیّوم و انصرفتُ إلی الحرب، ثمّ رجعتُ فرأیتُه ساجداً یقول: یا حیّ یا قیّوم و لم یزل کذلک حتّی فتح‌اللَّه له».[ بحار الانوار، ج 90، ص 2351]

با آنکه اسم خاص برای یاری طلبیدن «یا فاتح»، «یا ناصر» و مانند آن است.

2. اسم اعظم

الف. معنای اسم اعظم

برخی گمان می‏کنند، اسم اعظم لفظی است که اگر کسی آن را بداند و بر زبان جاری کند، قادر بر هر گونه تصرّف در نظام تکوین خواهد بود و چون چنین خاصیتی را در هیچ یک از اسمای مشهور ذات اقدس الهی نیافته‌اند ، تصوّر می‏کنند اسم اعظم از حروفی نامعلوم ترکیب شده است. از این رو برای به دست آوردن آن ترکیب نامعلوم، بسیار تلاش می‏کنند، به هر دری می‏زنند، از هر کسی می‏پرسند و ...، لیکن هرگز به نتیجه نمی‏رسند. البته ظاهر برخی روایات نیز موهم این معناست.

حقیقت این است که نظام آفرینش براساس قانون علّیت و معلولیّت تنظیم شده است و چنین نظامی تسلیم حقیقت محض است و براساس آن اداره می‏شود، نه با الفاظ و مفاهیم ذهنی؛ زیرا وجود هماهنگی و سنخیت بین علّت و معلول، یکی از اصلی‏ترین شرایط قانون علّیت است. از این رو هر چیزی علّت هر چیز نمی‏شود؛ مثلاً گرما رفع عطش نمی‏کند، هوا رفع گرسنگی نمی‏کند و... .

بنابراین، اسم لفظی که با ارتعاش هوا پدید می‌آید یا مفاهیم ذهنی که با تصوّر ذهن ایجاد می‏شود و با عدم تصوّر آن زایل می‏گردد، سنخیّتی با شفای بیمار، خلق پرنده، زنده کردن مردگان، اژدها شدن عصا و مانند آن (که همگی از امور تکوینی، حقیقی و واقعی است) ندارد. از این جهت جست‏وجو از اسم اعظم در میان الفاظ و مفاهیم، رنجی بی‏حاصل و تلاشی بی‏ثمر است.

آری، تلفظ هر اسمی از اسمای خداوند متعالی به وسیله کسی که به حقیقت مسمّای آن اسم نایل شده و از لحاظ روحی با آن ارتباط برقرار کرده، اثربخش است و گرنه بی اثر است؛ نظیر آنچه درباره انگشتر سلیمانی گفته شده که تنها در دست حضرت سلیمان (علیه‌السلام)خاصیت داشت.

گر انگشت سلیمانی نباشد  چه خاصیت دهد نقش نگینی؟[ دیوان حافظ، غزل 483]

بر اساس روایاتِ اهل بیت عصمت (علیهم‌السلام) هر مقدار که انسان در مقام بندگی و طاعت بالا می‏رود، به همان مقدار به صفات خدایی شباهت پیدا می‏کند و به همان مقدار مظهر اسما و صفات خدا می‏شود تا آنجا که می‏تواند مظهر اسم اعظم خدای سبحان گردد و هر کاری را که اراده کند، به اذن الهی در نظام تکوین انجام دهد. در حدیث قدسی آمده است:

ای فرزند آدم! من بی‏نیازی هستم که هرگز فقیر نمی‏شوم، از دستورهای من اطاعت کن تا تو را به گونه‌ای غنی گردانم که هرگز فقیر نشوی. ای فرزند آدم! من زنده‌ای هستم که هرگز نخواهم مرد، اوامرم را اطاعت کن تا تو را جاودانه گردانم. ای فرزند آدم! من به هر چه بگویم «باش» موجود می‏شود، اطاعتم کن تا تو را به مقامی برسانم که اگر به چیزی بگویی «باش»، موجود شود: «یا ابن آدم! أنا غنیٌّ لا أفتقر أطعنی فیما أمرتُک، أجعلک غنیّاً لا تفتقر، یا ابن آدم! أنا حیٌّ لا أموت أطعنی فیما أمرتک، أجعلک حیّاً لا تموت، یا ابن آدم! أنا أقول للشی‏ء کن فیکون أطعنی فیما أمرتک، أجعلک تقول للشی‏ء کن فیکون».[ بحار الانوار، ج90، ص376]

البته معلوم است که انسان متکامل در همه این موارد، مظهر اسمای حسنای الهی می‏شود و بالتبع (نه بالاصالة)، بالعرض (نه بالذات) و بالمجاز (نه بالحقیقه)، منشأ امور یاد شده می‏گردد.

حدیث قرب نوافل نیز این معنا را به صورتی ظریف‏تر و کامل‏تر بیان کرده، می‏گوید: خدای سبحان در مقام فعل (نه ذات و نه صفتی که عین ذات است) گوش، چشم، دست، پا و خلاصه همه قوای ادراکی و تحریکی بنده متقرّب و محبوب خود خواهد شد.[ کافی، ج2، ص352]

بنابراین، اگر کسی به پایگاه منیع و رفیع ولایت الهی بار یابد و از اولیای خدا شود و آن گاه برای انجام کاری خیر نام خدا را بر زبان آورد، آثار اسم خدا را مشاهده خواهد کرد؛ چنان که حضرت شیخ‌الانبیاء، نوح (علیه‌السلام)با اسم خدا بر طوفان سهمگین و امواج خشمگین آب چیره می‏شد و آن کشتی عظیم را به حرکت و توقف وامی‏داشت: (بسم اللَّه مجریها و مرسیها).[ سوره هود، آیه 41]

گشت با عیسی یکی ابله رفیق  استخوان‌ها دید در حفره عمیق

گفت ای همراه آن نام سَنّی  که بدان تو مرده را زنده کنی

مر مرا آموز تا احسان کنم  استخوان‌ها را بدان، با جان کنم

گفت خامُش کن که آن کار تو نیست  لایق انفاس و گفتار تو نیست

کان نفس خواهد زباران پاک‌تر  وز فرشته در روش درّاک‌تر

عمرها بایست تا دم پاک شد  تا امین مخزن افلاک شد

خود گرفتی این عصا در دست راست  دست را دستان موسی از کجاست؟

[ مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت 141 تا 147.]

عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله وسلّم)، حضرت ثامن‌الحجج، علی بن موسی الرضا(علیه‌السلام)می‏فرماید:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم» به اسم اعظم خدا نزدیک‏تر از سیاهی چشم به سفیدی آن نزدیک‌تر است: «إنّ «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» أقرب إلی اسم اللَّه الأعظم من سواد العین إلی بیاضها».[ تفسیر نورالثقلین، ج1، ص8]

این حدیث، گواهی صادق بر ادعای فوق است؛ زیرا بسیاری از افراد «بسم‌اللَّه» می‏گویند، ولی چون آن مقامات معنوی را ندارند آثار اسم اعظم را مشاهده نمی‏کنند.

عیسی بن مریم (علیهماالسلام) با یکی از اصحابش که مردی کوتاه قد و از ملازمان رکاب او بود می‏رفتند تا به دریا رسیدند. عیسی (علیه‌السلام) با یقین و اعتقاد قلبی «بسم‌اللَّه» گفت و بر روی آب حرکت کرد. مرد کوتاه قد که عیسی (علیه‌السلام) را بدین وضع دید، او نیز با یقین و اعتقاد قلبی «بسم‌اللَّه» گفت و بر روی آب حرکت کرد تا به آن حضرت رسید. ناگهان حالت عُجب و خودپسندی به او دست داد و با خودش گفت: این، عیسی روح‌اللَّه است که بر روی آب راه می‏رود و من نیز بر روی آب راه می‏روم. پس او چه فضیلتی بر من دارد؟ و من از او چه کم دارم؟ با گفتن این جمله، ناگهان در آب فرو رفت. استغاثه به حضرت عیسی (علیه‌السلام) کرد تا او را گرفت و از آب نجات داد. آن گاه از آن مرد پرسید: چه به ذهنت خطور کرد؟ ماجرا را توضیح داد. حضرت عیسی(علیه‌السلام) گفت: خودت را در غیر موضعت نشاندی، خدا این گونه خوارت کرد، از آنچه گفتی، توبه کن. مرد توبه کرد و به مقام سابق بازگشت: «... و معه رجلٌ من أصحابه قصیرٌ و کان کثیر اللزوم لعیسی (علیه‌السلام) فلمّا انتهی عیسی (علیه‌السلام) إلی البحر قال: بسم اللَّه بصحّة یقینٍ منه، فمشی علی ظهر الماء فقال الرّجل القصیر حین نظر إلی عیسی(علیه‌السلام): جازه بسم اللَّه بصحّة یقین منه فمشی علی الماء و لحق بعیسی (علیه‌السلام) فدخله العُجب بنفسه فقال: هذا عیسی روح‌اللَّه یمشی علی الماء و أنا أمشی علی الماء فما فضله علیّ؟ قال: فرمس فی الماء فاستغاث بعیسی فتناوله من الماء فأخرجه ثمّ قال له: ما قلت یا قصیر؟ قال: قلت: هذا روح الله یمشی علی الماء و أنا أمشی علی الماء فدخلنی من ذلک عُجب، فقال له عیسی(علیه‌السلام): لقد وضعت نفسک فی غیر الموضع الذی وضعک اللَّه فیه فمقتک اللَّه علی ما قلتَ، فتب إلی اللَّه عزّ وجلّ ممّا قلت، قال: فتاب الرّجل و عاد إلی مرتبته الّتی وضعه اللَّه فیها... ».[ کافی، ج2، ص306]

بدین ترتیب، اسم اعظم از سنخ الفاظ و مفاهیم ذهنی نیست، بلکه مقامی از مقامات معنوی انسان کامل است.

ب. توجیه روایات

در برخی روایات از اسم اعظم و تعلیم آن به گونه‌ای سخن به میان آمده که گویا از سنخ الفاظ است؛ مانند اینکه فرموده‌اند:

آصف بن برخیا خدا را با اسم اعظمی که آگاه بود خواند تا توانست تخت بلقیس را نزد حضرت سلیمان (علیه‌السلام) حاضر کند. اسم اعظم، هفتاد و سه حرف است و آصف یک حرف آن را می‏دانست [و چنین قدرتی داشت]، در حالی که ما هفتاد و دو حرف آن را می‏دانیم و تنها یک حرفی را که از مستأثرات علم غیب خداست، نمی‏دانیم.[ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص88، ذیل آیه 40 سوره نمل]

این روایات باید به گونه‌ای توجیه شود که با اصل کلّی مورد بحث هماهنگ شود؛ مثل اینکه بگوییم: تعلیم اسم اعظم به معنای تعلیم راه انقطاع از غیر خدا، گشودن راه ارتباط با خدا، مظهر بزرگ‏ترین نام خدا شدن و... است.

متن این احادیث بر ضرورت این قبیل توجیهات و صحّت آن گواهی می‏دهد؛ زیرا اسم هفتاد و سه حرفی در هیچ زبانی وجود ندارد، اما تقسیم مقامات معنوی به هفتاد و سه درجه، قابل قبول و پذیرفتنی است[حرف، به معنای درجه، جزء و مانند آن است.]؛ چنان که یک درجه مستأثر نیز برای جدا کردن مقام واجب از ممکن و خلط نشدن ضرورت و امکان به یکدیگر بیان شده است.

افزون بر این، همان‏طور که نمی‏توان از یک اسم چهار حرفی، یک حرف را حذف کرد و گفت «این اسم، همان اسم چهار حرفی است، ولی یک حرف کم دارد»، نمی‏توان گفت «اسم هفتاد و دو حرفی، همان اسم هفتاد و سه حرفی است، لیکن یک حرف کم دارد و اسم هفتاد و یک حرفی، دو حرف کم دارد و... »، بلکه اسم هفتاد و سه حرفی (بر فرض وجود) یک اسم است، اسم هفتاد و دو حرفی اسمی دیگر، اسم هفتاد و یک حرفی اسمی دیگر و... . بنابراین، معنای «شناخت اسم اعظم» که در اشعار بزرگان دین آمده است نیز روشن می‏شود:

چون شب قدر از همه مستور شد  لاجرم از پای تا سر نور شد

اسم اعظم که کس نشناسدش  سروری بر کلّ اسم‌ باشدش[کلّیات شیخ بهایی، ص7 (نان و حلوا)]

ج. تحلیل عقلی تأثیر اسم اعظم

تأثیر اسم اعظم در نظام تکوین را این گونه می‏توان تحلیل کرد:

1. گرچه نظام هستی بر محور قانون علیّت استوار است، لیکن باید توجه داشت که علّت هیچ پدیده‌ای منحصر به علّت‏های شناخته شده آن نیست تا در صورت عدم آن، تحقّق معلول، محال باشد، بلکه ممکن است علّت یا علّت‏های ناشناخته دیگری برای آن معلول وجود داشته باشد و بتواند باعث پدید آمدن آن گردد. معجزات انبیای الهی و کرامات اولیای خدا که همگی از راه علل ناشناخته و نامأنوس تحقّق می‏یابد، از این قبیل است؛ زیرا اعجاز به معنای خرق عادت است، نه خرق قانون علیّت.

2. منظور از تأثیر اسم خدای سبحان در نظام هستی و سببیّت آن در نزول فیض از مبدأ فیّاض، حقیقت اسماست، نه الفاظ و مفاهیم ذهنی. بنابراین همان گونه که گذشت، اگر ذات اقدس الهی به اسم مبارک «شافی» ظهور کند، بیمار را شفا می‏دهد. اگر به اسم «خالق» ظهور کند، موجودی را خلق می‏کند. اگر به اسم «عزیز» ظهور کند، به مؤمن عزت می‏بخشد. اگر به اسم «غنی» و «مغنی» ظهور کند، وضع اقتصادی مردم سر و سامان می‏یابد و...، نه اینکه تلفظ به اسم شافی، خالق، عزیز، غنی و... خود به خود اثر داشته باشد.

3. خدای سبحان وعده داده است که دعای هر دعاکننده‌ای را اجابت کند: (أُجیب دعوة الداع إذا دعان).[ سوره بقره، آیه 186] دعا دو شرط اساسی[راجع به دعا و شرایط آن ر.ک: المراقبات، مراقبات شهر رمضان المبارک، ص111] دارد:

اوّل: دعا، حقیقی و به زبان استعداد باشد.[ عارف کامل، مرحوم آیةالله‌العظمی شاه‌آبادی، استاد اخلاق و عرفان امام خمینی(قدس‌سرّه) می‌گفت: دعوت خداوند به یکی از سه زبان است: لسان قال، لسان حال، لسان استعداد... . دعای به لسان استعداد، اَخفی‌الدّعوات... و بر طبق نظام کلّ است و مستجاب خواهد شد و ممتنع است که در دار وجود، ظهور نکند... (شَذَرات المعارف، ص56، معرفت 64، 66، 67) ].

دوم: درخواست، از خود خدا باشد.

بنابراین، اگر انقطاع داعی از غیر خدا حاصل شود و درخواست از خداوند واقعی باشد یعنی اگر چشم به کاسه زید و کیسه بکر ندوخته، طمع به این و آن نداشته باشد و با خود خدا ارتباط برقرار کند و در چنین حالی او را با اسمی از اسمای حسنای وی بخواند، مظهر همان اسم می‏گردد و همان کار از او نیز برمی‌آید. پس اگر با اسم «شافی» مرتبط شد، مظهر آن می‏گردد و بیماری را به اذن خدا شفا می‏بخشد و اگر با اسم «خالق» ارتباط برقرار کرد، مظهر آن می‏گردد و چیزی را به اذن خدا خلق می‏کند و... ؛ چنان که مسیح بن مریم (علیهماالسلام) روح‌اللَّه شد و بیماران را شفا می‏داد، از گِل پرنده می‏ساخت و در آن حیات می‏دمید، مرده را زنده می‏کرد و... .

بدین ترتیب، اگر کسی بتواند مظهر همه اسمای حسنای الهی شود، به مقام اسم اعظم بار می‏یابد و می‏تواند به اذن خدا منشأ هر اثری در نظام تکوین شود.

3. زخم توانفرسا

در جنگ اُحُد، هشتاد زخم بر بدن حضرت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) وارد شد. برخی از زخم‏ها به گونه‌ای عمیق بود که درمان آن بسیار دشوار بود. در حالی رسول خداص از آن حضرت عیادت کردند که کاملاً مجروح شده بود. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) با دیدن او گریست و گفت: کسی که در راه خدا این‏گونه مصیبت می‏بیند، شایسته است که خود خدا پاداشش دهد.

حضرت علی (علیه‌السلام) نیز در حالی که گریه می‏کرد، چنین پاسخ داد: پدر و مادرم فدای تو باد! حمد و سپاس خدایی را سزاست که مرا [مانند دیگران] پشت کرده به تو و فراری از جنگ ندید. پدر و مادرم فدای تو باد! چگونه از شهادت محروم شدم و به این فوز نائل نیامدم؟ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود:

به خواست خداوند و اراده او به آن خواهی رسید. آن گاه فرمود: سرکرده سپاه شرک، یعنی ابوسفیان پیغام فرستاده که می‏خواهد در منطقه حمراءالاسد با ما بجنگد. حضرت علی(علیه‌السلام) در پاسخ گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! اگر بر روی دستان مردم حمل می‏شدم باز هم از تو رو برنمی‏گرداندم و فرار نمی‏کردم....

با این حال از شدّت جراحت شکایت نکرد، در حالی که دوزن جراح (نسیبه و زنی دیگر)، که در جنگ‏ها عهده‏دار معالجه و پانسمان مجروحان بودند به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) گفتند: ما از شدّت جراحات علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) نگران هستیم و بر جان وی می‏ترسیم.

پس از شهادت آن حضرت آثار جراحات بدن او را شمردند و دیدند اثر زخم‏های فراوانی از سر تا پای آن حضرت وجود دارد.[ الاختصاص، ص158]

جنگ اُحُد که به گفته واقدی در روز شنبه، هفتم شوّال (سی و دومین ماه هجرت) اتفاق افتاد، سه مرحله داشت: مرحله اوّل که آغاز جنگ بود، مسلمانان به سرعت پیروز شدند و کفّار گریختند. واقدی (متوفای 207 ه) نقل کرده است: «خداوند متعالی در هیچ جنگی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و یارانش را مثل جنگ اُحُد پیروز نکرد؛ قالوا: ما ظفّراللَّه نبیّه فی موطن قطّ ما ظفّره اللَّه و أصحابه یوم أُحُد حتی عصوا الرسول و تنازعوا فی الأمر (مغازی، ج 1، ص 229). مرحله دوم که بر اثر تمرّد از فرمان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و رها کردن تنگه استراتژیک، به طمع جمع‌آوری غنیمت و حمله سپاه شرک به سرکردگی خالدبن‏ولید به شکست سنگین مسلمانان انجامید. حمزه و بسیاری از سران سپاه اسلام در این مرحله شهید شدند، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) مجروح شد، دندان آن حضرت شکست، سست ایمان‌ها فرار کردند و...، مشرکان قریش نیز به گمان اینکه پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را کشتند، به سمت مکّه حرکت کردند. مجموع این دو مرحله در یک روز واقع شده است. مرحله سوم که «حَمراء الأسد» نامیده می‌شود و به گفته واقدی در فردای همان روز اتفاق افتاد، به نظر برخی دنبالة جنگ احد و به نظر برخی دیگر غزوه‌ای مستقل است. ابوسفیان در راه بازگشت به مکّه، تصمیم گرفت به مدینه برگردد و بقیّه مسلمانان را قلع و قمع کند. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) دستور داد، فقط کسانی که درجنگ دیروز (جنگ اُحُد) حضور داشتند، در تعقیب مشرکان شرکت کنند. بدین ترتیب انسان‌های استوار و مقاوم را گرد آوردند و متخلّفان را تنبیه کردند. آن گاه با یک تدبیر نظامی، نیروهای خود را موظّف کردند در همه منطقه «حمراه الاسد» آتش روشن کنند تا دشمن تصوّر کند پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیرویی بیشتر از رزمندگان اُحُد گرد آورده است. در نتیجه، دشمن مرعوب و از بازگشت، منصرف شد. «حمراء الاسد» در هشت یا ده میلی مدینه آن روز به سمت «ذوالحلیفه» قرار داشت (مغازی، ج 1، ص 334؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 109).

این در حالی بود که برخی از مشاهیر اصحاب در آغاز مرحله دوم پا به فرار گذاشتند و به استنصارهای رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) توجّهی نکردند و به فکر واسطه‌هایی لفتادند تا برای بازگشت و پناهندگی آنها به مکّه، نزد سران شرک شفاعت و وساطت کنند.

اسلام، مکتب قیام

ملّتی پویا، زنده و راقی است که از عناصر محوری قیام و ایستادگی برخوردار باشد. اصول مهم قیام یک ملتِ جاوید، مکتب قیام بخش، مَعبد قیام‌آمیز، رهبر قیام‌آموز و... است. دین حنیف اسلام، افزون بر اعتقاد به مبدأ هستی جهان که ازلی و ابدی و آغاز پیدایش هرگونه ایستادگی و پویایی و پایایی است، برجسته‏ترین عناصر محوری قیام فردی و جمعی را داراست؛ زیرا:

اولاً، قرآن حکیم که بارزترین تجلّی این مکتب است، از زبان متکلّم و نازل کننده خود، این گونه وصف شده است: (إنّ هذا القرءان یهدی للتی هی أقوم).[ سوره اسراء، آیه 9] واژه «اقوم» از محتوای عمیقی برخوردار است که در ظرفیت کلمه‏هایی مانند قیام، قائم، قیّم و... نمی‏گنجد؛ چون تنها کتاب آسمانی است که مهیمن و سلطان همه صحیفه‏های الهی است و قهراً نسبت به تمام کتاب‏های سابق و لاحِق بشری نیز سیطره خواهد داشت. راز چنان استواری آن است که خدای سبحان آخرین صحیفه آسمانی را به گونه‌ای تدوین، تنظیم و طراحی کرده که نه از درون یا بیرون آسیب می‏پذیرد و نه گذشت عصر و تغییر مصر و نسل موجب فساد و زوال آن می‏گردد: (لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه).[ سوره فصّلت، آیه 42]

ثانیاً، مَعبدی دارد که خداوند سبحان مهندسی، معماری و کارگری آن را به عهده برجسته‏ترین مردان تاریخ بشریّت (حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (علیهماالسلام)) سپرد و آن را قبله عمومی قرار داد و سِمت مطاف بودن زائران بدان بخشید و درباره آن چنین رقم زد: (إنّ أوّل بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا)[ سوره آل‏عمران، آیة 96]، (جعل اللّه الکعبة البیت الحرام قیاماً للناس).[ سوره مائده، آیه 97] بنابراین کعبه که مَعبد، قبله و مطاف عمومی است، عامل قیام همگان خواهد بود.

ثالثاً، رهبری دارد که خدای سبحان برای همیشه او و جانشینان معصومش را مأمور به انذار کرده است: (قم فأنذر)[ سوره مدثر، آیه 2]، «و إنّما الأئمة قوّام اللّه علی خلقه و عرفاؤهُ علی عباده»[ نهج البلاغه، خطبه 152]، «... بإمام أقمته علماً لعبادک... أقم به کتابک و حدودک و شرائعک و سنن رسولک».[ صحیفه سجادیه، دعای 47]

رابعاً، مسئولان نظام اسلامی، منصوبان نهاد رهبری، مأموران تقنینی، قضایی و اجرایی موظف به اقامه دین و اقامه عمود آن (نماز) هستند و چون اقامه دین، بدون قیام دینی میسور نیست، لذا مسئولان موظف‌اند که قبل از هر چیز، خود اهل قیام و ایستادگی باشند. امیرمؤمنان (علیه‌السلام)به یکی از کارگزاران خود نوشت: «... فإنّک ممّن أستظهرُ به علی جهاد العدوّ و إقامة عمود الدین إن شاء اللّه»[ نهج البلاغه، نامه 42]. از این جهت، رهبری در اسلام مایه نظم جامعه و پایه نظام‏واره شدن حکومت مردمی است: «... و الأمانة نظاماً للأُمة»[ همان، حکمت 252]؛ چنان که درباره رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین آمده است: «... و أقام حقّ اللّه فیهم»[ همان، خطبه 127]، «و أقام أعلام الإهتداء و منار الضیاء».[ همان، خطبه 185] لذا برترین بندگان خدا امامی است که سنّت معلوم و شناخته شده را اقامه و بدعت ناشناخته را اِماته کند: «فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه إمامٌ عادلٌ هُدیَ و هدی فأقام سنة معلومة و أمات بدعة مجهولة».[ همان، خطبه 164] از این جهت حضرت علی‌بن ابی طالب (علیه‌السلام) خطاب به والی منصوب خود در مکه فرمود: «فأقم للناس الحجّ».[ همان، نامه 67]

قائم آل محمّد(عج)‌ مرد قیام و مظهر انتقام

بی‏شک یکی از اصلی‏ترین شرایط و اوصاف امام معصوم(علیه‌السلام)، قیام به قسط است: «فلعمری ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط... »[ الارشاد، ج2، ص39؛ بحار الانوار، ج44، ص335.]؛ به جانم سوگند! جز حکم‏کننده به کتاب الهی، قیام‏کننده به قسط و... کسی صلاحیت امامت ندارد. بر این اساس، همه أئمّه (علیهم‌السلام) قائم به قسط و قوّام به دین خدا هستند: «إنّما هم الأئمّة (علیهم‌السلام) القوّامون بدین اللَّه»[ بحار الانوار، ج36، ص393]، لیکن لقب پرافتخار «قائم» از القاب اختصاصی حضرت بقیة اللّه (عج)است: «لیعدّ[نّ] أحدکم لخروج القائم... »[ همان، ج52، ص366]، «ینادی مناد من السّماء باسم القائم فیسمع ما بین المشرق إلی المغرب...و هو صوت جبرئیل الروح الأمین»[ همان، ج52، ص290] و تنها آن حضرت به عنوان «قائم آل محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم)» شناخته می‏شود: «...إن أدرکتُ القائم من آل محمّدص نصرتُه... »[ همان، ص126]، از امام صادق (علیه‌السلام) پرسیدند: آیا «قائم» متولد شد؟ فرمود: نه، اگر من او را درک می‏کردم، تمام عمر خدمت وی می‏گزاردم؛ «لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی» (بحار، ج51، ص148). در اشعار منسوب به امیرمؤمنان (علیه‌السلام) آمده است: جانم به فدای آن که هم نام رسول خداست: «سَمّی نبیّ‌اللَّه نفسی فداؤه... » (همان، ص132). این اظهار ارادت‏ها برای آن است که آن عصاره فضایل و کمالات نظام خلقت، وعده الهی را منجّز می‏کند و آمال و آرزوهای همه انبیا، أئمّه و اولیای الهی را تحقق می‏بخشد.

 «...و منّا المصطفی و المرتضی، و منّا یکون المهدیّ قائم هذه الأُمّة»[ بحار الانوار، ج46، ص202] زید شهید هنگام خروج به سوی عراق ضمن نقل این جملات برای محمدبن‏بکیر، شعری نیز در این‏باره سرود. ؛ به گونه‌ای که به شیوه‌ای پسندیده مرسوم است، هنگام ذکر این نام شریف، به احترام آن حضرت و به یاد او قیام می‏کنند.

وجوه تسمیه آن حضرت به اسم «قائم»

وجوه متعدّدی برای تسمیه آن پیشوای منتظَر به این نام بیان شده است که به برخی از آنها اشاره می‏شود.

یکم. از حضرت امام باقر (علیه‌السلام)پرسیدند: «مگر همه شما قائم به حق نیستید؟» فرمود: آری، گفتند: «پس چرا تنها دوازدهمین شما به اسم «قائم» نامیده شد»؟ آن حضرت فرمود:

هنگامی که جدّمان، امام حسین(علیه‌السلام)به شهادت رسید، فرشتگان با اشک و آه ضجّه زدند و گفتند: ای اله و سید ما! آیا نمی‏نگری که با بنده برگزیده و فرزند برگزیده تو چه می‏کنند؟ خداوند به آنها این گونه وحی کرد: «ای فرشتگان من! آرام باشید. به عزّت و جلالم سوگند که حتماً از آنها انتقام خواهم گرفت؛ هرچند که مدّتها بگذرد. آن گاه پرده را کنار زد و امامان پس از امام حسین (علیه‌السلام) را به فرشتگان نمایاند. در میان آن جمع، یکی ایستاده بود و نماز می‏خواند. خداوند به فرشتگان فرمود: به وسیله این شخص ایستاده (قائم) از آنها انتقام می‏گیرم: عن الثمالی قال: سألت الباقر صلوات اللَّه علیه یا ابن رسول‌اللَّه ألستم کلّکم قائمین بالحق؟ قال: «بلی، قلت: فلم سمّی القائم قائماً؟ قال(علیه‌السلام): لمّا قتل جدّی الحسین(علیه‌السلام) ضجّت الملائکة إلی اللَّه عزّ وجلّ بالبکاء و النحیب، و قالوا: إلهنا و سیّدنا! أتغفل عمّن قتل صفوتک و ابن صفوتک و خیرتک من خلقک؟ فأوحی اللَّه عزّ وجلّ إلیهم: قروا ملائکتی فو عزّتی و جلالی لأنتقمنّ منهم ولو بعد حین. ثمّ کشف اللَّه عزّ وجلّ عن الأئمّة من ولد الحسین (علیهم‌السلام) للملائکة، فسرّت الملائکة بذلک فإذا أحدهم قائم یصلّی فقال اللَّه عزّ وجلّ: بذلک القائم أنتقم منهم».[ بحار الانوار، ج51، ص28]

دوم. بر اثر غیبت طولانی، از خاطره بسیاری از افراد محو گشته، فراموش می‏شود و پس از این نسیان ناگوار، قیام می‏کند: «یاابن رسول‌اللَّه! و لم سمّی القائم؟ قال(علیه‌السلام): لأنه یقوم بعد موت ذکره و ارتداد أکثر القائلین بإمامته».[ همان، ص30 و ص158]

عارف شوریده حال و عالم عامل، مرحوم ملکی تبریزی می‏گوید: «برادری داشتم که پس از مرگ پدرم به دنیا آمد. در خردسالی به وی گفتند پدرت از دنیا رفته است. او که معنای مرگ را نمی‏دانست، گمان می‏کرد پدرمان زنده می‏شود و برمی‏گردد. از این رو همواره برای زنده شدنش دعا می‏کرد و در هر کار بزرگ و کوچکی به یاد پدرم می‌فتاد و می‏گفت او می‌آید و چنین و چنان می‏کند». سپس می‏گوید: «آیا پدر روحانی و حقیقی تو (امام زمان(عج)‌) که سبب ایجاد جسم، جان و نعمت‏های تو و خلیفه پروردگار توست، به اندازه پدر جسمی و ظاهری، نزد تو محبوبیت دارد؟ حرکات، افعال و اقوال تو باید چنان باشد که نشان دهد تو امامْ گم کرده‌ای، منتظر ظهور و متوقّع وصال او هستی و باید وفاداری در زمان غیبت را به گونه‌ای نشان دهی که بیانگر ادّعای وابستگی تو به آن حضرت باشد. » (المراقبات، ص86، مراقبات نیمه شعبان). همه چیز کودک خردسال پدر اوست؛ به گونه‌ای که هرگز از یاد اومنصرف نمی‏شود و هر لحظه به فکر آمدن او و در اشتیاق دیدار وی به سر می‏برد. هر کس باید به خود مراجعه کند که آیا آن غائب غریب (عج)این گونه در زندگی او حضور دارد؟ با هزاران اندوه و تأسّف باید گفت: آن قطب دایره امکان و آن واسطه بین زمین و آسمان، آن گونه که شایسته است، در زندگی بسیاری از شیعیان منتظر و حتی سربازان پا به رکاب آن حضرت جا ندارد و فراموش شده است. سوز و گداز مرحوم ملکی تبریزی، به مناسبت‏های مختلف، از جمله هنگامی که از نماز عید بدون حضور آن حضرت سخن به میان می‌آورد، خواندنی است (همان، ص 178، مراقبات عید فطر).

سوم. قیام به حق می‏کند: «سُمّی القائم لقیامه بالحقّ».[ بحار الانوار، ج51، ص30] البته دیگر امامان (علیهم‌السلام) نیز قیام به حق کرده‌اند ، لیکن قائم به حق بودن آن حضرت به گونه‌ای بی‏مانند است. حضرت عبدالعظیم حسنی به امام جواد (علیه‌السلام) گفت: آرزو می‏کنم قائم آل محمّدص شما باشید و عدل و داد را در زمین بگسترانید. امام جواد (علیه‌السلام) فرمود:

همه ما قائم به امر خدا و هدایت‏کننده به دین او هستیم، لیکن آن «قائم» که خداوند به وسیله او زمین را از اهل کفر و جحود پاک می‏کند و پر از عدل و داد می‏گرداند، من نیستم؛ او همان است که ولادتش از مردم مخفی و شخص او غایب می‏گردد... هم‏نام و هم‏کنیه رسول خداص است...: «إنّی لأرجو أن تکون القائم من أهل بیت محمّد الّذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً. فقال: ما منّا إلاّ قائم بأمراللَّه و هادٍ إلی دین‌اللَّه و لکن القائم الذی یطهّر اللَّه به الأرض من أهل الکفر و الجحود و یملأ الأرض قسطاً و عدلاً هو الّذی یخفی علی النّاس ولادته، و یغیب عنهم شخصه و یحرم علیهم تسمیته، و هو سمیّ رسول اللَّه و کَنِیُّه و هو الّذی تطوی له الأرض و یذلّ له کلّ صعب یجتمع إلیه من أصحابه عدة أهل بدر ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلاً من أقاصی الأرض و ذلک قول اللَّه: (أین ما تکونوا یأت بکم اللَّه جمیعاً إنّ اللَّه علی کلّ شی‏ءٍ قدیرٌ)[ سوره بقره، آیه 148] فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر اللّه أمره فإذا کمل له العقد و هو عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللَّه فلا یزال یقتل أعداء اللَّه حتّی یرضی عزّوجلّ . قال عبدالعظیم: قلت له: یا سیّدی! و کیف یعلم أن اللَّه قد رضی؟ قال: یلقی فی قلبه الرّحمة».[ بحار الانوار، ج51، ص449]

در روایتی دیگر حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) می‏گوید: تصمیم داشتم این مطلب را از حضرت امام جواد (علیه‌السلام) بپرسم که خودشان فرمودند:

قائم ما مهدی است که حتماً در غیبت به سر خواهد برد و باید منتظر ظهور آن حضرت بود و پس از ظهور باید از وی اطاعت کرد: «فابتدأنی فقال: یا أباالقاسم إنّ القائم منّا هو المهدیّ الّذی یجب أن ینتظر فی غیبته و یطاع فی ظهوره و هو الثالث من ولدی... ».[ همان، ص156]

ویژگی‏های قیام قائم (عج)‌

قیام قائم آل محمّدص ویژگی‏های فراوانی دارد که به سبب آن، از سایر قیام‏کنندگان به حق جدا می‏شود و بر آنها برتری می‏یابد که از آن جمله است:

1. هنگامی که آن حضرت قیام کند، دست رحمت خود را بر سر بندگان می‏گذارد، در نتیجه عقل‏هایشان کامل می‏گردد: «إذا قام قائمنا وضع یده علی رئوس العباد، فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم»[ همان، ج52، ص328 و نیز ر.ک: ص336] و به گونه‌ای رشد فرهنگی می‏یابند که به تمام بیست و هفت بخش علوم دست می‏یابند، در حالی که قبل از ظهور آن حضرت، بشر با همه پیشرفت علمی (به وسیله وحی یا تجربه) تنها به دو بخش از آن دست می‏یابد: «العلم سبعة و عشرون حرفاً فجمیع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم یعرف الناس حتّی الیوم غیر الحرفین، فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة والعشرین حرفاً فبثّها فی النّاس، و ضمّ إلیها الحرفین، حتّی یبثّها سبعة و عشرین حرفاً».[ بحار الانوار، ج52، ص336]

2. امنیت عمومی برای شیعیان آن حضرت که انسان‏های حق‏طلبی هستند، برقرار می‏گردد: «فمن بایعه و دخل معه و مسح علی یده و دخل فی عقد أصحابه کان آمناً»[ همان، ص294]؛ حقد و کینه از قلب‏ها زایل می‏شود، حتی درندگان و چهارپایان در صلح و صفا زندگی می‏کنند و زنی به تنهایی از عراق تا شام می‏رود... و با آنکه انبان ملزومات خود را همراه دارد، کسی متعرّض وی نمی‏شود و او از کسی نمی‏ترسد: «ولو قد قام قائمنا... و لذهبت الشحناء من قلوب العباد، و اصطلحت السباع و البهائم، حتّی تمشی المرأة بین العراق إلی الشام... و علی رأسها زبّیلها لا یهیّجها سَبُعٌ ولا تخافه».[ همان، ص316]

3. در طبیعت تغییراتی ایجاد می‏شود و نعمت‏ها و برکات الهی آشکار می‏شود؛ به گونه‌ای که مسافری از عراق تا شام می‏رود، در حالی که جز بر گیاه و سبزه قدم نمی‏گذارد...: «لو قد قام قائمنا لأنزلت السماء قطرها ولأخرجت الأرض نباتها...حتّی تمشی المرأة بین العراق إلی الشام، لا تضع قدمیها إلاّ علی النّبات...».[ همان]

4. شیعیان و محبّان ویژه برانگیخته می‏شوند و گروه گروه لبیک‏گویان به آن حضرت می‏پیوندند: «فإذا قام قائمنا بعثهم‌اللَّه فأقبلوا معه یلبّون زمراً زمراً».[ کافی، ج 3، ص 131؛ بحار الانوار، ج6، ص198]

5. قسط و عدالت به شکل گسترده‌ای اجرا می‏شود؛ آن گونه که در دوران غیبت، ظلم و جور فراگیر می‏گردد: «یأتی من یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً»[ بحار الانوار، ج24، ص241]، اموال عمومی و امکانات حکومتی را به نسبت استحقاق‏ها بین بندگان خدا تقسیم می‏کند: «إذا قام قائمنا فإنّه یقسّم بالسّویة و یعدل فی خلق الرّحمان البرّ منهم و الفاجر».[ همان، ج51، ص29] در برخی روایات آمده است: هنگامی که آن حضرت قیام کرد، کنز را تحریم می‏کند تا اموال به سوی او جمع شود و ایشان آن را در راه نابودی دشمنان که لازم آن برقراری عدالت است، مصرف می‏کند: «فإذا قام قائمنا حرّم علی کلّ ذی‏کنز کنزه حتّی یأتیه فیستعین به علی عدوّه».[ تفسیر عیاشی، ج2، ص87، ذیل آیه 34 سوره توبه]

6. بی‏عدالتی رفع می‏گردد و از بذل و بخشش‏های بی‏حساب جلوگیری می‏شود: «إذا قام قائمنا اضمحلّت القطائع فلا قطائع».[ بحار الانوار، ج52، ص309. قطایع جمیع قطیعه به معنای قطعه زمین‏هایی است که بدون حساب به کسی داده می‏شود]

7. هنگامی که قیام می‏کند، کعبه و حرم امن الهی را تصرّف می‏کند، در آنجا با او بیعت می‏شود، حاکمی را در مکّه می‏گمارد و به سمت مدینه حرکت می‏کند...: «یبایع القائم بمکّة علی کتاب اللَّه و سنّة رسوله و یستعمل علی مکّة ثم یسیر نحو المدینة... ».[ همان، ص308] نیز آمده است: به دیوار کعبه تکیه می‏دهد و با فریاد «أنا بقیّةاللَّه»صدای خود را به گوش جهانیان می‏رساند: «فإذا خرج أسند ظهره إلی الکعبة... و أوّل ما ینطق به هذه الایة: (بقیّت اللَّه خیرٌ لکم إن کنتم مؤمنین)[ سوره هود، آیه 86] ثم یقول: أنا بقیةاللَّه فی أرضه... »[ بحار الانوار، ج 52، ص192]؛ همان طور که نخستین دعوت رسول خداص از کنار کعبه آغاز شد و بانی بنای توحید، حضرت خلیل‌الرحمان (علیه‌السلام) بر فراز کعبه مردم را به حج خانه خدا فرا خواند.

8. حق، حاکمیت مطلق می‏یابد؛ به نحوی که هیچ کس یارای ایستادگی در برابر آن را ندارد و جز با زبان شمشیر، با حق‏ستیزان سخن گفته نمی‏شود. از این رو زمینه‌ای برای تقیّه باقی نمی‏ماند: «فإذا قام قائمنا سقطت التّقیّة و جرّد السیف و لم یأخذ من النّاس و لم یعطهم إلاّ بالسّیف».[ بحار الانوار، ج24، ص47]

امام صادق (علیه‌السلام)در پاسخ مفضّل، سدّ ذوالقرنین را بر تقیه تطبیق کرده است: سألت الصادق (علیه‌السلام)عن قوله: (أجعل بینکم و بینهم ردماً)[ سوره کهف، آیه 95] قال (علیه‌السلام) «التقیة» که نه می‏توان از آن بالا رفت و نه می‏توان آن را سوراخ کرد: (فما اسطاعوا أن یظهروه و ما استطاعوا له نقباً) قال «ما استطاعوا له نقباً إذا عمل بالتقیة لم یقدروا فی ذلک علی حیلة و هو الحصن الحصین و صار بینک و بین أعداء الله سداً لا یستطیعون له نقباً» و وعده پروردگار را که موجب برچیده شدن این سدّ می‏گردد بر قیام قائم آل‌محمدص که در آن روز از دشمنان خدا انتقام گرفته می‏شود تطبیق کرده است: و سئلته عن قوله: (فإذا جاء وعد ربی جعله دکّاء) قال (علیه‌السلام) «رفع التقیة عند قیام القائم فینتقم من أعداء الله».[ بحار الانوار، ج12، ص207]

9. دین خدا سراسر گیتی را فرا می‏گیرد و شرکی بر روی زمین باقی نمی‏ماند: «إنّه لم یجی‏ء تأویل هذه الایه [(و یکون الدّین کلّه للَّه)[ سوره انفال، آیه 39] ولو قد قام قائمنا سیری من یدرکه ما یکون من تأویل هذه اغایة و لیبلغنّ دین محمّدص ما بلغ اللّیل حتی لا یکون شرک علی ظهر الأرض کما قال اللَّه»[ بحار الانوار، ج 51، ص 55] و هر معبودی غیر از خدا یافت شود (بت یا غیر بت) به آتش قهر الهی گرفتار می‏شود: «فلا یبقی فی الأرض معبودٌ دون اللَّه عزّوجلّ من صنم و غیره إلاّ وقعت فیه نارٌ فاحترق».[ بحار الانوار، ج52، ص192]

10. ضعف، نقص و سستی از شیعیان آن حضرت برطرف می‏شود، قلب‏شان مثل پاره‏های آهن محکم می‏شود و هر یک از آنها توان چهل مرد را پیدا می‏کند: «إذا قام قائمنا أذهب اللَّه عزّ وجلّ عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبر الحدید و جعل قوّة الرجل منهم قوة أربعین رجلاً و یکونون حکّام الأرض و سنامها»[ همان، ص317]، «فإذا قام قائمنا و ظهر مهدیّنا کان الرّجل أجرء من لیث و أمضی من سنان».[ بحار الانوار، ج36، ص369]

11. از دشمنان دین خدا و حق انتقام می‏گیرد و باعث تشفّی دل مؤمنان می‏شود: «و هذا الحجّة الّذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً و یشفی صدور قوم مؤمنین».[ همان، ص303] عن أبی‏عبداللَّه (علیه‌السلام)فی قوله تعالی: (یعرف المجرمون بسیماهم فیؤخذ بالنّواصی و الأقدام)[ سوره الرحمن، آیه 41] «لو قام قائمنا أعطاه اللَّه السّیماء فیأمر بالکافر بنواصیهم و أقدامهم ثمّ یخبط بالسیف خبطاً»[ بحار الانوار، ج 52، ص 321]، «إنّ اللَّه قد أحلّ لنا دمائهم عند قیام قائمنا فالیوم محرّم علینا و علیکم ذلک فلا یغرّنک أحدٌ إذا قام قائمنا انتقم‏للَّه و لرسوله و لنا أجمعین»[ همان، ص376]، «أما إنّ قائمنا لو قد قام، لقد أخذ بنی شیبة و قطع أیدیهم و طاف بهم»[ همان، ص317] و چون زمینه چنین انتقامی برای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و هیچ یک از امامان معصوم (علیهم‌السلام) فراهم نشد، فرمودند: رسول خداص برای همگان رحمت بود، ولی قائم آل محمّدص برای کفّار، مشرکان و عدالت‏ستیزان نقمت است: «... إنّ اللَّه بعث محمّداً رحمةً و بعث القائم (علیه‌السلام) نقمةً».[ بحار الانوار، ج22، ص242]

12. ودایع (ظاهری و غیر ظاهری) امامت و رسالت که نزد آن حضرت موجود است، آشکار می‏شود؛ مانند: پیراهن یوسف، پرچم رسول خداص، انگشتر سلیمان، سنگ و عصای موسی و هیبت او، صبر ایوب، حکم داود، بهاء عیسی، لباس علی (علیه‌السلام) و...: «...قوله عزّ وجلّ: «إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدون»[ سوره یوسف، آیه 94] فهو ذلک القمیص الّذی من الجنّة قلت: جعلت فداک فإلی من صار هذا القمیص؟ قال(علیه‌السلام): إلی أهله و هو  قائمنا إذا خرج ثمّ قال(علیه‌السلام): کلّ نبیّ ورث علماً أو غیره فقد انتهی إلی محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم)»[ بحار الانوار، ج52، ص327]، «إذا ظهر القائم (علیه‌السلام) ظهر برایة رسول اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و خاتم سلیمان و حجر موسی و عصاه... »[ همان، ص351]، «...منّا مهدیّ هذه الأُمّة، له هیبة موسی و بهاء عیسی و حکم داوُد و صبر أیّوب»[ همان، ج 36، ص 303]، «و إنّ قائمنا من لبس درع رسول‌اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) »[ همان، ج 26، ص 205]، «..أنّ قائمنا أهل البیت إذا قام لبس ثیاب علی (علیه السلام) و سار بسیرة علیّ(علیه السلام) ».[ همان، ج40، ص336؛ کافی، ج1، ص411]

 13. بر خلاف مأموریت سایر ائمّه (علیهم‌السلام) که در محاکم قضایی به استناد شهادت و قسم، به ظاهر حکم می‏کردند، به واقع حکم می‏کند: «لا تذهب الدّنیا حتی یخرج رجلٌ منیّ یحکم بحکومة آل داود ولا یسأل بیّنة، یعطی کلّ نفس حقّها».[ همان، ج52، ص320]

14. زنده کردن احکامی که زمینه اجرای آنها فراهم نشد؛ مثلاً ارث بردن براساس ایمان خواهد بود: «إنّ اللَّه آخا بین الأرواح فی الأظلّة قبل أن یخلق الأبدان بألفی عام فلو قد قام قائمنا أهل‌البیت لورّث الأخ الّذی آخا بینهما فی الأظلّة و لم یورّث الأخ من الولادة»[ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 352؛ بحار الانوار، ج6، ص249] و برخی حدود تعطیل شده، اجرا می‏گردد: «دَمانِ فی الإسلام حلال من اللَّه لا یقضی فیهما أحد حتّی یبعث‌اللَّه قائمنا أهل‌البیت، فإذا بعث‌اللَّه عزّ وجلّ قائمنا أهل‌البیت حکم فیهما بحکم اللَّه لا یرید علیهما بیّنة: الزانی المحصن یرجمه و مانع الزکاة یضرب عنقه».[ همان، ج52، ص371، به نقل از کافی، ج3، ص503] گویا منظور از «امر جدید» که براساس برخی روایات، امام زمان(علیه‌السلام) به آن دعوت می‏کند: «إنّ قائمنا إذا قام دعا الناس إلی أمر جدید کما دعا إلیه رسول اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و إنّ الإسلام بدأ غریباً و سیعود غریباً کما بدأ فطوبی للغرباء»[ همان، ص366]، همین است که چون احکام متروک اسلام را اجرا می‏کند، مردم می‏پندارند، دین جدیدی آورده است. پاسخ امام صادق (علیه‌السلام)به پرسش عبداللَّه بن عطا که فرمود: سیره آن حضرت، سیره رسول خداص است، امور خرافی و سنّت‏های جاهلی را منهدم می‏کند و اسلام را به شکل نو و جدید عرضه می‏کند، گواه این مدعاست: سألته عن سیرة المهدیّ کیف سیرته؟ قال: «یصنع ما صنع رسول‌اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم)، یهدم ما کان قبله، کما هدم رسول‌اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أمر الجاهلیة و یستأنف الإسلام جدیداً».[ همان، ص352]

15. با مشکلی به نام «قرائت جدید»، «قرائت‏های گوناگون» و... از قرآن کریم مواجه می‌گردد. از این رو با مشکلاتی بیش از مشکلات نبی‌کرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) روبرو می‏شود؛ زیرا ناپسندی پرستش سنگ و چوب را همگان می‏فهمند، اما ناصواب بودن برخی تأویل‏ها و قرائت‏ها برای همگان روشن نیست: «إن القائم (علیه‌السلام) یلقی فی حربه ما لم یلق رسول‌اللَّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لأنّ رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أتاهم و هم یعبدون الحجارة المنقورة و الخشبة المنحوتة، و إنّ القائم یخرجون علیه فیتأوّلون علیه کتاب اللَّه و یقاتلونه علیه».[ بحار الانوار، ج52، ص363]

16. بیعت هیچ‏کس به گردن آن حضرت نیست. از این رو در مقابل هیچ طاغوتی تعهّد ندارد: «یقوم القائم (علیه‌السلام) و لیس لأحد فی عنقه عهد ولا عقد ولا بیعةٌ».[ کافی، ج1، ص342] بنابراین، با هیچ ستمگری از در مصالحه سخن نمی‏گوید.

17. عمران، آبادی و توسعه شهری به گونه‌ای است که مسجدی با هزار درب، بیرون شهر کوفه می‏سازند، خانه‏های شهر به نهر کربلا متّصل می‏شود و مرد، سوار بر استر تیزرو می‏شود و به قصد نماز جمعه حرکت می‏کند، اما به آن نمی‏رسد: «إنّ قائمنا إذا قام یُبنی له فی ظهر الکوفة مسجدٌ له ألف باب و تتّصل بیوت الکوفة بنهر کربلا حتی یخرج الرجل یوم الجمعة علی بغلة سفواء یرید الجمعة فلا یدرکها».[ بحار الانوار، ج97، ص385]

18. پیشرفت صنعتی فوق‌العاده‌ای حاصل می‏شود؛ به گونه‌ای که بین آن حضرت و یارانش پیکی وجود ندارد، بلکه او سخن می‏گوید و آنها در هر جا باشند، وی را می‏بینند و صدایش را می‏شنوند: «إنّ قائمنا إذا قام مدّ اللَّه شیعتنا فی أسماعهم و أبصارهم حتّی لا یکون بینهم و بین القائم بریدٌ یکلّمهم فیسمعون و ینظرون إلیه و هو فی مکانه».[ همان، ج52، ص336] البته ممکن است منظور این حدیث، عنایت ویژه‌ای به شیعیان باشد که چشم و گوششان تیز می‏گردد، اما اگر منظور پیشرفت صنعتی باشد، بخشی از آن در زمان ما نیز تحقّق یافته است که می‏تواند از آثار و علائم ظهور آن حضرت باشد و بخش کامل‏تر آن در زمان آن حضرت حاصل می‏شود.

19. قیام آن حضرت، قطعی و تردیدناپذیر است؛ به گونه‌ای که اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آن‏قدر طولانی می‏کند که وعده خود را مبنی بر ظهور آن حضرت و گسترش عدالت تحقق ببخشد: «و لو لم یبق من الدّنیا إلاّ یوم واحد لطوّل اللَّه عزّ وجلّ ذلک الیوم حتّی یخرج قائمنا فیملأها قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلما».[ بحار الانوار، ج36، ص340] شارح معتزلی در شرح جمله «و بنا یُختم لا بکم» می‏گوید:

این جمله اشاره به مهدی است که در آخرالزمان ظهور می‏کند و اکثر محدّثان بر این باورند که او از فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) است و اصحاب ما، معتزله نیز منکر آن نیستند و به صراحت در کتاب‏هایشان از او یاد کرده‌اند و بزرگانشان به آن اعتراف کرده‌اند ، لیکن از نظر ما هنوز به دنیا نیامده و بعداً متولد خواهد شد.[ شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص209]

مشابه این کلام را ذیل جمله «ثمّ یطلع اللَّه لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم» آورده، اضافه می‏کند: امامیه اعتقاد دارند آن حضرت هم اکنون موجود است.[ همان، ج7، ص66، ذیل خطبه 99] اعتراف ابن ابی‌الحدید، صرف‏نظر از نقصی که دارد، بیانگر این نکته است که اعتقاد به حتمی بودن ظهور آن حضرت به شیعیان اختصاص ندارد.

20. زمان قیام آن حضرت که ناگهانی است همانند برپایی قیامت، نامعلوم است و تنها خدا از آن آگاهی دارد یا کسانی که خداوند علم به آن را در اختیارشان گذاشته است: «إنّما مثله کمثل الساعة ثقلت فی السماوات و الأرض لا تأتیکم إلاّ بغتةً».[ بحار الانوار، ج36، ص341]

21. از امداد ویژه الهی برخوردار است؛ به گونه‌ای که خدای متعالی یک شبه‏کار او را اصلاح می‏کند: «... و هو قائمنا أهل‌البیت یصلح اللَّه تبارک و تعالی أمره فی لیلة واحدة»[ همان، ج51، ص133]، زمین برای وی درنوردیده می‏شود، هر مشکلی برایش آسان می‏گردد و اصحاب او که سیصد و سیزده نفرند، از اقصی نقاط عالم گرد آن حضرت جمع می‏شوند: «...و هو سمیّ رسول‌اللَّه و کنیُّه و هو الّذی یطوی له الأرض و یذلّ له کلّ صعب یجتمع إلیه من أصحابه عدد أهل بدر ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلاً من أقاصی الأرض... ».[ بحار الانوار، ج51، ص157] امام صادق (علیه‌السلام)فرمود: وقتی کار به صاحب این امر امام زمان(عج)‌ رسید، خداوند پستی و بلندی زمین را برمی‏دارد، به گونه‌ای که دنیا مانند کف دست وی می‏شود و او از کوچک‏ترین حادثه آن باخبر خواهد بود؛ آیا اگر مویی در کف دست یکی از شما باشد، آن را نمی‏بیند؟: «إذا تناهت الأمور إلی صاحب هذا الأمر رفع اللَّه تبارک و تعالی له کلّ منخفض من الأرض و خفّض له کلّ مرتفع حتّی تکون الدنیا عنده بمنزلة راحته، فأیّکم لو کانت فی راحته شعرة لم یبصرها...؟ ».[ همان، ص328] البته بعید نیست این روایات نیز به استفاده آن حضرت از علوم و صنعت مدرن و فوق مدرن اشاره داشته باشد.

این ویژگی‏ها و دیگر مواردی که در روایات آمده و از ذکر آن خودداری کردیم، سبب می‏شود که قیام حضرت ولی عصر(عج) ‌ قیامی منحصر به فرد گردد و تنها از او به عنوان قائم آل محمّدص (عج)یاد شود.

نتیجه :

همان گونه که اشاره شد، رسم پسندیده شیعیان این است که هنگام ذکر نام مخصوص حضرت ولی‏عصر (علیه‌السلام)با ذکر صلوات، دست بر سر گذاشته، به احترام آن حضرت قیام می‏کنند. محدّث نوری درباره تعظیم و تکریم حضرت بقیةالله ‌(عج) می‏گوید: یکی از آداب بندگی و رسوم فرمانبرداری آنان که سر به زیر بار فرمان و اطاعت از آن جناب فرود آورده‌اند... برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک آن حضرت، به خصوص اگر به اسم مبارک قائم (علیه‌السلام) باشد؛ چنان که سیره همه اصناف امامیّه (کثّرهم اللَّه تعالی) بر آن مستقر شد .

 

 

[برگرفته از کتاب :   ادب فنای مقربان / جلد3 /  صفحه 379_340 /  آیت الله جوادی آملی]

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی